شناخت قرآن(نجمى و هريسى)

مشخصات كتاب

سرشناسه : نجمي، محمدصادق

عنوان و نام پديدآور : شناخت قرآن/ محمدصادق نجمي، هاشم هريسي؛ [براي] معاونت فرهنگي سازمان اوقاف و امور خيريه.

مشخصات نشر : [تهران]: سازمان اوقاف و امور خيريه، اسوه، [ 13].

مشخصات ظاهري : 296 ص.

شابك : :964-6066-37-2 9000ريال

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : (چاپ دوم: 1387) (فيپا).

يادداشت : اساس تاليف اين كتاب، كتاب "البيان" نوشته شهيد اول، محمدبن مكي است.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

عنوان ديگر : البيان.

موضوع : قرآن -- تحقيق.

شناسه افزوده : هاشم زاده هريسي، هاشم، 1317-

شناسه افزوده : شهيد اول، محمدبن مكي، 786 - 734 ق. البيان.

شناسه افزوده : سازمان اوقاف و امور خيريه. معاونت فرهنگي

شناسه افزوده : سازمان اوقاف و امور خيريه. انتشارات اسوه

رده بندي كنگره : BP65/3/ن3ش9

رده بندي ديويي : 297/15

شماره كتابشناسي ملي : م 80-12660

[خطبه]

بسم اللّه الرحمن الرّحيم الحمد للّه الّذى يهدى الى الحقّ و الى صراط مستقيم، و الصّلوة و الثّنآء على رسوله الّذى ارسله بالهدى و دين الحقّ، و التّحيّة و الاءكرام على الأئمّة الهداة و الدّعاة الى الخير و الحقّ و اللّعنة الدآئمة على اعدآئهم الّذين اشتروا الضّلاله بالهدى

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 5

پيشگفتار

قبل از آغاز بحث به منظور تشريح اهميت و ضرورت و بيان انگيزه و كيفيت پيدايش اين كتاب و روشن نمودن موضوع و هدف آن، نظر خواننده عزيز را به مطالب ذيل معطوف مى داريم:

1 ارزش و شرافت هر علم و نوشتار به ارزش و شرافت موضوع آن بستگى كامل دارد، بنابراين كتاب حاضر كه موضوع آن، قرآن- كتاب مقدس و بزرگ آسمانى و الهى است- طبعا از عظمت و ارزش خاصى برخوردار است. زيرا كتاب حاضر يك سلسله مسائل كلى و شناخت هاى لازم در رابطه با قرآن را مطرح ساخته و با تحليلى روشن بررسى مى نمايد و آن را در اختيار فرزندان اسلام و عاشقان قرآن قرار مى دهد.

كتابى كه امروز شناخت آن براى ما و جوانان ما بيش از هر زمان و بيش از هر موضوع ديگر لازم و واجب و ضرورى است، زيرا اين گرامى كتاب آسمانى است كه امروز هدايت و حاكميت كشور اسلامى ما را به عهده دارد.

كتابى كه قوانين و احكام حيات بخش آن برنامه روزانه اين ملت و اين كشور را تشكيل مى دهد و نشانه نبوت و پشتوانه اسلام است.

كتابى كه خطوط فكرى، عبادى، سياسى، نظامى، اقتصادى، فرهنگى و بالاخره نظام اجتماعى و زندگى مادى و معنوى ملت مسلمان ما را تعيين مى كند و انقلاب اسلامى

ما از آن الهام گرفته و با آن تنظيم گرديده و هم اكنون نيز با آن رهبرى مى شود و با همين كتاب آسمانى نيز تداوم و گسترش پيدا كرده و به يارى و خواست خدا جوامع بشرى را دگرگون خواهد ساخت.

آرى كشور ما، كشور قرآن، و ملت و جوانان ما، فرزندان قرآنند، و به توفيق پروردگار

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 6

حاكميت كامل آن بر سراسر جهان از همين مرز و بوم رواج و گسترش پيدا خواهد نمود.

بدين جهت است كه در كشور و اجتماع ما بايد مسائل و مباحث قرآنى از اولويت خاصى برخوردار باشد و جوانان ما بايد قرآن را دريابند و به قرآن برگردند و با آن آشنا شوند.

2 امروز كه در جامعه اسلامى ما حس مذهبى به طور معجزه آسا رشد يافته و تحول فكرى به وجود آمده است تا آنجا كه پدران و مادران، عزيزترين فرزندان خود را در راه اسلام تقديم و در اين عمل به يكديگر مباهات و افتخار مى كنند و جوانان ما در ميدان شهادت از يكديگر سبقت مى جويند و جان خود را در پيشگاه قرآن هديه مى كنند، چنين جامعه اى نياز مبرم به شناخت هر چه عميق تر قرآن و در ابعاد مختلف آن دارد. اينست كه آموزش قرآن و آشنايى با آن در سر لوحه برنامه هاى علمى و آموزشى قرار گرفته و از اهم وظايف ملت مسلمان و جوانان پاكباخته ما مى باشد.

آشنايى با قرآن در پنج مرحله انجام مى گيرد:

مرحله اول: روخوانى قرآن.

مرحله دوم: آشنايى با قواعد صحيح خوانى قرآن و علم «تجويد».

مرحله سوم: ترجمه قرآن.

مرحله چهارم: تفسير قرآن و آشنايى با حقايق معارف و تعاليم آن.

مرحله پنجم:

آشنايى با خود قرآن يعنى علوم قرآنى و قرآن شناسى در مرحله پنجم يك سلسله مسائل كلى پيرامون قرآن مطرح و بررسى مى شود كه در اصطلاح علمى «علوم قرآن» و يا «شناخت قرآن» نام دارد.

كتاب حاضر متضمن بيان و توضيح اين سلسله مسائل و تعليم اين مرحله از آموزش قرآن است.

در مورد روخوانى قرآن و قواعد «تجويد»، كتابهاى مختلفى به زبان فارسى تأليف گرديده و همچنين تفسيرها و ترجمه هاى متعددى به زبان فارسى در اختيار علاقمندان به قرآن قرار گرفته است كه مى تواند تا حدى جوابگوى اين نياز علمى و معنوى گردد، ولى در رابطه با علوم قرآن و مرحله پنجم آموزش قرآن كمتر كتابى به زبان ساده فارسى بخصوص به سبك كلاسيك و به صورت درسى به چشم مى خورد، از اين نظر و براى جبران كمبود و رفع نيازى كه در اين زمينه آشكارا احساس مى گرديد، كتاب حاضر تنظيم يافت كه اميدواريم مفيد و مؤثر

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 7

واقع گردد و رهگشاى نويسندگان اسلامى بسوى برنامه ها و نوشته هاى بهتر و كاملترى باشد، ان شاء اللّه.

3 در تنظيم اين كتاب تصميم بر اين شد كه از منابع و متون موجود استفاده گردد تا در فراخور اهميت موضوع از اصالت و استحكام و سنديت بيشتر برخوردار باشد، به همين منظور ترجمه كتاب «البيان» كه در سالهاى 52- 53 انجام يافته است، با تلخيص و اقتباس، مبناى كار قرار گرفت. بدينگونه كه قسمتى از مسائل اختصاصى كتاب كه در سطح عموم نبود و طرح آن ضرورى به نظر نمى رسيد، حذف گرديد و مطالب لازم ديگر بر آن افزوده شد، و گاه برخى جابه جايى و تقديم

و تأخير صورت گرفت و نيز بعضى از پاورقيها به علت ضرورت به متن و بعضى از مطالب متن به پاورقى كتاب انتقال يافت و نظم خاص و سبك كلاسيك و آموزشى به آن داده شد.

بدينگونه با انجام دادن تغييرات فوق، كتاب «ترجمه البيان» كه در دو مجلد بزرگ «1» انتشار يافته بود، تلخيص و بازنويسى شد و به اين صورت درآمد و در دسترس عموم علاقمندان و فرزندان قرآن قرار گرفت، تا همگان و مخصوصا جوانان عاشق به قرآن بتوانند از اين كتاب ارزنده تحقيقى و سند علمى حداكثر استفاده را ببرند.

به اميد آشنايى كامل مسلمانان با قرآن و حاكميت مطلق آن بر سراسر جهان- فأنّه يهدى ألى الحقّ و ألى صراط مستقيم- قم، حوزه علميه محمد صادق نجمى، هاشم هريسى دى ماه 1361

______________________________

(1). ترجمه اصلى كتاب نيز در قوت و اصالت خود باقى است، زيرا در آن كتاب مطالب مهم و اساسى ديگر هم وجود دارد كه به علت خلاصه گيرى در كتاب حاضر نيامده است.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 9

1 در پيشگاه عظمت قرآن

اشاره

قرآن از ديدگاه قرآن و حديث فضيلت قرائت قرآن و آداب آن احاديث جعلى دقت و تدبر در معانى قرآن

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 10

قرآن از ديدگاه قرآن و حديث

اشاره

آنجا كه سخن به فضيلت قرآن مى رسد، بهتر آن است انسان مكث و توقف كند و خود را در برابر قرآن، كوچك ببيند و به عجز و زبونى خويش اعتراف نمايد. چون اعتراف بر عجز و نارسايى گاهى بهتر از گفتار و قلم فرسايى در مدح و ثناست.

انسان آن موجود ممكن و محدود چگونه مى تواند حقيقت و واقعيت گفتار خداى بزرگ و نامتناهى را درك نموده و در مغز كوچك خود بگنجاند! و با كدام نيرو مى تواند موقعيت و ارزش واقعى قرآن را در مغز نارساى خود ترسيم و سپس بيان كند؟

يك نويسنده- هر چند هم توانا باشد- در اين باره چه مى تواند بنويسد؟ و يا يك خطيب سخنور هر چند هم گويا باشد چه بر زبان آرد كه شايسته آن باشد؟

آيا موجود محدود مى تواند موجودى غير محدود را توصيف و تعريف كند؟

در عظمت قرآن همان بس كه گفتار و كلام پروردگار بزرگ است و در مقام و منزلت آن همان بس كه معجزه پيامبر خاتم و آياتش متكفل هدايت بشر و ضامن سعادت انسانها است و افراد بشر را در تمام شئون زندگى و در همه قرون و اعصار رهبرى مى كند. مجد، سيادت و سعادت هميشگى آنان را تضمين و تأمين مى نمايد. اين حقيقت را از خود قرآن بشنويم آنجا كه مى گويد:

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ «1» كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ «2»

______________________________

(1). اسراء، 9.

(2). ابراهيم:

1.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 11

هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ «1» 1 «اين قرآن به راهى كه استوارترين راهها است هدايت مى كند» 2 «كتابى است كه بر تو نازل نموديم تا مردم را از تاريكى ها بسوى روشنايى (ايمان و عدل و آگاهى) بفرمان پروردگارشان درآورى» 3 «اين قرآن گفتار روشنى است براى عموم مردم و پند و اندرزى است براى پرهيزگاران» در فضيلت و عظمت قرآن از رسول خدا (ص) چنين آمده است:

فضيلت و برترى گفتار خدا بر ساير گفتارها، به مانند برترى پروردگار است بر مخلوقاتش. «2»

در اينجا رمز حقيقتى كه در ابتداى سخن بدان اعتراف نموديم روشن مى گردد كه شايسته است انسان از سخن گفتن درباره عظمت و فضيلت قرآن لب فرو بندد و آن را به راسخان و متخصصّان علوم آن موكول نمايد. زيرا آنان به حقيقت و عظمت قرآن از همه آشناترند، و انسان را به ارزش و واقعيت قرآن رهبرى مى كنند و در فضيلت و هدايت و رهبرى شريك و ياران قرآنند.

چنانكه جد بزرگوارشان رسول اكرم (ص)، همان كسى كه قرآن را براى بشر عرضه داشته و انسان را به سوى احكام آن دعوت مى كند و ناشر حقايق و تعاليم قرآن مى باشد درباره ارتباط آنان با قرآن چنين مى گويد:

«من در ميان شما دو امانت بزرگ و گرانبها مى گذارم: قرآن، عترت و خاندان من و اين دو هرگز از هم جدا نمى شوند تا در واپسين روز در كنار حوض كوثر بر من وارد آيند». «3»

______________________________

(1). آل عمران، 138.

(2). فضل كلام اللّه على ساير الكلام كفضل اللّه على خلقه.

(3). انّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتي أهل

بيتي و إنهما لن يفترقا حتى يردا عليّ الحوض، اين حديث را كه «حديث ثقلين» نام دارد اكثر علماى شيعه و سنى در كتب معتبر خود آورده اند:

«احمد» در مسند خود، ج 1 ص 14، 17، 26، 29 از ابو سعيد خدرى و ج 4 ص 366، 371 از زيد بن ارقم و ج 5 ص 172 از زيد بن ثابت نقل كرده است.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 12

از اين حديث چنين استفاده مى شود كه پاكان خاندان رسول گرامى (ص) قرين و همدوش قرآن و راهنمايان مردم به سوى آن و آشناترين افراد به احكام و حقايق قرآن مى باشند. پس چه بهتر كه در توصيف و شناسايى قرآن بگفتار آنان اكتفا كنيم و از افكار و راهنماييهاى سودمندشان روشنايى و الهام بگيريم.

درباره فضيلت قرآن احاديث فراوانى از آنان نقل گرديده و علامه مجلسى آنها را در جلد 19 بحار الانوار جمع آورى نموده است كه ما نمونه هاى چندى از آن احاديث را در اينجا مى آوريم:

حديث اول

اشاره

حارث همدانى مى گويد: وارد مسجد گرديدم. گروهى را ديدم كه دور هم نشسته، در پاره اى از احاديث به بحث و مجادله پرداخته اند. سپس به حضور امير مؤمنان (ع) بار يافتم و جريان را به سمع وى رسانيدم، آن حضرت فرمود: واقعا چنين روشى را اتخاذ نموده اند؟ گفتم: آرى.

آنگاه على (ع) گفت:

______________________________

«دارمى» در كتاب فضائل القرآن ج 2 ص 431 وارد نموده.

«جلال الدين سيوطى» در الجامع الصغير از طبرانى آن هم از زيد بن ثابت آورده و صحتش را نيز امضاء نموده است.

«علامه مناوى» در شرح خود، ج 3 ص 15 مى گويد: هيثمى ناقلان حديث ثقلين را توثيق نموده و اعتبار

آنان را تصديق كرده است.

«ابو يعلى» با سندى كه مى توان بآن اطمينان كرد اين روايت را نقل كرده است.

«حافظ بن عبد العزيز اخضر» پس از نقل اين حديث مى گويد: رسول خدا اين حديث را در حجة الوداع صادر كرده است و هر كس در صحت اين حديث ترديد كند و مانند ابن جوزى آن را جعلى و دروغ بداند بسيار راه خطا و اشتباه پيموده است.

«سمهودى» مى گويد در اسناد اين حديث بيش از بيست تن از صحابه بزرگ پيامبر خدا شركت دارند.

«حاكم» اين روايت را در مستدرك: ج 3 ص 109 از زيد بن ارقم آورده و صحتش را هم تصديق نموده است «ذهبى» كه يكمرد منتقد، خرده گير و حاشيه پرداز است- در اين روايت ايرادى نكرده است.

روايتهاى حديث ثقلين در الفاظ و عبارات گاهى با هم متفاوت ولى معنى و مفهوم همه آنها يكى است.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 13

حارث! من از رسول خدا (ص) شنيدم كه فرمود: ديرى نپايد كه فتنه ها برپا گردد. عرضه داشتم يا رسول اللّه! راه فرار و رهايى از اين فتنه ها چيست؟ فرمود: قرآن كتاب خدا، كتابى است كه اخبار گذشتگان و آيندگان شما در آن آمده است، كتابى كه حل و فصل اختلافات و كشمكشهاى شما در آن مى باشد و مى تواند حق و باطل را به آسانى از هم جدا و روشن سازد.

حقيقتى كه هزل و شوخى به آن راه ندارد و هر جبار و ستمگرى اگر آن را به دور اندازد خداوند كمر او را مى شكند و بر خاك مذلت و هلاكتش مى نشاند، و هر كس هدايت را در غير آن بجويد به ضلالت و گمراهى

مى افتد. آن همان ريسمان محكم الهى است كه ارتباط انسان با خداوند بدان بسته است. كتابى كه حكمت آميز و راهنمون است و اميال و هوسهاى بشرى نمى تواند آن را تغيير دهد.

با اين كتاب است كه زبانها از اشتباه مصون مى ماند و گفتگوهاى باطل و بى فايده پايان مى پذيرد. دانشمندان از خواندن و تفكر در آن سير نمى شوند و با گذشت اعصار و قرون، كهنه و فرسوده نخواهد گرديد. كتابى كه وقتى جنيان آن را شنيدند دلباخته آن گرديدند و بى اختيار گفتند: «ما قرآن اعجاب انگيزى مى شنويم كه بسوى سعادت رهبرى مى كند» إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ.

هر كس با قرآن سخن بگويد گفتارش درست خواهد بود، و هر كس طبق آن حكومت و قضاوت كند به عدل و داد قضا و حكم كرده است، و هر كس عمل خود را با آن تطبيق كند به أجر و پاداش نيك خواهد رسيد، هر كس مردم را به سوى آن دعوت نمايد به راه راست و مستقيمى هدايت نموده است.

آنگاه على (ع) خطاب به حارث همدانى فرمود:

«خذها يا اعور!» اين حديث را از من بيادگار بدار!. «1»

______________________________

(1). كتاب اللّه فيه نبأ ما قبلكم و خبر ما بعدكم و حكم ما بينكم و هو الفصل ليس بالهزل ...

سنن دارمى 2/ 435، صحيح ترمزى 11/ 30 با مختصر تفاوت در الفاظ، بحار الانوار، ج 96، ص 24، نقل از تفسير عياشى.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 14

توضيح حديث

اين حديث داراى نكات جالبى است كه مهمترين آنها را در اينجا توضيح مى دهيم:

1 «قرآن اخبار گذشته و آينده را در بر دارد» «1» در اين حديث چند احتمال

به نظر مى رسد:

الف ممكن است منظور از اخبار آينده حوادثى باشد كه در جهان ديگر به وقوع خواهد پيوست، زيرا قرآن انسان را به عالم برزخ و حساب، به روز بازپسين، به روزى كه نتيجه و پاداش اعمالش را از نيك و بد خواهد ديد متوجه مى سازد و از چنين عوالم و حوادث خبر مى دهد و شايد اين احتمال قويتر از احتمالات بعدى باشد.

مؤيد و گواه اين مطلب جمله اى است كه على (ع) در ضمن خطبه اى مى فرمايد: «اين قرآن خبر گذشتگان و آيندگان شما را در بردارد، اين قرآن تكليف شما را در اختلافات و كشمكشهايتان روشن مى سازد، اين قرآن اخبار روز بازپسين و معاد شما را نيز بازگو مى كند».

ب ممكن است اخبار آينده اشاره به پيشگوييهاى قرآن باشد، زيرا قرآن از حوادثى خبر داده است كه اين حوادث سالها بعد از نزول قرآن تدريجا بوقوع پيوسته و خواهد پيوست.

ج احتمال سوم اينست كه منظور از اخبار آينده قرآن همان اخبار ملل و اقوام گذشته باشد كه قرآن از وقوع آنها- و اينكه آنها بدون كم و كاستى در بين آيندگان نيز جريان خواهد داشت- خبر مى دهد.

بنابراين احتمال، جمله مذكور اشاره به معناى آيه شريفه مى باشد كه مى گويد:

«لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ» «2» شما نيز روش اقوام گذشته را مو بمو اجرا خواهيد نمود و مسير آنها را در انحراف از حق و تكذيب انبياء، در بهانه جويى و طغيان- كه نتيجه آن، بدبختى و هلاكت حتمى مى باشد-

______________________________

(1). كتاب اللّه فيه نبأ ما قبلكم و خبر ما بعدكم.

(2). انشقاق: 20.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 15

خواهيد پيمود.

و باز اين جمله اشاره به حديثى است كه رسول

اكرم (ص) فرموده است: «شما نيز سنتها و روشهاى ناپسند و پوسيده گذشتگان را احيا نموده و از همان سنتها پيروى خواهيد نمود». «1»

2 «هر جبار و ستمگرى قرآن را به پشت سر اندازد، خداوند كمر او را مى شكند». «2»

رسول اكرم (ص) با اين جمله كوتاه بقا و دوام قرآن را تضمين مى كند و اين نويد را مى دهد كه خداوند، اين كتاب آسمانى را از دستبرد ستمگران و تحريفگران و بدعتگذاران براى هميشه حفاظت و پاسدارى خواهد نمود. «3»

دشمنان قرآن و حقيقت هرگز نمى توانند قرآن را بازيچه و ملعبه خويش قرار داده و احكام آن را از ميان بردارند و يا تحريفش كنند آنگونه كه با كتب اديان گذشته رفتار كردند «4» و آنها را دستخوش تغيير و تحريف نمودند.

3 نكته ديگرى كه از اين حديث استنباط مى شود آن است كه اگر مسلمانان در خصومات و منازعاتشان به قرآن برگردند و در كشمكشها و اختلافات فكرى و عمليشان، به قرآن رجوع كنند قرآن راه حل مشخص و عادلانه اى براى آنان نشان مى دهد و به راستى و عدالت در ميانشان حكومت و قضاوت مى كند و حق و باطل را از هم به روشنى جدا و مجزا مى سازد.

اگر مسلمانان قوانين قرآن را عمل مى كردند و از آن پيروى مى نمودند و الهام مى گرفتند

______________________________

(1). اين حديث علاوه بر كنز العمال در مدارك معتبر فراوان ديگرى نيز نقل گرديده است اين حديث را «احمد» در مسند خود از واقد ليثى در جلد 5 ص 218 از ابو سعيد خدرى در جلد 3 ص 74، آورده است.

«بخارى» هم اين حديث را در كتاب اعتصام فصل گفتار نبى جلد 8 ص 151،

بدين صورت نقل كرده است «لتتبعن سنن من قبلكم». «مسلم» در كتاب «علم» در فصل پيروى از سنن يهود و نصارى جلد 8 ص 58، «هيثمى» در مجمع الزوايد جلد 7 ص 261 از ابن عباس، اين حديث را آورده اند.

(2). هو الذى من تركه من جبار قصمه اللّه.

(3). اين جمله مضمون همان آيه را بيان مى كند كه در قرآن آمده است: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» (حج 91).

(4). الهدى الى دين المصطفى 1/ 34.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 16

حق را به وضوح مى شناختند و با مقام و موقعيت خاندان پيامبر (ص) آشنا مى شدند. خاندانى كه رسول خدا آنان را همدوش و قرين قرآن و جانشينان خود معرفى نموده است.

راستى اگر مسلمانان قرآن را در پيشاپيش خود قرار داده و از روشنايى آن كسب نور مى نمودند از عذاب دائمى و انحطاطى كه دامنگيرشان شده است در امان بودند و در پرتگاه بدبختى و ذلت قرار نمى گرفتند. نكبتها و تاريكيهاى ضلالت و انحراف از احكام الهى آنان را بدينگونه فرا نمى گرفت و هيچ قدمى از مسير صحيح و راه راست لغزش نمى كرد.

متأسفانه مسلمانان راهنماييهاى قرآن را ناديده گرفته و به دوران جاهليت برگشتند و از اميال و خواسته هاى نامشروعشان پيروى نموده، در زير پرچم باطل پناه گرفته و به صورت گروههاى مختلف درآمدند، گروهى گروه ديگر را تفسيق و يا تكفير نموده و ريختن خونشان و به غارت بردن اموالشان را تجويز كردند و توهين و تاختن بر يكديگر را عبادت و وسيله تقرب به پيشگاه خداوند پنداشتند.

اختلاف و تشتت گواه آشكارى است بر اينكه مسلمانان از قرآن فاصله گرفته و از اسلام

فرسنگها دورى جسته اند.

حديث دوم

اشاره

امير مؤمنان على (ع) در توصيف و تعريف قرآن چنين مى گويد:

«قرآن آن نور مطلق است كه غروب و افول بر آن راه ندارد، چراغ روشنى است كه بخموشى نگرايد، آن درياى ژرف و پهناورى است كه عمق آن پيدا نيست، آن راه راست و مستقيمى است كه رهروانش گمراه نگردند، پرتو تابانى است كه ظلمت و تاريكى به آن راه ندارد، فيصل دهنده اى است كه دلايل آن سست نخواهد بود، بيان واضح و روشنگرى است كه اصول آن خلل ناپذير است، داروى شفابخشى است كه با داشتن آن از امراض و بيماريها ترسى نيست، مايه عزت و سربلندى است كه ياران آن خوار و مغلوب نخواهند گرديد و حقيقتى است كه طرفدارانش بى يار و ياور نخواهند بود.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 17

قرآن گنجينه ايمان و منبع آن است، درياى علوم و سرچشمه دانش و پايگاه و بوستان عدالت و دادگسترى است.

قرآن اساس و زيربناى اسلام و واديهاى حق و دشتهاى پهناور آن است.

قرآن دريايى است كه آبكشان نتوانند، آب آنرا تمام كنند، و چشمه اى است كه آبش تيره و آلوده و آبشخور آن در اثر تراكم و كثرت تنگ نخواهد گرديد، منزلى است كه راههاى آن صاف و رهروانش گمراهى ناپذيرند.

قرآن نشانه روشنى است كه عابران از آن غفلت نورزند، تل بلندى است كه قصد كنندگانش نتوانند از آن بگذرند.

قرآن كتابى است كه خداوند آن را سيراب كننده تشنگان علم و بهار دلهاى فقها و دانشمندان و آخرين مقصد نيكان و صالحان قرار داده است.

قرآن دوائيست كه با بودن آن دردى نيست، نور و روشنايى است كه هرگز به ظلمت و

تاريكى نمى گرايد، ريسمانى است كه دستگيره آن، محكم و ناگسستنى است و پناهگاه محكم و بلندى است كه دست يغما و چپاول به آن راه ندارد. براى دوستدارانش عزت و براى پناهندگانش ايمنى بخش است. براى پيروانش وسيله هدايت و رستگارى و براى تسمك كنندگانش وسيله عذر خواهى است. قرآن دليل محكم و استوارى براى استدلال كنندگان، گواه حق و زنده اى است براى كسى كه در خصومتها به آن چنگ زند، و وسيله پيروزى است براى اجتماع كنندگانش. حاملانش را به سوى سعادت مى برد و عاملانش را به مقام عالى و بلندى پرواز و اوج مى دهد.

قرآن علائم و راهنماييهاييست براى متفكرين، سپرى است براى طالبان سلاح، علم و دانشى است براى كسى كه آن را در مغز خود جاى دهد، و حديث درستى است براى كسى كه آن را نقل كند، قضاوت حق و عادلانه اى است براى كسى كه در ميان مردم حكومت و قضاوت نمايد». «1»

______________________________

(1). ثم انزل عليه الكتاب نورا لا تطفأ مصابيحه و سراجا لا يخبوا توقدّه ...، نهج البلاغه، خ 198.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 18

توضيح حديث

اين خطبه نيز مانند خطبه پيش مشتمل بر نكات قابل توجه و مهمى است كه اينك پاره اى از آنها را در اينجا مى آوريم:

1 «چراغ روشنى است كه نور آن به خموشى نگرايد» «1» هدف آن حضرت از اين جمله و جملات ديگر مشابه آن كه در خطبه به كار رفته اين است كه دوران حقايق و مفاهيم آيات قرآن محدود و موقت نيست، آيات آن جاودانى و احكامش هميشه نو و زنده مى باشد.

به طور مثال: بعضى از آيات قرآن در مورد خاص و يا

درباره شخص و يا جمعيت معينى نازل گرديده است ولى در عين حال مفهوم اينگونه آيات عموميت داشته و تا روز قيامت شامل همگان مى باشد و به مورد نزول، انحصار و اختصاص ندارد.

در اين مورد عياشى از امام باقر (ع) چنين آورده است كه آن حضرت در تفسير آيه «وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» «2» كه هر قومى را راهنمايى هست فرمود: منظور از اين راهنما، على بن ابى طالب (ع) است، و اين راهنما در هر زمان از ما خاندان رسالت خواهد بود.

راوى مى گويد: جانم بقربانت پس تو نيز مشمول و مصداق اين آيه هستى و از همان هاديان و راهنمايانى كه در اين آيه آمده است، مى باشى؟ فرمود: آرى من نيز مشمول همين آيه مى باشم زيرا قرآن هميشه زنده است و زوال و فنا هرگز بر آن راه ندارد. آيه اى كه درباره ملت معينى نازل گرديده با از بين رفتن آن ملت دورانش سپرى نمى گردد و اگر سپرى مى شد، دوران تمام آيات قرآن با مرور به پايان مى رسيد در صورتى كه چنين نيست بلكه همان آيه براى آيندگان نيز شامل و صادق مى باشد همانگونه كه براى گذشتگان صادق بود. «3»

امام صادق (ع) نيز در اين باره مى فرمايد:

______________________________

(1). و سراجا لا يخبوا توقّده.

(2). رعد 13.

(3) .... انّ القرآن حىّ لا يموت و الآية حيّة لا تموت، فلو كانت الآية إذا نزلت في الأقوام و ماتوا ماتت الآية لمات القرآن و لكن هي جارية في الباقين كما جرت في الماضين».

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 19

«قرآن زنده و جاويد است هرگز از بين نمى رود و مانند پيدايش و جريان شب و روز در همه ادوار و ازمنه

جريان و سريان دارد و به مانند حركت و سير آفتاب سير مى كند و همانطورى كه به مسلمانان دوران اوّل روشنايى مى بخشيد به آيندگان نيز نور افكن و روشنى بخش خواهد بود». «1»

در تفسير فرات كوفى آمده است: اگر مفهوم آيه اى كه درباره جمعيت و يا ملت معينى نازل گرديده است با از بين رفتن آن جمعيت از بين مى رفت ديگر از قرآن اثرى باقى نمى ماند. ولى تا آسمانها و زمين پا برجاست قرآن نيز پا برجا بوده و تا به آخرين روز جريان خواهد داشت، و درباره هر قوم و ملتى آيه اى در قرآن هست كه سرنوشتشان را براى آنان بازگو مى كند خواه به نفعشان باشد و يا به ضررشان. «2»

در اين مورد احاديث فراوانى نقل گرديده است كه ما به عنوان نمونه به همان چند حديث اكتفا مى كنيم. «3»

2 «راه راست و مستقيمى است كه رهروانش گمراه نگردند» «4» منظور آن حضرت اين است كه قرآن راهى را نشان مى دهد كه هر كس آنرا در پيش گيرد هرگز گمراه نمى گردد و در ضلالت و هلاكت قرار نمى گيرد، زيرا خداوند قرآن را براى راهنمايى و هدايت مردم و تأمين سعادت آنان فرستاده است تا پيروان خود را از ضلالت و هلاكت حفظ نموده و از گمراهى و بى راهه رفتن نجاتشان بخشد.

3 «بيان واضح و روشنگريست كه اصول و براهين آن خلل ناپذير است» «5» در معناى اين جمله دو احتمال به نظر مى رسد:

______________________________

(1). انّ القرآن حىّ لم يمت، و انه يجري كما يجري الليل و النهار، و كما تجري الشمس و القمر، و يجري على آخرنا كما يجري على أولنا».

(2). و لو انّ الآية

نزلت فى قوم ثم مات أولئك ماتت الآية لما بقي من القرآن شي ء، و لكن القرآن يجري أوله على آخره مادامت السماوات و الأرض، و لكل قوم آية يتلوها هم منها من خير أو شر».

(3). اين احاديث در كتاب مرآت الانوار صفحات 3 و 4 آمده است.

(4). و منهاجا لا يضلّ نهجه.

(5). و تبيانا لا تهدم اركانه.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 20

يكى اينكه اساس و پايه هاى معارف و تعاليم قرآن و زيربناى تمام حقايق آن بر پايه فطرت بشر و قانون طبيعت چنان محكم و استوار است كه به هيچ وجه تزلزل و انهدام نخواهد پذيرفت.

دوم اينكه الفاظ و كلمات قرآن كه نشان دهنده حقيقت قرآن است تغيير ناپذير بوده، هيچ خلل، زيادت و نقصانى بر آن راه ندارد. بنابراين مصون و محفوظ بودن قرآن از تحريف مى تواند صحيح و صادق است.

4 «قرآن پايگاه و بوستان عدالت و دادگسترى است» «1» منظور از اين جمله اين است كه عدالت و دادگسترى به تمام معنا و با تمام جهات و جوانبش: عدالت در عقيده و افكار، عدالت در عمل و اخلاق و تمامى عدالتها در قرآن جمع گرديده و از آنجا بجوامع بشرى سرازير مى شود. پس قرآن مركز و محور عدالت و محل تجمع و پرورش نهال و درختان عدل و داد است.

5 «قرآن واديهاى پهناور حق است» «2» منظور آن حضرت از اين جمله اينست كه قرآن محل پرورش و نشو و نماى حق و حقيقت است. در اين جمله قرآن به واديهاى وسيع، همواره امن، بى خطر، و حق نيز به نباتات، گلها و سبزيهائى كه در آن وادى مى رويد تشبيه گرديده است.

در اين

جمله به اين نكته نيز اشاره شده است كه هر كس به غير قرآن تمسك جويد و از راه ديگر، حق را پى جويى كند هرگز به آن نخواهد رسيد زيرا تنها قرآن است كه بوستان و گلزار حق است، و حق را بجز در قرآن در جاى ديگر نتوان يافت.

6 «قرآن دريايى است كه آبكشان نتوانند آب آنرا تمام كنند» «3» معناى اين جمله و جملات بعدش اينست كه: كسانى كه خود را آماده فهم دقايق و معانى

______________________________

(1). و رياض العدل و غدرانه.

(2). و اودية الحق و غيطانه.

(3). و بحر لا ينزفه المنتزفون.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 21

قرآن كرده اند نمى توانند به عمق آن برسند و به مفاهيم قرآن احاطه پيدا كنند، زيرا رموز و اسرار قرآن پايان ناپذير و تمام نشدنى است.

از اين جمله معناى ديگرى نيز استفاده مى گردد كه: دقايق و اسرار قرآن با بدست آوردن آنها كم نمى شود و نقصانى در آن حاصل نمى گردد همانطور كه چشمه هاى پر آب و ريشه دار با استفاده از آن، آبش به نقصان نمى گرايد.

7 «كوههاى بلنديست كه قصد كنندگانش نتوانند از آن بگذرند» «1» منظور على (ع) اينست كه محققين و كاوشگران كه در فكر رسيدن به حقايق و مفاهيم قرآن اند نمى توانند به قله هاى آن برسند و از آنجا نيز بگذرند، و شاهباز بلند پرواز فكر بشر هر چه پر زند و اوج بگيرد قبل از رسيدن به قله هاى بلند لطائف و دقايق قرآن احساس خستگى نموده و در برابر آن پر مى ريزد.

از اين جمله چنين استفاده مى گردد كه قرآن داراى بطون و معانى مختلفى است كه فكر انسان از درك كامل آنها عاجز است.

به احتمال ديگر

معناى جمله چنين است كه: قصد كنندگان مفاهيم و دقايق قرآن چون به قله مرتفع آن رسيدند در آنجا مكث و توقف مى كنند و قدم از قدم بر نمى دارند و لب از لب بر نمى گشايند، زيرا با رسيدن به آن مرحله در واقع به مقصد و آرمان نهايى خويش رسيده و به هدف عالى و نهايى خود نائل آمده اند.

فضيلت قرائت قرآن و آداب آن

اشاره

قرآن قانون خدايى و ناموس آسمانى است كه اصلاح دين و دنياى مردم را به عهده گرفته و سعادت جاودانى آنان را تضمين نموده است.

آيات آن سرچشمه هدايت و راهنمايى و كلماتش معدن ارشاد و رحمت است. كسى كه به سعادت هميشگى علاقه مند باشد و سعادت و خوشبختى هر دو جهان را بخواهد بر وى لازم

______________________________

(1). و اكام لا يجوز عنها القاصدون.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 22

است كه روز و شب با قرآن، كتاب خدا تجديد عهد نموده، ارتباطش را با آن محكمتر و استوارتر سازد، و آيات آن را به حافظه خود بسپارد و با فكر خويش بهم درآميزد تا در روشنايى و پرتو آن بسوى رستگارى و سعادت ابدى گام بردارد.

از ائمه هدى و جد بزرگوارشان پيغمبر خدا (ص) در ثواب و فضيلت قرائت قرآن احاديث فراوانى به ما رسيده است كه اينك قسمتى از آنها را در اينجا مى آوريم:

1 از امام باقر (ع) نقل گرديده است كه رسول خدا (ص) فرمود: هر كس در هر شب ده آيه از قرآن بخواند در آن شب از غافلان و آنانكه از پروردگارشان بى خبرند، نوشته نمى شود. و هر كس پنجاه آيه از قرآن بخواند در آن شب در شمار آشنايان و ياد كنندگان خدا ثبت

مى گردد.

هر كس صد آيه تلاوت نمايد از عبادت كنندگان، و هر كس دويست آيه بخواند نام وى در ليست خاشعين و افرادى كه در پيشگاه پروردگارشان اظهار ذلت و كوچكى كنند خواهد آمد. و هر كس سيصد آيه از قرآن بخواند از سعادتمندان، و هر كس پانصد آيه تلاوت كند از كوشش كنندگان در عبادت و پرستش، نوشته خواهد شد. و اگر كسى هزار آيه از قرآن بخواند بمانند كسى خواهد بود كه مبالغ كلانى از طلاى ناب و خالص در راه خدا بذل و احسان نموده است. «1»

2 امام صادق (ع) فرمود: قرآن برنامه سعادت و زندگى انسانهاست كه از طرف پروردگارشان براى آنان تنظيم گرديده است، مرد مسلمان كسى است كه برنامه خود را مورد دقت قرار دهد و هر روز حداقل پنجاه آيه از آن تلاوت كند. «2»

3 در جاى ديگر فرمود: چه مانعى دارد تاجرى كه در بازار به داد و ستدد مشغول و سرگرم است آنگاه كه به خانه اش برمى گردد قبل از آنكه به خواب و استراحت بپردازد،

______________________________

(1). عن الإمام الباقر عليه السلام. قال:

«قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: من قرأ عشر آيات فى ليلة لم يكتب من الغافلين، و من قرأ خمسين آية كتب من الذاكرين، و من قرأ مائة آية كتب من القانتين، و من قرأ مائتي آية كتب من الخاشعين، و من قرأ ثلثمائة آية كتب من الفائزين و من قرأ خمسمأة آية كتب من المجتهدين، و من قرأ ألف آية كتب له قنطار من تبر ...».

(2). القرآن عهد الله الى خلقه فقد ينبغي للمرء المسلم أن ينظر فى عهده، و أن يقرأ منه فى

كل يوم خمسين آية.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 23

سوره اى از قرآن را تلاوت نمايد تا در برابر هر آيه كه مى خواند ده حسنه و پاداش براى وى نوشته شود و ده گناه از گناهانش محو گردد. «1»

4 و نيز فرمود: بر شما باد قرائت و خواندن قرآن، زيرا مراتب و درجات كاخهاى بهشتى به عدد آيات قرآن است. در روز قيامت به خوانندگان قرآن گفته مى شود كه: قرآن بخوانيد و به مرتبه بالاترى ترقى كنيد، و قرآن خوان هر آيه اى را كه تلاوت مى كند به مرتبه بالاترى اوج مى گيرد. «2»

در كتب حديث، احاديث فضيلت و ثواب قرآن خواندن، جمع آورى گرديده و در جلد 19 بحار الانوار طبع قديم و جلد 92 طبع جديد نيز قسمت مهمى از اين احاديث آمده است.

اين احاديث علاوه بر ثواب فضيلت تلاوت قرآن به دو نكته مهم و جالب ديگر دلالت دارد و آنها عبارتند از يكى: فضيلت بيشتر تلاوت قرآن از روى مصحف و دومى ضرورت تدبر در قرآن در حين تلاوت قرآن، يعنى تلاوت بايد مبتنى بر دقت در معانى قرآن باشد، كه در دو بحث آينده توضيح داده مى شود.

1 قرائت از روى قرآن

گروهى از آن احاديث دلالت بر اين دارد كه قرائت نمودن از روى قرآن، بر قرائت آن از حفظ برترى و ثواب بيشترى دارد.

از جمله احاديثى كه به اين نكته دلالت دارد، روايت اسحاق بن عمار است كه به امام صادق (ع) عرضه داشت:

جانم به قربانت من قرآن را حفظ كرده ام از حفظ بخوانم يا از روى آن؟ امام فرمود: از روى قرآن بخوان، زيرا كه قرائت از روى قرآن ثواب بيشترى دارد، مگر نمى دانى كه

نگاه كردن به

______________________________

(1). ما يمنع التاجر منكم المشغول فى سوقه إذا رجع الى منزله أن لا ينام حتى يقرأ سورة من القرآن فيكتب له مكان كل آية يقرأها عشر حسنات. و يمحى عنه عشر سيئات؟.

(2). عليكم بتلاوة القرآن فان درجات الجنة على عدد آيات القرآن، فاذا كان يوم القيامة يقال لقارئ القرآن: إقرأ وارق، فكلما قرأ آية رقى درجة.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 24

قرآن علاوه بر خواندن آن، مستقلا عبادت محسوب مى گردد؟ «1» در جاى ديگر نيز حضرت صادق (ع) فرمود: هر كس قرآن را از روى آن تلاوت كند چشم وى از قرآن بهره مى برد و از عذاب پدر و مادرش هم كاسته مى شود گر چه با كفر از دنيا رفته باشند. «2»

قرائت قرآن از روى مصحف نتايج مختلفى دارد:

الف: قرائت از روى قرآن باعث تكثير و ازدياد نسخه هاى قرآن مى گردد. زيرا اگر در قرائت قرآن تنها به نيروى حافظه قناعت و اكتفا شود، مسلمانان به نسخه هاى قرآن احساس نياز نمى كنند و به تدريج متروك و فراموش مى شود و در اينصورت نه تنها نسخه هاى قرآن رو به ازدياد و فزونى نمى رود، بلكه كم كم از بين رفته و يا كمياب خواهد گرديد.

ب: هر كس قرآن را از روى مصحف بخواند چشم او از نگاه كردن به قرآن التذاذ و بهره مى برد و از دردها و بيمارى ها و نابينايى سالم و محفوظ مى ماند.

ج: قرائت از روى قرآن سبب مى شود كه خواننده در قرآن بيشتر دقت كند، از نكات دقيق و لطايفى كه در آيات آن بكار رفته لذت و بهره بيشتر ببرد. زيرا انسان همانطور كه از تماشاى مناظر و ديدنيهاى مورد علاقه اش لذت

مى برد و اين تماشا بر ديد و تفكر او حسن تأثير و بر روح و روانش سرور و شادمانى مى بخشد، خواننده قرآن نيز هر وقت ديد خود را متوجه الفاظ قرآن كند و فكرش را در معانى آيات آن جولان دهد و در علوم و معارف عالى و حيات بخش و پر بهايش تفكر نمايد، از اين دقت و تفكر احساس لذت مى كند و در روح وى سرور و شادمانى و در دلش روشنايى و نورانيت خاصى احساس مى كند.

______________________________

(1). جعلت فداك انى احفظ القرآن عن ظهر قلبي فأقرأه عن ظهر قلبي أفضل أو أنظر فى المصحف قال: فقال لي: لا. بل اقرأه و انظر فى المصحف فهو أفضل. أما علمت ان النظر فى المصحف عبادة؟

(2). من قرأ القرآن فى المصحف متع ببصره و خفف عن والديه و ان كانا كافرين اين روايات و روايات مشابه زياد ديگر در كتاب اصول كافى باب فضيلت قرآن و كتاب وسائل الشيعه جلد 4 ابواب القرآن ذكر شده است علاقمندان مى توانند مراجعه كنند.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 25

2 قرائت قرآن در خانه

نكته ديگرى كه در احاديث قرائت قرآن وجود دارد اين است كه اين احاديث مسلمانان را به تلاوت قرآن در منازلشان تشويق فراوان مى كند و خواص و آثار گوناگونى بر آن مى شمارد.

فايده اوّل اينكه: خواندن قرآن در منازل سبب اعتلاى كلمه حق و نشر حقايق اسلام، موجب انتشار و كثرت قرآن خواهد بود زيرا وقتى كه انسان در منزل خود قرآن بخواند همسر و فرزندان وى نيز طبعا در اين عمل از وى پيروى نموده و به خواندن قرآن تشويق مى گردند، و در نتيجه به خواندن قرآن گرايش يافته و

تعداد قرآن خوانان روز بروز افزايش پيدا مى كند.

اگر براى خواندن قرآن مركز و محل معينى اختصاص يابد در اينصورت قرآن خواندن براى همه و در تمام اوقات امكان پذير نخواهد بود. اينست كه گفتيم: قرائت قرآن در منازل يكى از راههاى انتشار و گسترش حقايق اسلام مى باشد.

فايده ديگر قرائت قرآن در منازل و خانه ها، تعظيم و بپا داشتن شعائر اسلام است، زيرا وقتى از خانه هاى مسلمانان هر صبح و شام صداى جانفزاى قرآن بلند گردد و از هر نقطه شهرهاى اسلامى صداى آيات الهى به گوشها فرا رسد، در اعمال جان و دل شنوندگان اثر خاص و عميقى مى گذارد و اسلام و ايمان در دلشان شكوفا و بارور مى گردد.

فايده سومى كه براى قرائت قرآن در منازل مترتب است، اين است كه تلاوت قرآن، و دعا و ذكر خدا در خانه ها و منازل باعث فزونى نعمتها و ازدياد بركتها است و فرشتگان در چنين خانه ها فرود آمده و شياطين از آن دورى مى گزينند و اينگونه منازل براى اهل آسمان نور و روشنايى مى بخشد، همان گونه كه ستارگان آسمان بر اهل زمين نور افكنى مى كنند. و خانه اى كه در آن قرآن تلاوت نشود و يادى از خدا نگردد بركتش كم گرديده و ملائكه از آن دورى و شياطين به اين گونه خانه ها راه مى يابند. «1»

______________________________

(1). انّ البيت الذى يقرأ فيه القرآن و يذكر اللّه تعالى فيه تكثر بركته، و تحضره الملائكة، و تهجره الشياطين،

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 26

به همين جهت روايات فراوانى در تشويق به تلاوت قرآن در خانه هاى مسلمين وارد شده است كه اينك نمونه هايى از آنها:

1 على امير مؤمنان (ع) فرمود: خانه اى كه

در آن قرآن تلاوت گردد و ياد خدا شود بركات الهى بر آن خانه مى بارد، فرشتگان فرود مى آيند، شياطين از آن خانه دور مى شوند و بر اهل آسمان مى درخشد آنچنانكه ستارگان درخشان آسمان بر اهل زمين مى درخشند و خانه اى كه قرآن در آن تلاوت نشود بى بركت و تاريك خواهد بود و فرشتگان از آن دور و شياطين در آن حضور پيدا مى كنند.

2 رسول خدا (ص) فرمود: خانه هايتان را به تلاوت قرآن نورانى كنيد و آنرا مانند بيوت يهوديان و مسيحيان به صورت قبور ساكت نسازيد. «1»

احاديث جعلى در فضيلت قرائت قرآن

احاديث درباره فضيلت و عظمت قرآن، ثواب و پاداش خواندن قرآن به حدى است كه هر انسان متفكرى را به حيرت و شگفتى وا مى دارد.

از جمله اينكه: رسول خدا (ص) فرمود: «هر كس از قرآن يك حرف بخواند براى او يك حسنه و عمل نيك نوشته مى شود، و براى هر حسنه نيز ده برابر ثواب و پاداش داده خواهد شد. آنگاه رسول خدا افزود: «من نمى گويم «الم» يك حرف است بلكه الف يك حرف و لام حرف ديگر و ميم حرف سوم مى باشد».

______________________________

و يضي ء لأهل السماء كما يضي ء الكوكب الدرّي لأهل الأرض، و إن البيت الذي لا يقرأ فيه القرآن، و لا يذكر اللّه تعالى فيه تقل بركته، و تهجره الملائكة، و تحضره الشياطين.

(1). نوّروا بيوتكم بتلاوة القرآن و لا تتّخذواها قبورا كما فعلت اليهود و النّصارى اصول كافى: ج 2، ص 610.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 27

اين حديث را، راويان اهل سنت نيز نقل كرده اند، چنانكه قرطبى در تفسير خود «1» از ترمذى و او نيز از ابن مسعود اين حديث را نقل نموده و كلينى هم

حديثى به همين مضمون از امام صادق (ع) آورده است.

اگر كسى به كتب احاديث مراجعه نمايد، اينگونه احاديث كه در فضيلت قرآن و ثواب آن و در خواص سوره ها و آيات نورانيش نقل گرديده است فراوان خواهد ديد.

در برابر اين همه احاديث صحيح و اصيل تعدادى روايت نيز از راويان دروغ ساز در فضيلت قرائت قرآن نقل گرديده است. اين دروغ سازان، احاديثى را كه درباره قرآن وارد شده است كم پنداشته از پيش خود حديثهاى ديگرى نيز ساخته و بر آنها افزوده اند، احاديثى كه نه مضمون آنها از طرف خداست و نه رسول خدا از آنها اطلاع دارد. اين دروغسازان عبارتند از: ابو عصمت فرج بن ابى مريم مروزى و محمد بن عكاشه كرمانى و احمد بن عبد اللّه جويبارى.

اتفاقا خود ابو عصمت به اين حقيقت اعتراف نموده است، آنجا كه از وى پرسيدند: چگونه توانستى درباره يكايك سوره هاى قرآن از عكرمه- كه با وى هم زمان نبودى- حديث نقل كنى كه او نيز از ابن عباس گرفته باشد؟

در جواب گفت: چون ديدم مردم از قرآن اعراض نموده و به فقه ابو حنيفه و مغازى محمد بن اسحق سرگرم شده اند، اين حديثها را براى خدا (قربة الى اللّه) از پيش خود ساخته، در اختيار مردم گذاشتم تا شايد كه مسلمانان را به خواندن قرآن وادار و تشويق نمايم.

عثمان بن صلاح درباره حديث معروفى كه به واسطه ابى بن كعب از رسول خدا (ص) درباره فضائل يكايك سوره هاى قرآن نقل گرديده است چنين مى گويد:

در اين حديث تحقيقى به عمل آمده است و نتيجه بدست آمده در اين تحقيق اين بود كه راوى حديث اعتراف مى كند كه:

اين حديث را من با گروه ديگرى به دروغ از پيش خود ساخته

______________________________

(1). تفسير قرطبى 1/ 7 و كتاب اصول كافى ابواب فضيلت قرآن.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 28

و در دسترس مردم گذاشتيم.

بنابراين، واحدى و مفسرين ديگرى كه اين حديث را در تفاسير خود آورده اند راه اشتباه و خطا پيموده اند. «1»

از اين دروغسازان تعجب است كه با چه جرأتى به خدا و رسول او افترا مى بندند، سپس اين افترا و دروغ را وسيله تقرب به پيشگاه پروردگار مى شمارند.

آرى، چنينند اسراف كنندگان در گناه كه اعمال زشت آنان در نظرشان نيكو جلوه گر مى شود.

«كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» «2»

دقت و تدبر در معانى قرآن

آيات قرآن مجيد و احاديث صحيح، انسان را به دقت و تدبر در معانى قرآن تشويق فراوان كرده و به تفكر و آشنايى با مقاصد و اهداف عالى قرآن تأكيد و ترغيب نموده است.

خداوند مى فرمايد:

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها «3» چرا در معانى قرآن دقت و تدبر نمى كنند و يا بر دلهايشان مهرها زده اند؟! در اين آيه عدم دقت در معانى قرآن به شدت مورد توبيخ و ملامت قرار گرفته است.

ابن عباس نيز از رسول خدا (ص) نقل مى كند كه: آن حضرت فرمود: «قرآن را با صداى بلند و رسا بخوانيد! رموز، عجايب و دقايق آنرا پى جويى كنيد». «4»

ابو عبد الرحمن مى گويد: يكى از اصحاب رسول خدا (ص) كه قرآن را به ما تعليم مى داد،

______________________________

(1). تفسير قرطبى 1/ 78- 79.

(2). يونس- 12.

(3). محمد- 24.

(4). اعربوا القرآن و التمسوا غرائبه.

بحار الانوار 19/ 28.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 29

چنين مى گفت: اصحاب پيامبر (ص) قرآن را ده آيه ده آيه از وى فرا مى گرفتند، ولى

آنحضرت آيات دهگانه دوم را به آنان تعليم نمى نمود مگر اينكه نكات و رموز علمى و اخلاقى آيات دهگانه قبلى را كاملا فرا گيرند و آنها را به مورد عمل و اجرا بگذارند. «1»

از ابن مسعود و عثمان و ابى نقل شده است كه: رسول خدا (ص) ده آيه از قرآن را به اصحاب خود ياد مى داد و آنان از اين ده آيه رد نمى شدند تا اينكه مفاهيم و معانى آنرا به مورد عمل و اجرا بگذارند، و رسول خدا (ص) ياد گرفتن قرآن را توأم با عمل كردن به آن يكجا براى اصحاب خود تعليم مى نمود. «2»

امير مؤمنان على (ع): روزى در ميان جمعى، از جابر بن عبد اللّه انصارى ياد نمود و او را به علم و معرفت توصيف كرد. مردى عرضه داشت: يا امير المؤمنين با آن مقام علمى كه تو دارى از دانش جابر توصيف مى كنى؟! آن حضرت فرمود: آرى جابر به اين تعريف زيبنده است، زيرا او تفسير اين آيه را مى داند كه خداوند مى فرمايد: «إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ». «3»

درباره تدبر و تفكر در آيات قرآن احاديث فراوانى وارد گرديده، و مجلسى عليه الرحمه قسمت مهمى از اين احاديث را در جلد 19 طبع قديم بحار الانوار آورده است. «4»

ولى در لزوم آشنايى با معانى قرآن به تتبع اخبار و احاديث احتياج مبرمى هم نيست، زيرا قرآن كتابى است كه خداوند به عنوان برنامه زندگى براى بشر نازل نموده است و بايد مردم در زندگيشان از آن پيروى كنند و در مسير آخرتشان از نور و روشنايى آن بهره مند گردند. و مسلم است كه به اين

اهداف و نتايج نمى توان رسيد جز از راه تدبر در قرآن و تفكر در معانى آن، چنانكه عقل انسانى نيز گواه و مؤيد اين حقيقت است. آيات و احاديثى هم كه در اين زمينه

______________________________

(1). تفسير قرطبى: ج 1، ص 26.

(2). اصول كافى: ج 2 كتاب فضل القرآن.

(3). خدائى كه قرآن را بر تو فرو فرستاده است به وعده گاهت باز خواهد گردانيد. (قصص- 85)

(4). طبع جديد جلد 92.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 30

وارد شده و در واقع از سنخ اوامر ارشادى مى باشد، آدمى را به همان واقعيت عقلى و فطرى هدايت و راهنمايى مى كند.

زهرى نيز اين حقيقت را از امام سجاد (ع) چنين نقل مى كند كه فرمود «هر يك از آيات قرآن گنجينه و خزينه ايست كه در برابر تو قرار گرفته است و هر گنجينه كه به روى تو باز گردد لازم است بر آنچه در ميان آن گنجينه قرار دارد به دقت نگاه و وارسى كنى». «1»

______________________________

(1). آيات القرآن خزائن فكلّما فتحت خزينة ينبغى لك ان تنظر ما فيها.

اصول كافى- كتاب فضيلت قرآن.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 31

2 اعجاز قرآن

اشاره

معناى معجزه شرايط معجزه معجزه شاهد نبوت تناسب در اعجاز قرآن معجزه ادبى قرآن معجزه انسان ساز هماهنگى در قرآن پيشگوئييهاى قرآن معارف عالى در قرآن اعجاز قرآن در تشريع اسرار خلقت در قرآن

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 32

معناى معجزه

معجزه از «اعجاز» ريشه گرفته و «اعجاز» در لغت به چند معنى آمده است:

1 از دست رفتن چيزى، مثلا گفته مى شود «اعجزه الامر الفلانى» يعنى فلان چيز از دست وى در رفت.

2 احساس عجز و ناتوانى در ديگرى، مثلا مى گويند «اعجزت زيدا» او را عاجز و ناتوان يافتم.

3 ايجاد عجز و درماندگى در طرف مقابل، و در اين صورت اعجاز به معناى «تعجيز» مى باشد، مانند «اعجزت زيدا» يعنى او را عاجز و ناتوان نمودم و اما در اصطلاح دانشمندان علم «كلام» اعجاز عبارت از اين است كه: آنكس كه مقامى را از ناحيه خداوند ادعا مى كند به عنوان گواه بر صدق گفتارش، عملى انجام دهد كه با آن عمل قوانين طبيعت را بشكند، به طورى كه ديگران از انجام دادن آن عمل عاجز و ناتوان باشند، چنين عمل خارق العاده را «معجزه» و انجام دادن آن را «اعجاز» مى نامند.

شرايط معجزه

عمل خارق العاده را در صورتى معجزه مى نامند كه شرايط ذيل را دارا باشد:

1 كسى كه از ناحيه خدا منصبى براى خود ادعا مى كند آن عمل را در مقام گواه بر صدق گفتار و ادعايش انجام دهد.

2 مقامى كه اين شخص ادعا مى كند بايد از نظر عقل براى بشر امكان پذير باشد. و اگر مقامى را ادعا كند كه به گواه عقل كذب، و دروغ وى در اين ادعا ثابت و مسلم گردد در اين

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 33

صورت هر عملى براى اثبات گفتارش انجام دهد، نه گواه بر صدق گفتار او خواهد بود و نه آن را مى توان معجزه ناميد، گرچه ديگران از انجام چنين عملى عاجز و ناتوان باشند.

مثلا: اگر كسى ادعاى

الوهيت و خدايى كند محال است كه چنين شخصى در ادعاى خود راستگو باشد زيرا كه دلايل روشن و استوار عقلى، كذب و دروغ وى را در اين ادعا ثابت و آشكار مى سازد.

3 مقامى كه اين شخص ادعا مى كند بايد از نظر شرع نيز قابل قبول باشد. اگر مقامى را ادعا كند كه به نقل ثابت و مسلم مذهبى كذب وى ثابت و مسلم گردد، در اينصورت عمل خارق العاده اى كه انجام مى دهد دليل بر صدق ادعاى وى نبوده و معجزه نيز ناميده نمى شود.

مثلا: اگر كسى بعد از پيامبر خاتم (ص) ادعاى نبوت كند، در اين ادعا قطعا كاذب و دروغگو مى باشد. زيرا بشهادت قرآن و طبق روايات قطعى و مسلم كه از رسول اكرم (ص) و ائمه معصومين (ع) به دست ما رسيده است موضوع نبوت با بعثت پيامبر اسلام پايان پذيرفته و بعد از وى ديگر پيامبرى مبعوث نخواهد گرديد.

پس در صورت باطل بودن ادعا با دليل عقلى و يا نقل ثابت و مسلم، ديگر گواه و شاهد نيز فايده و سودى نخواهد داشت. و پس از آنكه به حكم عقل و يا به نقل مسلم، كذب و بطلان ادعاى وى روشن گرديد، ديگر بر خدا لازم نيست كه عمل او را باطل و ناحق بودن وى را از طريق ديگر روشن و برملا سازد.

4 شرط ديگر اعجاز اين است كه: عمل خارق العاده گواه بر صدق مدعى باشد نه گواه بر كذب او، و اگر كسى منصبى از ناحيه خداوند ادعا كند و سپس عملى انجام دهد كه ديگران از انجام آن عاجز و ناتوان باشند و دليل بر كذب و دروغ

وى گردد معجزه ناميده نمى شود.

مثلا: نقل گرديده است «مسلمه» كه ادعاى نبوت مى نمود به عنوان اعجاز، آب دهان خود را به چاه كم آبى انداخت كه آب آن فزونتر شود ولى نتيجه معكوس مشاهده گرديد و آب چاه به طور كلى خشك شد، و دستش را بر سر عده اى از كودكان خاندان حنيفه كشيد و كام عده

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 34

ديگر را برداشت. گروه اوّل به مرض كچلى و گروه دوم به عارضه لكنت زبان مبتلا گرديدند. «1»

5 پنجمين شرط اعجاز اين است كه بايد به هيچ يك از علوم، فنون و هنرهاى دقيق نظرى متكى نبوده و قابل تعليم و تعلم نباشد. اگر كسى عملى انجام دهد كه به يكى از علوم و فنون متكى گردد نمى توان آنرا معجزه ناميد گر چه ديگران از انجام آن عاجز و ناتوان بوده و شرايط ديگر اعجاز را دارا باشد.

مثلا: اعمال خارق العاده اى كه از جادوگران، شعبده بازان و از كسانى كه به برخى از اسرار و رموز دقيق علمى و صنعتى آشنايى دارند سر مى زند چنين اعمال خارق العاده معجزه ناميده نمى شود و بر خداوند نيز لازم نيست كه اينگونه اعمال را باطل نموده و افرادى را كه براى اثبات ادعاى دروغينشان به آنها تمسك مى جويند رسوا و مفتضح سازد. زيرا از راه علم و علائم مخصوص معلوم مى شود كه اينگونه اعمال متكى به يك سلسله قواعد و قوانين دقيق علمى و اكتسابى مى باشند كه هر كس آنها را فرا گيرد و با شرايط خاص و در اندازه معين بكار بندد قهرا بچنين نتايج حتمى و آثار فيزيكى و شيميايى دست خواهد يافت.

آرى چيزى

كه هست اينست كه: آشنايى با اينگونه قواعد و بكار بستن آنها در ميزان معين در فراخور دقت و تفكر مى باشد و براى هر كسى ممكن و ميسر نيست.

و همچنين بعضى از طبابتهاى اعجاب انگيز پزشكان كه متكى به آشنايى با خواص و آثار مواد شيميايى و تركيبات آنها است از مقوله معجزه نمى باشد گر چه اكثر مردم حتى پزشكان ديگر نيز با اينگونه اسرار و رموز آشنا نبوده و از انجام چنين طبابتى عاجز و ناتوان باشند.

معجزه شاهد نبوت

اعجاز، شكستن قوانين طبيعت و انتخاب مسيرى بر خلاف مجراى عمومى عالم آفرينش است كه نمى توان بدون اذن و عنايت خاص پروردگار از كسى بوقوع پيوندد و تا نيروى غيبى و خدايى در كار نباشد وقوع چنين عمل غير طبيعى از هيچكس امكان پذير نخواهد بود.

______________________________

(1). كامل ابن اثير 2/ 138.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 35

بنابراين اگر كسى ادعاى نبوت كند و خدا نيز از وى پشتيبانى نموده و با سلاح معجزه مجهزش سازد، در اينصورت مردم را به سوى جهل و گمراهى سوق داده و باطل را ترويج و تصديق نموده است، و اين امر از ساحت قدس خداى حكيم محال و غير ممكن مى نمايد و هرگز از وى صادر نخواهد گرديد.

پس اگر معجزه اى از سوى كسى ظاهر شود دليل بر صدق گفتار وى و اذن و رضاى حق مى باشد، و اين يك حقيقت روشن و قانون كلى و مسلمى است كه خردمندان در اينگونه امور بر آن تكيه مى كنند و شك و ترديد به خود راه نمى دهند. و در قرآن مجيد نيز به همان حقيقت اشاره گرديده است، آنجا كه مى گويد:

وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا

بَعْضَ الْأَقاوِيلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ «1» «اگر او (پيغمبر) سخن دروغ بر ما مى بست، او را با قدرت مى گرفتيم، سپس رگ قلبش را قطع مى كرديم».

منظور آيه اين است كه، «محمدى» كه ما نبوتش را تثبيت نموديم و معجزه هايى در دست وى ظاهر ساختيم نمى تواند مطلبى را از پيش خود به ما نسبت دهد، و اگر بفرض محال چنين عملى از وى سر زند با قدرت خويش دمار از روزگارش مى آوريم زيرا سكوت ما در برابر گفتارهاى باطل، امضاى باطل و راه دادن مطالب بى اساس در دين و آئين هدايت خواهد گرديد. بر ما است كه شريعت و قانون خود را از مطالب بى اساس و دروغها حفظ كنيم ولى مانند مرحله حدوث و ايجاد، در مرحله بقا نيز ناظر و پشتيبان آن باشيم.

تناسب در اعجاز

بنابراين، معجزه، عملى را مى گويند كه قوانين طبيعت را در هم بشكند و ساير افراد بشر، در برابر آن احساس عجز و ناتوانى كنند.

ولى شناخت معجزه براى همه كس ميسر و امكان پذير نمى باشد، بلكه تنها كسانى

______________________________

(1). حاقه- 44- 46.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 36

مى توانند معجزه را از ديگر عمليات دقيق علمى و فنى تشخيص دهند كه در علوم و فنون مشابه آن معجزه، مهارت و تخصص داشته باشند. زيرا دانشمندان، علما و متخصصان هر فنى كه به خصوصيات و دقايق آن فن از ديگران آشناتر و به اسرار و فوت و فن آن داناترند فقط آنان مى توانند تشخيص دهند كه انجام اين عمل براى ديگران امكان پذير است يا نه.

از اينجا است كه افراد متخصص و دانشمندان زودتر از ديگران معجزه را تصديق مى كنند.

ولى افراد بى اطلاع و

كسانيكه در علوم مشابه معجزه مهارت و تخصص ندارند راه هر نوع شك و ترديد براى آنان باز مى باشد.

اينگونه افراد تا احتمال دهند كه شخص مدعى در معجزه اش به يك سلسله عمليات فنى و هنرى تكيه نموده كه متخصصان فن مى توانند آن را تشخيص دهند، زير بار چنين معجزه اى نمى روند.

از اينجا است كه حكمت الهى اقتضا مى كند هر پيغمبرى را با معجزه اى مفتخر و مجهز سازد كه با صنعت و فن مخصوص و معمول آن زمان و مكان هم سنخ و مشابه باشد و در آن عصر و محيط، متخصص آن علم و صنعت فراوان داشته و معجزه را از جريانات علمى و صنعتى تشخيص دهند زيرا در آن صورت حجت و برهان پيامبر و آورنده معجزه، محكمتر و روشنتر خواهد بود.

طبق همين قانون كلى و حكمت الهى بود كه خداوند به موسى (ع) عصا و يد بيضا را معجزه داد، زيرا در زمان وى سحر و جادوگرى معمول بود و كسانى كه در اين فن و هنر تخصص داشتند پيش از ساير مردم، معجزات موسى (ع) را تصديق نمودند و به آيين وى گراييدند. زيرا وقتى كه عصاى موسى (ع) را ديدند كه بفرمان وى به صورت اژدها درآمده و همه آنچه را كه آنان به عنوان جادو تهيه كرده اند مى بلعد و باز به صورت اصلى خود برمى گردد، فهميدند كه اين عمل از دايره سحر و جادو خارج بوده و به يك نيروى عظيم غيبى و الهى متكى مى باشد.

اين بود كه به معجزه بودن آن ايمان آوردند و بدون اينكه بر وعد و وعيد فرعون وقعى نهند در برابر او ايمانشان را اعلان و

نبوت موسى را تصديق نمودند.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 37

در زمان حضرت عيسى (ع) هم طب يونان به اوج عظمت خود رسيده بود و اطباء معالجه هاى حيرت انگيزى را انجام مى دادند، مخصوصا در سوريه و فلسطين كه از مستعمره هاى يونان بودند علم طب از رواج و رونق خاصى برخوردار بود.

چون خداوند حكيم، حضرت عيسى را در اين منطقه به نبوت برانگيخت و او را در اين محيط مأمور به تبليغ ساخت، حكمت وى اقتضا مى نمود كه اعجاز او را از اعمالى شبيه همان طب و اعمال دانشمندان آن زمان و مشابه فن مخصوص آن محيط قرار دهد.

اين بود كه خداوند حكيم و توانا زنده كردن مردگان، شفا دادن به امراض علاج ناپذير، و بينا نمودن كور مادرزاد را از معجزات وى قرار داد تا مردم آن زمان بدانند كه اين عمل، خارج از قدرت بشر بوده و از دايره علم طب بيرون است و نمى تواند به علوم و دانشهاى معمول روز متكى باشد، بلكه خارج از قوانين علم طب بوده و از يك منبع غيبى الهام مى گيرد.

اما عرب جاهلى از ميان انواع فنون و علوم تنها در فن فصاحت و بلاغت به حد اعلاى آن نائل و ميان ملل جهان آن روز با فصاحت و سخن سرايى و با فنون ادبى معروف گرديده بود، تا جايى كه براى افتخار و مباهات، مجالس مسابقه شعر و خطابه منعقد مى نمودند و گاهى نيز به همين منظور بازارهايى تشكيل مى گرديد و هر يك از شعراى قبائل مختلف عرب بهترين شعر و سخن خويش را در معرض نمايش قرار مى داد و داوران، نظريه خود را ابراز نموده و

بهترين آنها را انتخاب مى كردند و گوينده بهترين شعر و سخن را مورد تقدير و ستايش قرار مى دادند.

اين تقدير و ستايش به جايى رسيد كه از ميان بهترين اشعار و قصائد آن روز هفت قصيده را انتخاب نمودند و با آب طلا نوشته و به ديوار كعبه آويختند كه به «معلقات سبعه» معروف گرديد و از آن تاريخ هر شعر زيبا را بآن هفت قصيده تشبيه نموده، شعر طلايى مى ناميدند. «1»

مرد و زن عرب براى شعر و ادب اهميت بسزايى قائل بود و به اشعار، قصائد، سخنان و خطابه هاى شيرين و شيوا عشق مى ورزيد. قضاوت و داورى نيز در اين مورد به عهده «نابغه

______________________________

(1). العمده 1/ 78.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 38

ذبيانى» بود كه وى در موسم حج به بازار عكاظ مى آمد و براى وى چادر مخصوص قرمز رنگى برپا مى گرديد و از اطراف و اكناف جزيرة العرب، شعرا به دور او گرد آمده، و قصايدشان را بر وى عرضه مى داشتند. او هم نظريه خويش را ابراز كرده و بهترين اشعار و قصايد را انتخاب و مدال افتخار را به سينه سراينده اش نصب مى نمود. «1»

چون اوضاع عربستان اينچنين بود، حكمت الهى اقتضا نمود كه پيغمبر اسلام را با معجزه بيان و بلاغت خارق العاده قرآن مفتخر كند، به طورى كه هر عرب فصيح در برابر فصاحت و اسلوب شيواى قرآن زانوى عجز بر زمين زند و هر شاعر سخنور و بليغ، خود را در برابر بلاغت و حلاوت قرآن عاجز و درمانده بيند و هر فرد مطلع و منصف در برابر قرآن بى اختيار سر تسليم فرود آورد و به وحى بودن و گفتار خدا

بودن آن اعتراف نمايد.

حديثى از «ابن سكيت» نقل گرديده است كه اين حقيقت را تأييد مى كند و آن اينكه:

وى از حضرت رضا (ع) پرسيد: يابن رسول اللّه، خداوند چرا موسى بن عمران را با عصا و يد بيضا ارسال نمود و عيسى را با طب و محمد (ص) را با اعجاز كلام و خطابه برانگيخت؟

حضرت رضا (ع) در پاسخ ابن سكيت فرمود: چون در دوران نبوت حضرت موسى، مسأله غالب روز مسأله سحر و شعبده بازى و اعمال محيّر العقول و شگفت انگيز بود و در عصر حضرت عيسى علم طب و پزشكى رواج داشت و در عصر پيامبر اسلام نيز شعر و سخنورى مسأله روز بود و جامعه آن روز صحنه ادبيات عرب بود. خداوند به تناسب زمان هر پيامبر و علوم و فنون رايج آن عصر، معجزه داده است تا عالمان و متخصصان آن جامعه برترى معجزه پيامبر را تشخيص و بر برترى آن اذعان كنند و بدان ايمان بياورند و مردم عامه جامعه نيز از آنها پيروى نموده ايمان بياورند و يا حجت بر ايشان تمام شود. بنا به همين قاعده كلى خداوند به حضرت موسى يد بيضا و عصاى اژدهائى داد تا با سحر ساحران آن عصر مقابله كند و به حضرت عيسى شفاى كران و كوران مادرزاد و درمان امراض و بيماريهاى علاج ناپذير را داد تا پاسخگوى برتر پزشكان و علم پزشكى آن عصر و دوران باشد و براى رسول خدا و

______________________________

(1). شعراء النصرانيه طبع بيروت: 2/ 640.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 39

پيامبر اسلام نيز قرآن را به عنوان معجزه عنايت فرمود تا پاسخگوى برتر سخنوران و اديبان

آن عصر و زمان باشد و بر آنها پيروز آيد اين همان قاعده تناسب اعجاز با علوم پيشرفته هر زمان است كه از سنن الهى است. «1»

معجزه برتر

اشاره

به اين نكته بايد توجه داشت كه رسول اكرم (ص) غير از قرآن، معجزات فراوان ديگرى را نيز دارا بود، مانند شق القمر و حرف زدن سوسمار و تسبيح گفتن سنگ ريزه ها به فرمان وى.

اما قرآن مجيد از تمام اين معجزات مهمتر و از همه آنها محكمتر و شگفت انگيزتر مى باشد، زيرا:

1 عرب بى سواد آنروز كه از اسرار و رموز علم آفرينش و دقايق جهان هستى بى اطلاع بود، امكان داشت كه در اين معجزات شك كند و با چشم ترديد به آنها بنگرد و آنها را به يك سلسله علل و عوامل طبيعى و يا هنرى كه به آنها آشنايى نداشت متكى و مستند بداند.

ساده ترين اين علل و اسباب سحر و جادو بود كه ممكن بود اين معجزه را نيز از مقوله و اقسام همان سحر و جادو به شمارد. ولى ديگر براى عرب آن روز در برابر بلاغت و اعجاز قرآن جاى شك و ترديدى باقى نبود، زيرا خود آنان به فنون بلاغت آشناتر و به اسرار آن واردتر بودند.

2 معجزات ديگر پيامبر اكرم (ص) موقتى بوده و بهره بردارى از آنها براى هميشه امكان نداشت و همه آنها پس از مدت كمى كه سپرى گرديد به صورت يك سلسله جريانات و حوادث تاريخى درآمد كه گذشتگان براى آيندگان نقل مى نمودند، ولى قرآن براى هميشه باقى و معجزه بودن آن جاودانى و دائمى است. ما در صفحات آينده درباره ساير معجزات

______________________________

(1). انّ اللّه لمّا بعث موسى (ع)

كان الغالب على أهل عصره السحر، فأتاهم من عند اللّه بما لم يكن في وسعهم مثله، و ما أبطل به سحرهم، و أثبت به الحجة عليهم. و إن اللّه بعث عيسى «ع» في وقت قد ظهرت فيه الزمانات، و احتاج الناس الى الطب، فأتاهم من عند اللّه بما لم يكن عندهم مثله، و بما أحيى لهم الموتى، و أبرأ الأكمه و الأبرص باذن اللّه، و أثبت به الحجة عليهم.

و إن اللّه بعث محمدا «ص» فى وقت كان الغالب على أهل عصره الخطب و الكلام- و أظنه قال: الشعر- فأتاهم من عند اللّه من مواعظه و حكمه ما أبطل به قولهم، و أثبت به الحجة عليهم ....

اصول كافى: ج 1، كتاب عقل و جهل حديث 20.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 40

ولى قرآن كه معجزه اصلى پيامبر اسلام است، از جهات و جنبه هاى مختلف داراى اعجاز است كه به قسمتى از جنبه هاى آن مى پردازيم:

1/ قرآن معجزه ادبى

آنگاه كه رسول اللّه (ص) به پيامبرى برانگيخته شد و تمام ملل جهان را به اسلام دعوت نمود تنها سلاحى كه در دست داشت قرآن بود و با همان قرآن قدم به ميدان مبارزه با مخالفين خود گذاشت و با اعجاز قرآن براى مردم اتمام حجت نمود و اعلان داشت كه اگر قبول نداريد قرآن از سوى خدا است شما نيز كتابى مانند آن بياوريد و در مرحله دوم تنزل نموده، ده سوره از قرآن را و در آخرين مرحله يك سوره از قرآن را براى مسابقه و مبارزه به دشمنان قرآن پيشنهاد كرد و بدينگونه به تحدى و مبارزه طلبى خود ادامه داد كه تا به امروز نيز در قوت خود

باقى است و تا دامنه رستاخيز هم ادامه خواهد داشت.

اما براى عرب آن زمان كه در فصاحت و بلاغت و شعر و ادب، تخصص و بلكه يك نوع نبوغ داشت، بهترين و ساده ترين راه مبارزه با قرآن اين بود كه يكى از سوره هاى كوچك قرآن را بياورد و جوابگوى تحدى و پيشنهاد رسول خدا گرديده، با بلاغت و فصاحت قرآن مجيد معارضه و مبارزه كند و ادعاى وى را كه رايج ترين كمالات و روشن ترين امتيازات آنان را مى كوبيد، محكوم نمايد. و بدين وسيله پيروزى خود را ثابت و نام خويش را در تاريخ مسجل و زنده سازد و بر ارزش و موقعيت خويش بيفزايد، و با اين معارضه و مبارزه ساده، خويش را از جنگهاى كوبنده و صرف هزينه هاى سنگين و نثار خونهاى رنگين راحت و آسوده كند و از تحمل سختيها و فشارها و ترك نمودن خانه ها و اوطانشان، آسوده خاطر سازد.

ولى عرب فصيح و بليغ آن روز وقتى در برابر قرآن قرار گرفت و در فصاحت و بلاغت آيات قرآن دقت و تفكر كرد هر چه زودتر به معجزه بودن آن اذعان نمود و به اين حقيقت پى برد كه مبارزه با قرآن با شكست قطعى مواجهه خواهد گرديد.

روى همان اذعان و يقين بود كه عده اى از آنان وحى بودن قرآن را پذيرفته و نبوت

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 41

پيامبر اسلام را تصديق نموده و در برابر دعوت قرآن سر تسليم فرود آورده و با تشرف به دين اسلام به سعادت ابدى نائل گرديدند، ولى گروه ديگرى راه عناد و لجاجت در پيش گرفته مبارزه با شمشير را بر مبارزه با سخن

ترجيح دادند و به جاى معارضه با بيان، معارضه با نيزه و سنان را انتخاب نمودند.

اين عجز و درماندگى، خود بزرگترين دليل و روشن ترين گواه بر وحى بودن قرآن مى باشد و ثابت مى كند كه آوردن مانند آن از دايره قدرت بشر بيرون و از حدود امكان وى خارج است.

ولى دعوت قرآن مجيد و مبارز خواستن آن، منحصر به يك عده و يا تنها اعراب نبود، بلكه قرآن تمام جوامع بشرى را در تمام اعصار و قرون به مبارزه فرا خوانده و تمام انس و جن را به معارضه دعوت مى كند.

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً «1» «بگو: اگر انسانها و پريان اتفاق كنند كه همانند اين قرآن را بياورند، همانند آن را نخواهند آورد، هر چند يكديگر را (در اين كار) كمك كنند» در طول تاريخ، دستگاه مسيحيت و دشمنان اسلام هزينه هاى سنگينى را متحمل شده و پولهاى گزافى صرف كرده اند تا از عظمت اسلام و مسلمانان بكاهند و مقام ارجمند پيامبر اسلام و قرآن مجيد را كوچك جلوه دهند، و اين مبارزه به صورت يك برنامه منظم در دايره وسيع و گسترده اى انجام مى پذيرد.

اگر معارضه با بلاغت قرآن براى آنان- گر چه با آوردن يك سوره- امكان داشت از اين راه استفاده مى كردند و با تنظيم گفتارى مشابه يكى از سوره هاى كوچك قرآن با بهترين و سهلترين وجهى به هدف خويش نائل مى آمدند و خود را از صرف هزينه هاى سنگين و زحمات فراوان راحت مى نمودند ولى چنين امكانى براى آنان وجود نداشت و هرگز هم نخواهند داشت زيرا بلاغتى

كه در ميان مردم وجود دارد معمولا يك بعدى و يا دو بعدى است

______________________________

(1). اسراء: 88.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 42

و جامع تمام ابعاد بلاغت نيست.

مثلا: يكى در نثر، بلاغت دارد و در شعر گفتن عاجز و زبون. آن ديگرى در حماسه شعر بليغ مى گويد ولى در مديحه سرائى نه، و يا در رثا و نوحه سرائى شعر زيبا و شيوائى مى سرايد ولى در غزليات شعرش خيلى نازل و منحط مى باشد. اما قرآن در موضوعات مختلف وارد گرديده و به فنون متعدد سخن گفته و در همه آن جهات اعجاز نموده و اعجاز را نيز به حد اعلا و كمالش رسانده است كه ديگران از آوردن مانند آن ناتوان بوده و زانوى عجز بر زمين زده اند. اين فصاحت و بلاغت همه جانبه، اختصاص به گفتار خدا و قرآن دارد و براى بشر هرگز امكان پذير نيست.

2/ قرآن معجزه جاودانى

در صفحات پيش روشن گرديد كه تنها راه شناخت انبياء معجزه مى باشد، و چون نبوت پيامبران گذشته به دوران معين و محدودى اختصاص داشت، دوران معجزه آنان نيز طبعا كوتاه و محدود و تنها براى مردم آن دوران بوده است، زيرا براى عده اى از مردم آن عصر و دوران با ديدن اين معجزه هاى موقت و محدود اتمام حجت مى گرديد و براى عده ديگر نيز به وسيله نقل پياپى و متواتر اذعان و يقين حاصل، و حجت خدا بر آنان تمام مى شد.

ولى يك شريعت و نبوت جاودانى بايد داراى يك معجزه جاويد و هميشگى باشد، زيرا معجزه اگر محدود و منحصر به يك زمان گردد مردم ازمنه و اعصار آينده نمى توانند آن را با چشم خود درك كنند. اخبار

و نقلهاى متواتر نيز در اثر مرور و طول زمان ممكن است از بين برود و يا لااقل در اثر عوامل مختلف شك و ترديدى به وجود آيد.

در اينصورت براى مردم اعصار و ازمنه آينده كه معجزه را نتوانسته اند ببينند، حجت تمام نمى گردد، اذعان و يقين در دل آنان حاصل نمى شود. اگر خداوند چنين افرادى را به تصديق نمودن پيامبر و پذيرفتن شريعت وى تكليف كند يك نوع تكليف به محال محسوب مى شود كه از خداوند صادر نمى گردد.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 43

به همين دليل است كه گفتيم: نبوت جاودانى، معجزه جاودانى مى خواهد كه هميشه دليل بر صدق چنين نبوت گردد، و خداوند قرآن مجيد را به همين منظور نازل نموده است كه معجزه جاويد براى نبوت جاودان خاتم پيامبران بوده باشد. همانطور كه حجت و دليل بر گذشتگان بوده بر آيندگان نيز گواه روشن و وسيله اتمام حجت گردد.

و از همه آنچه گفته شد چنين بدست مى آيد كه:

1 قرآن بر تمام معجزاتى كه پيامبران گذشته داشته اند و همچنين بر ديگر معجزات پيامبر اسلام، تفوق و برترى دارد. زيرا قرآن معجزه جاودانى است كه اعجاز آن در طول قرنها براى تمام مردم جهان جلوه و ظهور كرده و تا دامنه رستاخيز نيز ادامه خواهد داشت.

2 دوران شرايع و قوانين گذشته به پايان رسيده است، به دليل اينكه معجزات آن شرايع كه شاهد و گواه صدق آنها بود منقطع، و دوران حكومت آنها سپرى شده است.

3/ قرآن معجزه انسان ساز

قرآن از يك خصوصيت برجسته و ممتاز ديگرى نيز برخوردار است كه با داشتن همان خصوصيت بر تمام معجزات پيامبران و بر جنبه هاى ديگر اعجاز قرآن تفوق و برترى

دارد.

آن خصوصيت همان كفالت و تضمين نمودن هدايت و رهبرى بشر است و سوق دادن آنهاست به نهايت كمال و انسانيت و انسان سازى به معناى واقعى و در ابعاد مختلف آن، زيرا قرآن همان كتاب آسمانى است كه عرب سركش و جنايت پيشه را راهنمائى نمود و آنان را از بت پرستى و مفاسد اخلاقى نجات بخشيد و جنگ و خون ريزى و افتخارات جاهلى را در مدت خيلى كوتاه پايان داد و از چنين افراد جاهل خونخوار ملتى به وجود آورد كه از فرهنگ عالى و تاريخ درخشان و از فضائل اخلاقى و اصول انسانى كاملا برخوردار باشد.

اگر كسى تاريخ پرافتخار اسلام و اصحاب رسول خدا (ص) را كه در برابر او شربت شهادت نوشيده اند مطالعه كند، به عظمت و مقام رهبرى قرآن پى مى برد، و اهميت هدايت قرآن و اثر اعجاب و حيرت انگيز آن را در رهبرى و هدايت جامعه عرب درك مى كند و روشن مى گردد كه

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 44

تنها قرآن بود كه توانست آنان را از زندگى منحط جاهلى به اعلاترين مرحله علم و كمال و انسانيت برساند و درس شهادت، فداكارى و از خود گذشتگى در راه دين و هدف و احياى آئين حيات بخش اسلام را به آنان بياموزد. به طورى كه در اين مسير كوچكترين اعتنائى به نابودى ثروت ننموده در مرگ فرزندان و همسران كوچكترين اندوه و تأسفى بر خود راه ندهند.

گفتار مقداد به رسول خدا (ص) به هنگامى كه آن حضرت با مسلمانان درباره حركت نمودن به جنگ «بدر» مشورت مى نمود مى تواند شاهد صدق و گواه روشنى بر اين حقيقت باشد، آنجا كه

عرضه داشت:

يا رسول اللّه! بر آنچه خدا مأمورت نموده است حركت فرما، ما مسلمانان نيز تا لب مرگ در اين راه با تو پيش خواهيم رفت. به خدا سوگند ما سخنى را نمى گوئيم كه بنى اسرائيل به موسى گفتند كه: «تو خود برو و به پشتيبانى خدايت جنگ را آغاز كن. ما در اينجا به انتظار تو نشسته ايم»، ولى ما مى گوئيم تو به يارى خدايت حركت كن و با دشمن بجنگ. ما نيز به پشتيبانى و همراهى تو خواهيم برخاست و با جان و دل با دشمنت خواهيم جنگيد. به خدائى كه تو را به حق فرستاده است، اگر ما را از امواج خروشان و خطرناك دريا عبور داده و به سوى حبشه حركت دهى در اين راه با تو خواهيم بود، تا بدانجا كه فرود آئى. رسول خدا از مقداد تشكر و برايش دعاى خير نمود «1».

اين، فردى از مسلمانان و نمونه اى از آنان است كه عقيده و تصميم آهنين خويش را چنين اظهار مى كند و خودگذشتگى و فداكارى خود را در راه احياى حق و آزادى و از بين بردن شرك و بت پرستى اين چنين اعلام مى دارد. و در ميان مسلمانان اينگونه افراد سراپا اخلاص و ايمان و داراى چنين عقيده پاك و استوار فراوان وجود داشت.

اين قرآن بود كه دل تاريك اين افراد بت پرست و خونخوار جاهلى را اينچنين روشن ساخت. و از آن مردم بى رحم و وحشى، افرادى بياراست كه در برابر دشمنان و بت پرستان سخت و خشن ولى در برابر اهل توحيد و مسلمانان رئوف و مهربان بودند، و به عنايت قرآن

______________________________

(1). تاريخ طبرى 7/ 130 چاپ

دوم.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 45

بود كه مسلمانان در مدت هشتاد سال به فتوحات و پيروزى هائى دست يافتند كه ديگران در مدت هشتصد سال بر چنين فتح و پيروزى نرسيدند.

اگر كسى تاريخ زندگى اصحاب و ياران رسول خدا (ص) را با تاريخ اصحاب پيامبران گذشته مقايسه كند، خواهد دانست كه در اين پيشرفت سريع و پيروزى بى سابقه يك راز و حقيقت معنوى بوده است كه منبع آن همان كتاب خدا قرآن مجيد مى باشد كه دلها را روشن ساخت، قلوب و ارواح را با عقيده به مبدأ و استقامت در راه دين و هدف به هم درآويخت.

مطالعه در تاريخ ياران حضرت عيسى (ع) و اصحاب ساير پيامبران گواه روشنى است كه آنان چگونه پيامبرانشان را مخذول نموده و در موقع ترس و احساس خطر، آنها را در برابر دشمن تنها گذاشتند. اين بود كه انبياء گذشته در برابر ستمگران زمان خويش پيشرفت نداشتند، غلبه و پيروزى معمولا نصيب دشمنان بود و بيشتر اوقات مجبور بودند از ميان اجتماع فرار كرده و در بيابانها و غارها بسر برند.

4/ هماهنگى در قرآن

گفتيم كه قرآن از جهات مختلف داراى اعجاز است و اعجاز آنرا از جهاتى چند توضيح داديم و يكى ديگر از جنبه هاى اعجاز قرآن هماهنگى آنست كه كوچكترين اختلاف و تناقضى در ميان آيات و مفاهيم آن وجود ندارد.

توضيح اينكه: هر انسان عاقل، مطلع و با تجربه به خوبى مى داند: كسيكه بر پايه دروغ و افترا، تشريع و قانونگزارى كند و يا سخن گويد، قهرا در سخنان و قوانين وى تضادها و تناقض هائى ديده مى شود. مخصوصا اگر قانون گذارى و درونسازى وى در مسائل و موضوعات مهم اعتقادى

و اخلاقى و در اصول دقيق زندگى و نظامات مختلف اجتماعى ساليان درازى به طول انجامد.

آرى هر انسان دروغگو خواه ناخواه در تناقض گوئى و اختلاف در گفتار قرار خواهد گرفت.

و هيچگونه راه فرارى از آن نخواهد داشت زيرا اقتضاى طبيعت بشر همين است. به طورى

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 46

كه در مثل آمده و گفته اند كه: «دروغگو حافظه ندارد»، اما قرآن مجيد كه بر شئون مختلف بشر متعرض گرديده و در تمام شئون نيز به طور وسيع و دامنه دار سخن گفته است، با اين حال كوچكترين اختلاف و تناقض گوئى در آن وجود ندارد.

در موضوع خداشناسى بحث كرده، و مسئله نبوت را پيش كشيده، درباره سياست و اداره كردن اجتماعات، در مسائل اخلاقى و تمام شئون زندگى قانونگذارى نموده است، و به امور ديگر نيز مانند كيهان شناسى، تاريخ و قوانين جنگ و صلح وارد گرديده، موجودات آسمانى و زمينى را از قبيل ملائكه و ستارگان، بادها، درياها، نباتات، حيوانات و انسان توصيف كرده است و مثلهاى گوناگون آورده، مناظر هولناك قيامت را بازگو نموده و از هر بابى سخن گفته است، ولى با اين وصف كوچكترين تضاد و تناقضى در ميان گفتار، تشريعات و نظريات آن ديده نشده است و در سرتاسر اين مسير از دايره عقل و خرد به دور نرفته است.

قرآن گاهى به يك حادثه در دو مورد و يا در موارد بيشتر متعرض گرديده است ولى در ميان اين موارد كوچكترين اختلاف و تناقضى نمى توان يافت.

براى نمونه، داستان موسى را در قرآن مجيد ملاحظه كنيد كه اين داستان در قرآن تكرار گرديده و در چندين مورد آمده است، ولى

مى بينيم در هر مورد كه ذكر شده است داراى مزيت و امتياز خاصى بوده كه موارد ديگر، آن امتياز را نداشته اند، بدون اينكه در اصل مطلب و در ريشه داستان كوچكترين اختلاف و تناقضى ديده شود.

اگر بدين نكته نيز توجه شود كه آيات قرآن يكدفعه نازل نگرديده بلكه در مدت بيست و سه سال به تدريج و طبق پيش آمدها و حوادث گوناگون نازل شده است، اين حقيقت بيشتر روشن خواهد گرديد كه قرآن از ناحيه خداوند بزرگ فرود آمده و از قدرت بشر خارج مى باشد، زيرا اقتضاى گذشت زمان اين است كه وقتى اين آيات در يك جا جمع گرديد در ميان آنها عدم هماهنگى و اختلاف ديده شود. ولى مى بينيم كه قرآن در هر دو صورت اعجاز خود را حفظ نموده است: يعنى هم آن زمان كه متفرقا و قطعه قطعه نازل مى شد، و هم زمانى كه از حالت قطعه قطعه بودن خارج، و در يك جا جمع آورى گرديد.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 47

خود قرآن نيز به اين خصوصيت و امتياز اشاره مى كند، آنجا كه مى گويد:

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً «1» «آيا درباره قرآن نمى انديشند كه اگر از سوى غير خدا بود اختلاف فراوانى در آن مى يافتند.»

اين آيه شريفه انسان را به يك موضوع فطرى و وجدانى رهبرى مى كند كه هر كس در ادعا و گفتار خويش بر كذب و دروغ متكى باشد در نظرياتش اختلاف و در بيانش تناقض ظاهر و آشكار خواهد گرديد ولى اين اختلاف و تناقض در كتاب آسمانى (قرآن) وجود ندارد، پس ساخته و پرداخته فكر بشر

نبوده و بر پايه دروغ و افترا قرار نگرفته است.

پاك و عارى بودن قرآن از اختلاف و تناقض مطلبى نيست كه به دليل و برهان نيازمند باشد، بلكه حقيقت روشنى است كه حتى عرب آن روز نيز اين حقيقت را كاملا درك نموده، فصحا و بلغاى آن زمان هم بر آن اذعان و اعتراف داشتند.

گفتار «وليد بن مغيره» گواه زنده آن است، آنجا كه ابو جهل خواست كه وى نظر خود را درباره قرآن ابراز نمايد:

«من درباره قرآن چه بگويم؟ به خدا سوگند در ميان شما كسى نيست كه به اندازه من به اشعار و قصائد عرب آشنا باشد، در شناخت رموز فصاحت و بلاغت و فنون شعر و رجز كسى به پاى من نمى رسد، من به هر گونه شعر حتى بر اشعار جنيان نيز آگاهم، ولى گفتار محمد (ص) به هيچ يك از اينها شباهت ندارد، آرى به خدا قسم گفتار محمد داراى حلاوت خاصى است كه هر سخن بليغ و شيرينى را در هم مى شكند و بر تمام گفتارها برترى دارد و برتر از آن سخنى متصور نيست».

(و اللّه انّ لقوله لحلاوة و انّه ليحطم ما تحته و انّه ليعلو و لا يعلى) ابو جهل گفت: وليد! به خدا سوگند كه اقوام و عشيره ات از تو راضى نخواهند گرديد مگر در رد قرآن سخنى بگوئى!

______________________________

(1). نساء 82.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 48

وليد گفت: پس صبر كن تا در اين باره فكر كنم، پس از فكر و تأمل زياد چنين گفت:

«قرآن سحرى است كه محمد آن را از ساحران گرفته است». «1»

و بنابر بعضى نقلها وليد چنين گفت: از محمد سخنى شنيدم كه نه

انس را چنين سخنى است و نه جن را، داراى حلاوت و شيرينى خاصى است، سخن تازه و بى سابقه اى است، ريشه دار، پرثمر، برجسته ترين سخن است و برجسته تر از آن، سخنى نيست و بشر از گفتن آن عاجز و زبون است:

«و انّ له لحلاوة و انّ عليه لطلاوة و انّ اعلاه لمثمر و انّ اسفله لمغدق و انّه ليعلو و لا يعلى عليه و ما يقول هذا بشر» «2».

اگر شما كتب عهدين را كه آسمانى قلمداد شده اند به دقت مطالعه كنيد، تناقضات و اختلافات فراوانى كه در آنها ديده مى شود اين حقيقت را براى شما روشنتر خواهد كرد و وجوه حق و باطل خود را نمايان خواهد ساخت.

اينك قسمتى از تناقضات انجيل را بررسى مى كنيم:

1 در انجيل لوقا آمده است كه مسيح گفت: «هر كس با من نباشد او مخالف من است». «3»

ولى در جاى ديگر از همان انجيل نقيض آن را مى خوانيم كه مسيح گفت «هر كس مخالف ما نباشد او با ما است». «4»

2 در اناجيل مى خوانيم كه وقتى مسيح را معلم صالح خطاب نمودند گفت «چرا صالح؟

بجز خدا صالحى وجود ندارد» «5» ولى در جاى ديگر اناجيل درست عكس آن را مى خوانيم كه

______________________________

(1). فما اقول فيه؟ فو اللّه ما منكم رجل أعلم فى الأشعار مني و لا أعلم برجزه مني، و لا بقصيده، و لا بأشعار الجن.

و اللّه ما يشبه الذي يقول شيئا من هذا، و و اللّه إنّ لقوله لحلاوة، و انه ليحطم ما تحته، و انه ليعلو و لا يعلى.

تفسير طبرى 29/ 98.

(2). تفسير قرطبى 19/ 72.

(3). متى فصل 12 لوقا فصل 11.

(4). مرقس و لوقا فصل 9.

(5). متى فصل 19

مرقس فصل 10 لوقا فصل 18.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 49

مسيح گفت «منم نگهبان صالح» و باز گفت «اما من همان نگهبان صالحم». «1»

3 در انجيل متى آمده است: آن دو نفر دزد كه با مسيح به دار آويخته شدند، هر دو مسيح را سرزنش مى نمودند و نيش زبان مى زدند «2» و در انجيل ديگر درست ضد آن گفتار آمده است كه: يكى از آن دو مجرم به مسيح گفت تو اگر مسيح هستى هم خود و هم ما را از چوبه دار برهان، و مجرم دوم گفت: تو از خدا و مجازات وى نمى ترسى كه مسيح را سرزنش مى كنى. «3»

4 و در انجيل يوحنا چنين آمده است كه: اگر من به نفع خودم شهادت دهم شهادتم درست نخواهد بود. «4»

ولى در همين انجيل آمده است كه: عيسى گفت: اگر من بنفع خودم شهادت دهم شهادتم درست است. «5»

اينها نمونه مختصرى از اختلافات و تناقضاتى است كه در انجيلها با آن حجم كوچك و صفحات كمى كه دارد مشاهده مى شود. و همين نمونه ها مى تواند براى افراد حقيقت جو و دور از تعصب و عناد، يك راهنماى خوب و روشنگرى باشد.

5/ اصول و حقايق تغيير ناپذير در قرآن

قرآن مجيد به موضوعات و مسائل زيادى پرداخته است درباره خداشناسى و معارف عقلى سخن گفته، در اسرار آفرينش بحث كرده و مسائل رستاخيز را پيش كشيده، از ماوراء الطبيعه، از روح و فرشته و جن و شيطان سخن به ميان آورده، از زمين و كرات و ستارگان سخن رانده به تاريخ گذشتگان و انبياى سلف و پيروانشان پرداخته. گاهى مثل زده و گاه اقامه حجت و

______________________________

(1). يوحنا فصل 10.

(2). متى فصل 27.

(3). لوقا

فصل 5.

(4). يوحنا فصل 5.

(5). يوحنا فصل 8.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 50

برهان نموده، گاهى به مسائل اخلاقى متعرض شده و گاهى حقوق خانواده ها را تشريح نموده، گاه به آيين مردم دارى و نظام اجتماعى و به قوانين جنگى پرداخته و گاهى از عبادات، معاملات و آيين معاشرت سخن رانده و گاه در روابط اجتماعى و خانوادگى و آيين ازدواج و همسردارى طرح عادلانه و جالبى بنيان نهاده و در موضوع ارث، حدود، قصاص و ديات و دهها موارد و موضوعات ديگر قانونگذارى نموده است.

در همه اين مسائل بهترين و جالبترين حقايق را به بشر ارائه داده است. حقايقى كه خلل، فساد و بطلان هرگز بر آن راه ندارد و كوچكترين اشكال و ايرادى بر آن متوجه نمى باشد.

ايجاد قوانين بطلان ناپذير براى بشر امكان پذير نيست و كسى نمى تواند در هر مورد جزئى و كلى قانون گزارى كند و اين قوانين براى هميشه و تا ابد زنده و بى نقص و عيب باشد.

مخصوصا اگر اين فرد از ميان ملتى وحشى و بى علم و دانش برخيزد كه كوچكترين آشنايى با اين گونه معارف و حقايق نداشته باشد.

از اينجاست كه مى بينيم افرادى كه درباره يكى از علوم نظرى، كتابى نوشته اند از تأليف آن كتاب مدت زيادى نگذشته كه بطلان بيشتر نظريه هاى مؤلف آن كتاب روشن مى گردد. زيرا علوم نظرى اين خصوصيات را دارد كه هر چه بيشتر درباره آنها بحث شود، حقايق بيشترى به دست آمده و خلاف نظريات گذشتگان ثابت مى گردد و به طوريكه گفته اند: حقيقت ثمره و نتيجه بحث و بررسى است.

بسيارند مجهولات و ناروشنى هاى علم كه گذشتگان حل آن را به آيندگان محول نموده اند،

و چه كتابهاى فلسفى كه گذشتگان نوشته اند و مورد انتقاد و ايراد علماى بعدى قرار گرفته است، تا جايى كه قسمتى از مباحثى كه از راه دليل براى علماى گذشته ثابت و مسلم گرديده بود، بعدها پس از بحث و بررسى به صورت يك مسئله بى اساس درآمده و از خيالات و موهومات محسوب گرديده است.

اما قرآن مجيد با گذشت زمان و با كثرت جوانب و جهات مباحث و ارتقاع سطح علمى آنها هنوز مورد كوچكترين اشكال و انتقادى قرار نگرفته و در مسائل و قوانين آن كمترين عيب و

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 51

ايرادى ديده نشده است. مگر ايرادهاى بيجا و موهومى كه از ناحيه بعضى كوته نظران انتشار يافته و ما بزودى آنها را مورد بحث و گفتگو قرار داده و بطلانشان را بر ملا خواهيم نمود.

6/ پيشگوييهاى قرآن

اشاره

قرآن مجيد در قسمتى از آياتش از امور مهم و حوادث آينده خبر داده و از وقوع آنها پيشگويى نموده است كه همه آنها نيز پس از مدتى بوقوع پيوسته و طبع پيشگويى قرآن جامه عمل به خود گرفته است.

البته جاى ترديدى نيست كه اين همه اخبار غيب و پيشگويى جز از طريق وحى نمى تواند باشد.

اينك نمونه اى از پيشگوييهاى قرآن مجيد:

1/ پيشگويى درباره جنگ بدر:

يكى از پيشگوييهاى قرآن آيه زير است كه از پيروزى جنگ بدر خبر مى دهد آنجا كه مى گويد:

وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِينَ «1» «و به ياد آوريد هنگامى را كه خداوند به شما وعده داده بود كه يكى از دو گروه (كاروان تجارتى قريش يا لشگر مسلح آنها) نصيب شما خواهد بود و شما دوست داشتيد كه كاروان تجارتى براى شما باشد (و بر آن پيروز شويد) ولى خداوند مى خواهد حق را به كلمات خود تقويت و ريشه كافران را قطع كند.»

اين آيه شريفه درباره جنگ بدر نازل گرديده است كه خداوند در آن جنگ به مؤمنين وعده

______________________________

(1). انفال 7.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 52

غلبه و پيروزى بر دشمن و از بين رفتن كفار را داد.

با اينكه مسلمانان در آن روز از نظر تعداد لشگر و وسائل جنگ، در ضعف و اقليت قرار داشتند، تا جايى كه در ميان آنان تنها مقداد و زبير بن عوام، سواره و بقيه همه پياده بودند و در برابر آنان كفار در اكثريت و از نيروى بيشترى برخوردار بودند، به طورى كه قرآن بيان مى كند كفار

به قدرى قدرت و نيروى عظيمى داشتند كه مؤمنين از جنگ با آنان در ترس و وحشت بسر مى بردند ولى خداوند در اين آيه اراده خويش را به مسلمانان اطلاع داده است كه او مى خواهد حق را بر باطل پيروز گرداند؛ و به اين وعده اش وفا نمود و مسلمانان را بر دشمنان پيروز، و كفار را ريشه كن ساخت.

2/ پيشگويى درباره سرنوشت دشمنان پيامبر:

قرآن در مورد آينده دشمنان سرسخت پيامبر اسلام چنين پيش بينى نمود:

فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ «1» «آنچه را مأموريت دارى آشكارا بيان كن و از كافران روى گردان. ما شرّ استهزا كنندگان را از تو دفع خواهيم كرد. همانها كه معبود ديگرى با خدا قرار دادند، بزودى مى فهمند.»

اين آيه شريف در مكه نازل گرديده، و بعضى از مفسرين مانند «بزاز» و «طبرانى» سبب نزول اين آيه را از زبان انس بن مالك چنين نقل كرده اند كه: روزى رسول خدا (ص) در مكه از كنار عده اى مى گذشت و آنان پيغمبر را مسخره و استهزاء مى نمودند و چنين مى گفتند: اين همان است كه خيال مى كند پيامبر است و جبرئيل به همراه اوست؟ «2» آنگاه اين آيه نازل گرديد

______________________________

(1). حجر: 94- 96.

(2). الباب النقول جلال الدين سيوطى 133.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 53

و پيروزى پيامبر (ص) و كمكهاى غيبى را كه شامل حال وى خواهد بود نويد داد و خذلان و شكست سركشان را كه رسول خدا را استهزاء و مسخره مى نمودند اعلان نمود.

اين آيه در موقعى نازل گرديد كه كسى تصور نمى كرد روزى خواهد آمد كه قريش شوكت و عزت خويش را از

دست خواهند داد و سلطنت و نيروى آنان با پيروزى رسولخدا (ص) از بين خواهد رفت.

3/ پيشگويى درباره پيروزى اسلام بر تمام اديان ديگر:

در اين مورد چنين آمده است.

هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ «1» او است كه پيامبرش را با هدايت و آيين حق به سوى مردم فرستاد تا دين و آيين وى را بر تمام دينها پيروز گرداند، گرچه براى مشركان خوش آيند نباشد.

4/ پيشگويى درباره جنگ ايران و روم:

قرآن در اين مورد چنين مى گويد:

غُلِبَتِ الرُّومُ فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ «2» روم در نزديكترين سرزمين شكست خورد. ولى پس از مغلوب شدن به زودى پيروز و غالب خواهد گرديد.

اين آيه در مدت كمتر از ده سال واقع گرديد و پادشاه روم بر پادشاه ايران غالب شد و سپاه روم وارد سرزمين فارس گرديد.

______________________________

(1). صف: 9.

(2). روم: 2- 3.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 54

5/ پيشگويى در هزيمت نيرومند:

قرآن در هزيمت دشمن نيرومند پيامبر چنين پيشگويى نمود:

أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِرٌ سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ «1» يا مى گويند كه ما هماهنگ و پشتيبان هم هستيم ولى اشتباه مى كنند به زودى اتحاد و اجتماع آنان در هم خواهد شكست و رو بفرار و پراكندگى خواهند نهاد.

اين آيه از هزيمت و شكست مشركين و از پاشيده شدن اجتماعاتشان خبر مى دهد.

اين جريان نيز در جنگ بدر واقع گرديد، آنگاه كه ابو جهل اسب خويش را جلو راند و در پيشاپيش لشكر خويش قرار گرفت و گفت: ما امروز از محمد و يارانش انتقام خواهيم گرفت. ولى خداوند او را هلاك و جمعيتش را متفرق ساخت و حق را آشكار و كلمه حق را برتر گردانيد.

اين جريان در موقعى به وقوع پيوست كه مسلمانان در اقليت بودند و كسى نمى توانست باور كند كه سيصد و سيزده مردى كه هيچگونه وسائل جنگ در اختيارشان نبود و بجز يك يا دو اسب و هفتاد شتر كه به نوبت سوار آنها مى گرديدند، وسيله اى نداشتند، بر يك لشكر انبوه و نيرومندى كه از نظر تعداد و وسائل، مجهز و آماده هستند غالب گردند. نيرو و قدرت آنان را در هم

بشكنند، شوكت و عزتشان را به باد فنا و نيستى بسپارند.

6/ پيشگويى درباره سرنوشت ابو لهب:

در پيشگويى از سرنوشت ابو لهب و زن وى سوره مستقل آمده است كه مى گويد:

تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ فِي جِيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ «2» بريده باد هر دو دست ابو لهب (و مرگ بر او باد)، همانطور هم خواهد بود. آنچه از ثروت و

______________________________

(1). قمر: 44- 45.

(2). مسد 1- 5.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 55

اولاد به دست آورده است بحال وى سودى نخواهد بخشيد، بزودى وارد آتش مشتعل دوزخ مى شود، و همسر وى نيز كه هيزم كش (دوزخ) است در گردنش طنابى است از ليف خرما.

اين سوره كه در حال حيات ابو لهب نازل گرديده است از داخل شدن او و همسرش به آتش دوزخ خبر مى دهد، و از اين آيه چنين استفاده مى شد كه آنان تا زنده هستند اسلام را نخواهند پذيرفت و در عناد و لجاجت خويش باقى خواهند ماند و همانطور كه قرآن پيش بينى كرده بود آن دو نفر در حالت كفر و بى دينى از اين جهان رخت بربسته و مستوجب عذاب ابدى گرديدند.

7/ معارف عالى در قرآن:

هفتمين جنبه اعجاز قرآن اين است كه:

قرآن اين كتاب اعجوبه، طبق گواه تاريخ به وسيله يك فرد امى و درس نخوانده در عصر جهالت و نادانى و در ميان يك ملت بربرى و جاهل فرود آمده، ولى با اين حال مالامال از معارف دقيق و عالى الهى و دقايق علمى و فلسفى است. به طوريكه افكار فلاسفه و دانشمندان را در خود فرو برده و آنان را به تعجب و حيرت و آنگاه به اعتراف واداشته است و اين خود

جز با اعجاز قرآن و وحى بودن آن قابل توجيه و تفسير نيست. چنانكه در فصل آينده در اين مورد مفصلا سخن خواهيم گفت.

8/ اعجاز قرآن در تشريع:

هشتمين جنبه اعجاز قرآن اينكه، قرآن در عصرى نازل گرديده است كه از قانون و مقررات خبر و اثرى نبود و كسى از اينگونه مسائل اطلاعى نداشت. وحشيگرى و بربريت و قانون جنگل در ميان مردم حكومت مى نمود و حتى اروپا و متمدن ترين و مترقى ترين ممالك امروز جهان در ظلمت جهل و نادانى و در قرون وسطائى بسر مى بردند. قرآن در اين عصر و دوران در ميان چنين ملتى به وسيله يك فرد درس نخوانده فرود آمد و در تمام كليات،

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 56

جزئيات، فروع و اصول زندگى مادى و معنوى بشر و در تمام ابعاد آن به طور گسترده، بهترين و عاليترين و عادلانه ترين حدود و قوانين را براى جهان بشريت ارائه نمود كه براى جهان علم و دانش نيز چنين دقت و احاطه اى امكان پذير نيست. آيا اين حقيقت جز با اعجاز قابل تفسير است؟!! در فصل پنجم در اين مورد سخن مشروحى خواهيم داشت كه ملاحظه خواهيد فرمود.

9/ اسرار خلقت در قرآن:

نهمين جنبه اعجاز قرآن اين است كه:

قرآن در آيات متعدد خود در آن دوران جهل و نادانى از اسرار ناشناخته و دقيق جهان آفرينش و از راز خلقت و اوضاع كرات آسمانى و از دقايق عالى جهان هستى پرده برداشته است كه امروز با پيشرفت علم و تكنيك و صنعت و با مرور زمان به تدريج براى بشر روشن مى گردد تا آنجا كه گفته مى شود زمان، قرآن را تفسير مى كند. و اين سخنى است كه فقط در معجزه بودن قرآن معنا و مفهوم مى دهد. براى توضيح بيشتر به فصل ششم كتاب مراجعه فرماييد.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 57

3 معارف عقلى و فلسفى در قرآن

اشاره

قرآن و پيامبر امى توحيد در قرآن نبوت در قرآن توحيد و نبوت در تورات و انجيل نتيجه مباحث

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 58

قرآن و پيامبر امى

قرآن مجيد در آيات متعدد اين مطلب را به صراحت بيان مى كند كه محمد (ص) امى و درس نخوانده بوده است، محمد رسول اللّه (ص) نيز اين ادعا را در برابر اقوام و خويشاوندان خود كه در ميان آنان پرورش يافته بود اعلان نمود و همان آيات را كه بر امى و بى سواد بودنش دلالت دارند براى آنان خواند و حتى يك تن از آنان اين مطلب را انكار نكرده و او را تكذيب ننمود، و اين خود دليلى روشن بر صدق ادعاى رسول خدا (ص) مى باشد.

با اينكه رسول خدا درسى نخوانده و سوادى نياموخته بود، امّا كتابى آورد كه مالامال از معارف عقلى و دقايق علمى و فلسفى است، به طورى كه اين كتاب افكار فلاسفه و دانشمندان را به خود جلب و متفكران شرق و غرب عالم را مبهوت و متحير ساخته است. و اين بهت و حيرت هم همواره ادامه داشته و پايان نخواهد پذيرفت.

و اين خود از بزرگترين و شگفت انگيزترين جنبه هاى اعجاز قرآن مجيد است.

ما اگر از اين حقيقت مسلم صرف نظر كنيم و با مخالفان خود راه اغماض و مماشات پيش گيريم و فرض كنيم كه رسول خدا (ص) امى و بيسواد نبوده است تعليمات و تحصيلاتى ديده و هر گونه علوم، معارف، فنون و تاريخ را از ديگران فرا گرفته است، در اينصورت نيز، مخالفان ما، در برابر يك اشكال مهمتر و در بن بست عجيبترى قرار خواهند گرفت كه پاسخ و راه فرارى

از آن نداشته باشند. زيرا لازمه آن سخن اينست كه رسول خدا معلومات خود را از دانشمندان عصر خويش گرفته و از افكار و اطلاعات آنان استفاده نموده است.

در صورتيكه آنچه وى براى بشر عرضه داشته نه تنها با افكار و عقايد مردم عصر خويش سنخيت و سازش ندارد بلكه درست در نقطه مقابل آنها قرار گرفته است. زيرا از نظر تاريخ

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 59

مسلم است مردمى كه رسول خدا با آنان معاصر و در ميان آنان پرورش يافته بود عده اى از آنان به بت پرستى و اوهام و خرافات پاى بند بودند و گروه ديگر نيز اهل كتاب بوده، معارف، احكام و عقايدشان را از كتب عهدين و از تورات و انجيل به دست مى آوردند.

اگر فرض كنيم كه محمد (ص) تعاليم خويش را از همان دانشمندان كه با آنان معاصر بود، اخذ نموده و مطالبى كه در قرآن آمده از تورات و انجيل متنخذ مى باشد، آيا لازمه اين مطلب اين نخواهد بود كه عقايد و افكار متداول آن روز بر گفتار و معارف وى پرتو افكند؟ و در ميان معارف قرآن و معارفى كه در اين كتابها آمده است يك نوع تشابه و تقارن وجود داشته باشد؟

ولى ما مى بينيم كه قرآن با كتب عهدين به تمام معنى مخالفت دارد. قرآن با خرافات و موهوماتى كه كتب عهدين و ديگر مصادر علمى آن عصر و دوران مالامال از آنها بود مبارزه مى كند. حقايق علمى و اخلاقى، معارف عقلى و الهى را از اين گونه اباطيل پاك و تنزيه نموده و خرافاتى را كه در محيط آن روز وجود داشته از دامن توحيد

و خداشناسى مى زدايد.

قرآن مجيد مسئله توحيد و خداشناسى را مطرح مى كند و خدا را آن چنان توصيف و تعريف مى نمايد كه لايق و شايسته آن بوده و مطابق با شأن خدائى و مقام ربوبيت و الوهيتش بوده باشد، و از آن چه نقص و حدوث خدا را مى رساند تبرئه و تنزيهش نموده و ساحت قدس وى را از اينگونه اوهام و اباطيل پاك و مبرا نشان مى دهد. و همچنين در مسئله نبوت نيز همين روش اصيل و واقعى را در پيش مى گيرد. اينك آيات چندى را درباره مسئله توحيد و نبوت از نظر قرآن مى آوريم:

توحيد در قرآن

قرآن مجيد خدا را چنين معرفى مى كند:

وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.

وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 60

اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ «1» إِنَّ اللَّهَ لا يَخْفى عَلَيْهِ شَيْ ءٌ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ «2» ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ «3» قُلِ اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ «4» اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ

بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ «5» وَ هُوَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولى وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ «6» هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ «7» «يهود و نصارى و مشركان» گفتند: خداوند بر وى فرزندى اتخاذ نموده است. او منزه است، بلكه آنچه در آسمانها و زمين است از آن اوست و همه در برابر او خاضعند. هستى بخش آسمانها و زمين هم او است و هنگامى كه فرمان وجود چيزى را صادر مى كند مى گويد:

______________________________

(1). بقره: 116- 117، 163، 255.

(2). آل عمران: 5- 6.

(3). انعام: 102- 103.

(4). يونس: 34.

(5). رعد: 2.

(6). قصص: 70.

(7). حشر: 22- 24.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 61

پديد آى آنهم فورا پديد آيد. معبود شما خداوند يگانه است و غير از او كه بخشنده و مهربان است، خدايى نيست.

هيچ معبودى جز خداوند يگانه زنده كه قائم به ذات خويش است و موجودات ديگر قائم به او هستند وجود ندارد. هيچگاه خواب سبك و سنگينى او را فرا نمى گيرد. او لحظه اى از تدبير جهان هستى غافل نمى ماند. آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن اوست. نه در آسمانها و نه در زمين چيزى بر وى مخفى نمى ماند. او كسى است كه شما را در رحم مادران آنچنان كه مى خواهد تصور مى كند (بنابراين) معبودى جز خداوند توانا و

حكيم نيست.

اين است خدا و پروردگار شما، غير از او خدائى نيست و هر چه هست آفريده او است. پس او را بستائيد كه او است بر همه چيز مسلط و صاحب اختيار.

ديدگان از درك وى عاجز ولى او ديدگان را درك مى كند، خدائى است غير قابل درك و در عين حال آگاه.

بگو به آنان تنها خدا است كه به جهان هستى، هستى مى بخشد سپس هستى را از آن باز مى ستاند. پس شما به كجا رو مى گردانيد.

همان خدا است كه آسمان را بدون ستونى كه قابل ديدن باشد برافراشت سپس به عرش پرداخت، و ماه و خورشيد را مطيع و فرمان بردار خود ساخت كه همگى تا مدت معينى در سير و جريانند و تدبير همه امور در دست او است. خداوند بدينگونه آيات خويش را تفصيل و توضيح مى دهد تا شما به ملاقات پروردگارتان يقين آوريد.

او است خداى يگانه كه جز او خدائى نيست و براى او است حمد و سپاس ابدى از نخستين روز تا واپسين روز. حكم و فرمان نيز از آن اوست و برگشت همگان هم به سوى وى خواهد بود.

او همان خدا است كه غير از او خدائى نيست. بر آشكار و نهان آگاه و اوست بخشايشگر و مهربان.

اوست خدائى كه بجز وى خدائى نيست. اوست پادشاه مطلق و پاك و عارى از عيوب،

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 62

پناهگاه ايمنى بخش، حافظ و نگهبان انسانها، غالب مقتدر و بزرگوار، پاك و منزه است خداوند از آنچه به وى شرك بورزند.

اوست خداى آفريننده، ايجاد كننده، نقاش و صورتگر جهان آفرينش براى او است.

اوصاف و نامهاى نيك، آنچه در آسمانها و

زمين است بر وى تسبيح مى گويد و اوست خداى توانا و حكيم.

قرآن خداى جهان هستى را اين چنين توصيف مى كند، و در اوصاف پروردگار، همان روشى را پيش مى گيرد كه دلايل و شواهد عقلى همان را تأييد و تصديق مى كند و عقل صحيح و سالم همان راه را مى پيمايد.

آيا براى يك فرد كه امى و درس نخوانده باشد و در يك محيط منحط و جاهلى زندگى كند، ممكن است كه چنين معارف دقيق علمى و حقايق جالب فلسفى را در چنان سطح عالى درك و بيان كند؟!

نبوت در قرآن

قرآن مجيد به تاريخ زندگى پيامبران گذشته وارد گرديده و آنان را با بهترين و زيباترين اوصاف كه بالاتر از آن متصور نيست معرفى نموده است و آنان را با هر صفت نيك كه لازمه عظمت و قداست پيامبران است ستوده و از رذائل و اوصافى كه با مقام نبوت و سفارت الهى سازش ندارد تبرئه نموده است.

اينكه آيات چندى را در اين باره بازگو مى كنيم:

الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ «1» هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ

______________________________

(1). اعراف: 157.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 63

الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ «1» وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ «2» إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ «3» وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِي بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ إِلَّا الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ

«4» وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ.

وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلًّا هَدَيْنا وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى وَ عِيسى وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ وَ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ كلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِينَ وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ «5» وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلى كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ «6» وَ اذْكُرْ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِنَ الْأَخْيارِ «7» أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهِيمَ وَ إِسْرائِيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اجْتَبَيْنا إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا «8»

______________________________

(1). جمعة: 2.

(2). قلم: 2- 4.

(3). آل عمران: 33.

(4). زخرف: 26- 27.

(5). انعام: 75- 84- 86.

(6). نمل: 15.

(7). ص: 48.

(8). مريم: 58.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 64

خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برترى داد.

و به خاطر بياور هنگامى را كه ابراهيم به پدر (عمويش آذر) و قومش گفت من از آنچه شما مى پرستيد بيزارم، مگر آن كسى كه مرا آفريده كه او هدايتم خواهد كرد.

و اينچنين ملكوت آسمانها و زمين (حكومت مطلقه خداوند بر آنها) را به ابراهيم نشان داديم (تا بدان استدلال كند) و اهل يقين گردد. براى وى (ابراهيم) اسحاق و يعقوب را بخشيديم و همه

آنها را هدايت نموديم و پيش از آن نوح را هدايت نموديم. فرزندان او، داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را هدايت كرديم. ما به نيكوكاران اينچنين پاداش مى دهيم و (همچنين) زكريا و يحيى و عيسى و الياس را كه همه از صالحان بودند و اسماعيل و اليسع يونس و لوط را؛ برخى از پدران و فرزندان و برادرانشان را بر جهانيان برترى داديم و بر همه برگزيديم و به راه راست و مستقيم هدايتشان نموديم.

و ما به داود و سليمان دانشى عظيم داديم. آنان نيز گفتند: سپاس از آن خداوندى است كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمنش برترى بخشيد.

اسماعيل و اليسع و ذو الكفل را ياد كن كه همه آنان از نيكان بودند. آنها پيامبرانى بودند كه خداوند نعمت خويش را بر آنان ارزانى داشت از فرزندان آدم و از كسانيكه با نوح بر كشتى سوار نموديم آنان از خاندان ابراهيم و اسماعيل و از هدايت شدگان و برگزيدگان بودند كه هر وقت آيات خدا بر ايشان تلاوت مى شد گريه كنان بر خاك مذلت و بندگى مى افتادند.

اين بود قسمتى از آيات قرآن مجيد كه درباره توصيف و تنزيه انبياء و در عظمت و قداست آنان آمده است.

توحيد و نبوت در تورات و انجيل

نظريه قرآن را درباره توحيد و صفات خدا و در عظمت و شخصيت پيامبران مطالعه نموديد، اينك به نظريه كتب عهدين توجه كنيد و آن را با نظريات و گفتار قرآن مقايسه و تطبيق نمائيد:

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 65

كتب عهدين در اين مسئله فراوان سخن گفته اند ولى هر مقدار كه قرآن خدا را تنزيه و تقديس نموده و پيامبران

را به عاليترين مقام انسانى اوج داده است، اين كتابها به همان مقدار مقام الوهيت را تنزل داده و مقام نبوت را آلوده ساخته و هرگونه اعمال ناشايستى را به پيامبران خدا نسبت داده اند.

براى روشن شدن اين حقيقت چند نمونه از تورات و انجيل و از فصول مختلف كتب عهدين را در اينجا مى آوريم:

1 داستان آدم و حوا و خارج شدن آنها از بهشت در تورات چنين آمده است كه:

خداوند به آدم اجازه داد كه از تمام ميوه هاى بهشت تناول كند جز از ميوه درخت معرفت يعنى درخت شناخت خير و شر.

خداوند به آدم فرمود: آدم! اگر روزى از اين ميوه تناول كنى همان روز خواهى مرد.

سپس خداوند از آدم همسرش حوا را آفريده و هر دو در بهشت لخت بودند زيرا نيك و بد را تشخيص نمى دادند. ناگهان مارى آمد و آنان را بر آن درخت ممنوع راهنمائى كرد و به خوردن ميوه آن، تشويقشان نمود و چنين گفت: شما با خوردن ميوه درخت نمى ميريد بلكه چون خداوند مى داند كه اگر از اين ميوه بخوريد چشمتان باز شده و نيك و بد را تشخيص خواهيد داد اينست كه شما را از خوردن آن نهى نموده است.

چون آدم و حوا گفتار ما را باور نمودند و از ميوه آن درخت خوردند چشمشان باز گرديد و فهميدند كه لخت هستند و برهنگى خودشان را پوشانيدند.

خداوند كه در بهشت قدم مى زد آنان را ديد و آدم و حوا خود را از خدا مخفى نمودند.

خدا آدم را صدا زد كه كجا هستى آدم؟ وى گفت: چون صداى تو را شنيدم خود را مخفى نمودم، زيرا كه من عريانم.

خدا گفت: چگونه فهميدى كه تو عريانى مگر از آن ميوه كه نهيت كرده بودم خوردى؟

آنگاه كه براى خداوند آشكار شد كه آدم از آن شجره خورده است گفت: حالا ديگر آدم نيز مانند ما شده خوب و بد و زشت و زيبا را شناخته و ممكن است هم اكنون دستش را دراز كند و

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 66

از درخت حيات و زندگى نيز بخورد و مانند ما براى هميشه زنده باشد اين بود كه خدا او را از بهشت راند و حائلى هم بر سر راه آن درخت به وجود آورد. «1»

و باز تورات در جاى ديگر مى گويد: مار قديمى همان شيطان است، و شيطان نيز همان است كه همه دنيا را بسوى ضلالت و گمراهى سوق مى دهد. «2»

خواننده عزيز! ملاحظه مى كنيد اين كتاب به اصطلاح آسمانى، چگونه ساحت قدس الهى را متهم به كذب نموده و نسبت مكر، غدر، دروغ و ترس به او مى دهد. بدينگونه كه خداوند آدم را به دروغ از درخت معرفت ممنوع ساخت و گفت كه آن، درخت مرگ است. و سپس چون خدا ترسيد كه آدم از درخت زندگى نيز استفاده كند و به زندگى جاويد و هميشگى دست يابد و در خدايى و سلطنت با او معارضه نمايد اين بود كه وى را از بهشت بيرون راند.

و باز از اين كتاب آسمانى! استفاده مى شود كه خداوند جسم است و در ميان بهشت قدم مى زند، و نسبت جهل به پروردگار مى دهد كه وى از محل و مخفيگاه آدم بى اطلاع بود.

از همه بدتر اينكه اين كتاب، شيطان را خير خواه تر از خدا معرفى مى كند و مى گويد كه

شيطان بر آدم نصيحت كرد و آدم را از تاريكى جهل و نادانى به نور دانش و معرفت راهنمايى نمود و تشخيص نيك و بد را بوى آموخت. شناخت قرآن(نجمى و هريسى) 66 توحيد و نبوت در تورات و انجيل ..... ص : 64

تورات داستان ابراهيم و فرعون را چنين آورده است:

ابراهيم در برابر فرعون همسر خود ساره را خواهر خويش معرفى نمود و همسر بودنش را كتمان كرد و چون ساره زن زيبايى بود فرعون او را از دست ابراهيم گرفت و متقابلا ابراهيم را مورد محبت خويش قرار داد. كمك مالى فراوان بر وى نمود، از آن روز ابراهيم داراى گاو و گوسفند و چهار پايان فراوان و داراى غلامان و كنيزان گرديد و ثروت كلانى به دست آورد.

آنگاه كه فرعون پى برد كه ساره همسر ابراهيم بوده نه خواهر او، ابراهيم را توبيخ نمود كه چرا حقيقت را كتمان نمودى و سبب شدى كه ساره را از دست تو گرفته و همسر خويش قرار

______________________________

(1). سفر پيدايش، باب 2- 3.

(2). باب دوازده بند.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 67

دهم؟ سپس فرعون ساره را به ابراهيم باز پس داد. «1»

از اين داستان استفاده مى شود كه ابراهيم خود عامل فساد بوده و موجب آن گرديده است كه فرعون همسر وى ساره را به همسرى بگيرد! و از اين طريق به مال و منال و ثروت برسد.

حاشا كه ابراهيم به چنين امر قبيح و زشتى كه افراد عادى مرتكب آن نمى شوند مرتكب گردد، در صورتيكه وى از عزيزترين و گرامى ترين پيامبران خداست.

3 داستان لوط و دخترانش در تورات چنين آمده است كه شبى دختر بزرگ لوط

به خواهرش گفت: خواهر اينك پدر ما پير گشته و روى زمين كسى نيست كه با ما نزديكى كند.

بيا پدر را شراب دهيم و با وى هم بستر شويم تا نسل پدر را در روى زمين زنده داريم. در همان شب پدرشان را شراب دادند و دختر بزرگتر با وى همبستر گرديد. شب دوم نيز او را شراب دادند، دختر كوچك با وى داخل بستر شد و هر دو دختر، از پدر آبستن شدند.

دختر بزرگ پسرى بدنيا آورد و نام او را «مو آب» ناميد كه پدر «مو آبيين» است، و دختر كوچك نيز پسرى به دنيا آورد و نام او را «بن عمى» گذاشت و وى پدر «بنى عمون» است كه تا به امروز نسلشان در دنيا باقى است. «2»

اينست آنچه كه تورات بحضرت لوط، آن پيغمبر بزرگ و پاك خدا و دختران وى نسبت مى دهد، بايد خواننده عزيز عقل خويش را داور قرار داده و در اين مورد قضاوت كند.

4 در تورات آمده است كه اسحق پيامبر خداست كه نبوت را بعد از خود به پسرش «عسو» محول كند ولى يعقوب پسر ديگر اسحق از در مكر و حيله وارد گرديد و به پدر شراب خورانيد و در حال مستى نبوت و دعاى بركت را براى خود ربود.

5 باز در تورات آمده است كه «يهودا» با «ثامار» همسر فرزندش «عير» زنا نمود، و ثامار از وى آبستن گرديد و دو فرزند بنام «فارص» و «زارع» بدنيا آورد. «3»

______________________________

(1). تورات سفر پيدايش باب 12.

(2). تورات سفر تكوين باب 19.

(3). تورات سفر تكوين باب 38.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 68

و از طرف ديگر، انجيل متى

نيز در اصحاح اوّل نسب «يسوع مسيح» را به تفصيل آورده و حضرت مسيح و سليمان و پدرش داود را از نسل همان «فارص» و همان شخصى كه به وسيله زناى يهودا با همسر پسرش به وجود آمده است معرفى مى كند.

حاشا، كه پيامبران خدا از زنا به وجود بيايند، آنهم زنا با محرم و همسر فرزند. ولى سازنده تورات روز، ارجى به گفته ها و نوشته هاى خود نمى نهد و پروايى از تهمت و افترا نسبت به انبيا ندارد.

6 داود با همسر «اوريا» ى مجاهد و مؤمن زنا نمود و همسر اوريا از اين زنا حامله گرديد. داود از ترس افتضاح و رسوايى، به مقام پرده پوشى برآمد و به «اوريا» دستور داد بخانه اش رفته و با همسرش نزديكى كند تا حامله بودن همسرش به خود وى مستند گردد.

ولى «اوريا» امتناع نمود و گفت: آقا و سرور من «يوآب» و غلامان وى در ميان صحرا بسر برند و من بخانه خود روم؟ و با خوردن و آشاميدن دل خوش شوم و با همسرم همبستر گردم؟ به جان عزيزت سوگند كه من هرگز چنين كارى را انجام نمى دهم.

چون داود از پرده پوشى جريان مأيوس و نااميد گرديد آنروز «اوريا» را نزد خويش نگهداشت و او را دعوت نمود كه نزد وى غذا و مشروب خورد و او را مست نمود، فرداى آن روز داود به امير لشكرش «يوآب» نوشت كه اوريا را در يك جنگ شديد در پيشاپيش لشگر قرار دهيد سپس او را تنها بگذاريد تا كشته شود.

طبق دستور داود، يوآب نيز همين كار را انجام داد. بدينگونه اوريا در جنگ كشته شد و يوآب مرگ او

را به داود اطلاع داد، داود همسر اوريا را بخانه خويش برد و پس از آنكه ايام عزادارى همسر اوريا نسبت به شوهرش تمام شد داود او را به همسرى گرفت. «1»

و در اصحاح اوّل از انجيل متى آمده است كه سليمان پيامبر خدا و پسر داود از همان زن به دنيا آمده است.

خوانندگان عزيز! ملاحظه كنيد كه اين دروغسازان چگونه به مقام والا و معصوم نبوت آن

______________________________

(1). شموئيل كتاب 2 باب 11- 12.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 69

منصب عالى الهى جسارت نموده اند؟! راستى چگونه مى توان اين عمل زشت را به كسى كه داراى مختصر غيرت و مردانگى است نسبت داد؟ تا چه رسد به يكى از پيامبران بزرگ و پاك خداى يكتا، 7 در تورات چنين مى خوانيم كه سليمان هفتصد زن از آزادگان و سيصد زن از بردگان داشت، اين زنان دل او را بسوى بتان و خدايان ديگر كشاندند.

سليمان به دنبال «عشتورت» بت و خداى «صدونيان» و «ملكوم» بت و معبود «عمونيان» رفت. خداوند از اين عمل ناپسند و زشت سليمان خشمگين گرديد و گفت: من سلطنت و پادشاهى را از تو پس خواهم گرفت و به برده اى از بردگانت خواهم داد. «1»

واقعا چگونه قابل تصور است پيامبرى كه بنيانگزار توحيد و يگانه پرستى است خود بت بپرستد! پيامبرى كه بنيانگزار توحيد و يگانه پرستى است چگونه مى تواند دنبال بتها و بت پرستى رود؟ آيا باور كردنى است؟! 8 در كتاب هوشع مى خوانيم، اولين سخن خدا به هوشع اين بود كه فرمود: برو براى خودت زن زناكار و فرزندان زنا انتخاب كن زيرا اين زمين در واقع از خداوندگار زناكنان برگشته است.

هوشع نيز رفت «گوهر» دختر «بلايم» را گرفت و از او دو پسر و يك دختر بدنيا آورد. «2»

باز در همين كتاب مى خوانيم كه خدا به هوشع فرمود: زن زناكار و صاحب رفيق را دوست بدار همانطور كه خداوند بنى اسرائيل را دوست مى دارد. «3»

عقل چگونه باور و تصور كند كه خداوند پيامبرش را به زنا و به محبت زن زناكار دستور مى دهد «تعالى اللّه عن ذلك علوا كبيرا» جاى تعجب نيست كه نويسنده و سازنده اين مطالب قباحت گفتار خود را درك نكند، ولى

______________________________

(1). پادشاهان كتاب اوّل باب 11.

(2). كتاب هوشع باب 1.

(3). كتاب هوشع باب 3.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 70

شگفت و تعجب از ملل متمدن عصر فضا و از دانشمندان عصر كنونى است كه اين گونه خرافات را در كتب عهدين و تورات و انجيل مى خوانند و باز هم به چنين مطالبى و بر چنين كتابهايى ايمان دارند و آنها را وحى الهى و كتاب آسمانى و راهنماى انسانها مى پندارند!! آرى تقليد، عادتى است تغيير ناپذير كه خود را از اين عادت رهانيدن، زنجير تقليد را از هم در گسستن و به دنبال حق روان گرديدن عملى است بس مشكل و طاقت فرسا.

9 در انجيل يوحنا آمده است: مسيح روزى در يك جشن عروسى شركت نمود. اتفاقا شرابشان تمام گرديده بود، مسيح از راه اعجاز براى آنان شش خمره شراب درست كرد. «1»

باز در انجيل آمده است كه مسيح شراب مى خورد و در خوردن شراب زياده روى مى نمود. «2»

حاشا از اين افتراها و نسبتهاى ناروا كه مقام پاك مسيح از اين بهتان عظيم به دور است.

گذشته از اين در كتب عهدين

خوردن شراب صريحا ممنوع و تحريم شده است.

نتيجه مباحث

اين بود قسمتى از خرافات و مطالب گمراه كننده و خنده آورى كه در كتب عهدين وجود دارد و با هيچ عقل و منطق صحيح سازگار نيست.

ما اين نمونه ها را در اختيار خواننده عزيز قرار داديم تا آنها را با دقت مطالعه كند آنگاه عقل و وجدان خويش را به داورى بخواند كه چگونه مى توان ادعا نمود كه محمد (ص) معارفى را كه براى بشر ارائه داده است از اين كتابها اقتباس نموده و محتويات قرآن مجيد را با آن سطح عالى و استحكام كه دارد از آنها اتخاذ نموده است؟! باز چگونه مى توان اين كتابها را وحى آسمانى پنداشت با اينكه اين كتابها با نسبتهاى ناروا دامن پيامبران را آلوده ساخته و مقام شامخ آنان را لكه دار نموده است.

______________________________

(1). انجيل يوحنا باب 2.

(2). متى باب 11 لوقا باب 7.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 71

4 قانون گذارى در قرآن

اشاره

جامعه عرب قبل از نزول قرآن جامعه عرب بعد از نزول قرآن اعتدال در قرآن اعتدال در بخشش اعتدال در عفو و انتقام اعتدال در امور مادى و معنوى اعتدال در اقتصاد اعتدال در ازدواج اعتدال در معاشرت قانون برابرى و ملاك برترى در قرآن

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 72

جامعه عرب قبل از نزول قرآن

اين يك حقيقت مسلم تاريخى است كه قبل از طلوع خورشيد تابناك اسلام دورانى بود تاريك، وحشت زا، مردمش در جهل و نادانى، در انحطاط علمى و اخلاقى و در توحش و بربريت بسر مى بردند.

در آن دوران تاريك، اختلافات نژادى و طبقاتى، قانون زور و هرج و مرج اجتماعى بر ملل جهان خاصه بر عرب حكومت مى كرد.

دلها بسوى غارت و يغماگرى متوجه بود، قدمها بسوى برافروختن آتش جنگ و خون ريزى مى شتافت.

عرب قبل از اسلام از عقيده هاى خرافى و روشهاى وحشيگرى بهره فراوان داشتند، نه داراى عقيده و مذهبى بودند كه آنها را در يك نقطه متمركز سازد، و نه داراى يك قانون و نظام اجتماعى واحد، كه ارتباط و هماهنگى در ميان آنان برقرار كند.

پيروى از عادات و روشهاى نياكان، آنان را متحير ساخته و به هر سو، سوقشان مى داد.

بت پرستى از رواج خاصى برخوردار بود و آنان داراى بتها و خدايان متعددى بودند كه آنها را پرستش نموده و وسيله شفاعت به پروردگارشان قرار مى دادند.

در ميان آنان اموال بر پايه شانس موهوم تقسيم مى گرديد، و قمار بازى براى آنان يك عمل عادى و شايعى گرديده، به طورى كه اين عمل فاسد نوعى مايه افتخار و مباهات در اجتماع آنان محسوب مى گرديد.

يكى ديگر از عادات زشت آنان ازدواج با همسران پدران، و زشت تر از

آن كشتن دختران و

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 73

زنده به گور كردن آنان بود.

جامعه عرب بعد از نزول قرآن

آرى اينها قسمتى از عادات زشت عرب در دوران جاهليت و قبل از اسلام و نزول قرآن بود، ولى موقعى كه نور محمد (ص) در مكه درخشيد و آفتاب اسلام از جزيرة العرب سر زد دلهاى تاريك مردم جاهلى با معارف الهى روشن و از آلودگيها پاك گرديد.

توحيد و يگانه پرستى جايگزين بت و بت پرستى شد، جهل و نادانى جاى خود را به علم و دانش داد، و رذائل اخلاقى به اوصاف نيك، اختلاف و دشمنى به محبت و دوستى مبدل گرديد.

از همين مردم غارتگر، سست و پراكنده يك ملت متحد و ثابتى به وجود آمد كه توانست نفوذ و حكومت خويش را در سراسر جهان گسترش داده پرچم علم، تمدن و انسانيت را در تمام دنيا به اهتزاز درآورد.

«دورى» يكى از وزراى فراسنه در اين باره چنين مى گويد «محمد پيامبر مسلمانان با تعاليم عالى و آسمانى خويش به آسانى توانست كه قبائل پراكنده عرب را متحد سازد و از آنها ملت واحدى تشكيل داده حكومت و سلطنت خويش را از اسپانيا تا قاره هند گسترش دهد و در تمام جهان پرچم تمدن را به اهتزاز درآورد.

آن مرد بزرگ اين تحول عجيب و همه جانبه را در موقعى به وجود آورد كه هنوز اروپا در ظلمت و جهالت قرون وسطايى بسر مى برد».

سپس مى گويد: «در قرون وسطى تنها مردمى كه داراى علم و دانش بودند و گوى سبقت را در اين ميدان از همگان ربودند همان ملت عرب بود، و همان عربها بودند كه ابرهاى ضخيم توحش و بربريت را كه

بر آسمان اروپا كشانده شده بود از هم پاشيدند و آفتاب تمدن

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 74

علم و اخلاق را در آن سرزمين درخشان نمودند». «1»

اين همه پيشرفت، ترقى، امتيازات و افتخارات هم كه نصيب عرب گرديد در اثر تعاليم عالى قرآن مجيد و كتاب آسمانى بود كه بر تمام كتابهاى آسمانى تفوق و برترى دارد، قوانينش بر پايه عقل استوار و پى ريزى گرديده و تعاليمش داراى يك روش خاص، جالب و استثنايى است.

اعتدال در قرآن

اشاره

قرآن در قانونگذارى، روش اعتدال و ميانه روى را در پيش گرفته، و از هرگونه افراط و تفريط اجتناب نموده است.

قرآن تا آنجا به موضوع اعتدال توجه داشته است كه آنرا براى افراد انسان نيز يك امر لازم و ضرورى دانسته و با زبان آنان از خداوند راه معتدل و خالى از اعوجاج و دور از افراط و تفريط را مى طلبد، آنجا كه مى گويد:

اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ (خداوند)! ما را به راه راست هدايت فرماى.

اين جمله در عين اختصار معناى عميق و ژرفى را داراست كه توضيح آن نيازمند بحث مستقل و جداگانه اى است كه در تفسير سوره حمد آمده است.

قرآن مجيد در آيات زيادى به اعتدال و ميانه روى دعوت مى نمايد، و به يك روش عادلانه كه از تفريط به دور باشد رهبرى مى كند، آنجا كه مى گويد:

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ «2»

______________________________

(1). صفوة العرفان تأليف محمد فريد وجدى 119.

(2). نساء: 58.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 75

وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى «1» وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى وَ بِعَهْدِ

اللَّهِ أَوْفُوا «2» إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ «3» خداوند اكيدا به شما فرمان مى دهد كه امانتها را به صاحبانش برگردانيد و در هنگام داورى راه عدالت در پيش گيريد.

عداوت و دشمنى با گروهى شما را به تجاوز از حدود عدالت درباره آنان واندارد عدالت بورزيد زيرا كه آن به تقوا و پرهيزكارى نزديكتر است.

هنگام سخن گفتن، حق و عدالت را رعايت كنيد گر چه بضرر خويشان شما باشد.

خداوند (شما را) به عدل و نيكى و به احسان براى خويشاوندان اكيدا فرمان مى دهد، و از كارهاى زشت و ناشايست و از ظلم و ستم نهى مى كند، و بدينگونه پندتان مى دهد شايد كه بپذيريد.

قرآن در هر قسمت راه اعتدال و ميانه اى را در پيش پاى انسانها مى گذارد كه قسمتى از آنها را براى شاهد گفتار يادآور مى شويم:

1/ اعتدال در بخشش

قرآن انسان را به عدل و داد فرمان مى دهد و در تعاليمش راه اعتدال و ميانه روى را در پيش مى گيرد. بارها از بخل و از نهى نموده، مفاسد و عواقب زيان بار آنرا گوشزد مى نمايد، آنجا كه مى گويد:

وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ

______________________________

(1). مائده: 8.

(2). انعام: 152.

(3). نحل: 90.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 76

سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ «1» «آنانكه خداوند از فضل و كرم خويش نعمت و ثروت فراوان به ايشان داده است از بذل و بخشش خوددارى مى كنند، خيال نكنند كه اين عمل به نفع آنها

است بلكه به ضرر آنها است.

زيرا همان اموال را بزودى همانند طوقى مى افكنند و آنچه در آسمانها و زمين است براى خدا خواهد ماند و خداوند بر اعمال شما آگاه است.»

در برابر اين گروه آيات، كه انسان را به بذل و بخشش تشويق مى كند آيات ديگرى نيز وجود دارد كه از اسراف و تبذير نهى كرده و مردم را از مفاسد آن آگاه مى سازد و چنين مى گويد:

وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ «2» إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً «3» و اسراف نورزيد، زيرا كه خداوند اسراف كنندگان را دوست ندارد. اسراف كنندگان برادران شياطينند.

نه دستت را از بذل و بخشش ببند و نه آنرا بيش از حد بگشاى تا مورد سرزنش قرار گيرى و از كار فرو مانى.

2/ اعتدال در عفو و انتقام

قرآن انسان را به تحمل و صبر و استقامت در برابر مصائب فرمان مى دهد افراد صبور و شكيبا را مى ستايد و به آنان پاداش بزرگى را نويد مى دهد:

______________________________

(1). آل عمران: 180.

(2). انعام: 141.

(3). اسراء: 27، 29.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 77

إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ «1» وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ «2» صابران اجر و پاداش خود را بى حساب دريافت مى دارند.

خداوند صبر كنندگان را دوست دارد.

ولى بايد توجه داشت كه در برابر ظالم دست مظلوم را نبسته و او را از گرفتن حق خويش باز نداشته است، بلكه براى اينكه ريشه ظلم و فساد بريده گردد و براى اينكه قانون عدالت در روى زمين حكم فرما باشد به مظلوم نيز اجازه مى دهد كه در برابر ظالم و ستمگر مقاومت و

ايستادگى نمايد و عادلانه از وى انتقام بگيرد. قرآن در اين مورد مى گويد:

فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ «3» هر كس بر شما تعدى كند شما نيز به اندازه تعدى وى از او انتقام بگيريد.

قرآن به اولياى مقتول اجازه داده است كه در صورت عمدى بودن قتل، قاتل را قصاص كنند و به جاى مقتول او را بكشند:

وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ «4» هر كس مظلوم كشته شود به وليّش سلطه (حق قصاص) داديم. اما او هم نبايد در قتل اسراف ورزد.

3/ اعتدال در امور مادى و معنوى

قرآن مجيد چون بر پايه اعتدال و ميانه روى تشريع و قانون گزارى مى كند اينست كه نظام و قوانين اجتماعى اين عالم را با قوانين آخرت تطبيق نموده و در ميان آنها نيز هماهنگى به

______________________________

(1). زمر: 10.

(2). آل عمران: 146.

(3). بقره: 194.

(4). اسراء: 33.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 78

وجود آورده است. از طرفى، متكفل اصلاح امور اين جهان گرديده و از طرف ديگر سعادت اخروى افراد بشر را تضمين نموده است.

اين قرآن همان قانون بزرگ و ناموس اكبر است كه پيامبر بزرگ اسلام آنرا آورده تا بدان وسيله جهان بشريت را به سعادت و سيادت هر دو جهان برساند.

قرآن مانند تورات فعلى نيست كه قانون آن اختصاص به زندگى مادى داشته و تنها مربوط باين جهان باشد و نسبت به جهان ديگر توجه نكند.

آرى تورات آنچنان در چهار چوبه جهان مادى قرار گرفته است كه كوچكترين توجهى به جهان آخرت ندارد، و حتى پاداش اعمال نيك را نيز ثروت و مال و منال دنيا و مسلط بودن بر مردم در اين جهان

مى شناسد، نتيجه و مجازات گناهان را از دست دادن تسلط و ثروت اين جهان معرفى مى كند.

همچنين قرآن مانند انجيل فعلى نيست كه در تشريع و قانونگزارى تنها به جنبه هاى اخروى بپردازد و از نظام اجتماع و امور اجتماع و امور زندگى غفلت ورزد و آن را اساسا ناديده بگيرد بلكه قانون قرآن يك قانون كامل و گسترده اى است كه هم بامور زندگى و نظامات اجتماعى اين جهان نظارت دارد و هم به اصلاح شئون جهان آخرت مى پردازد و هيچ يك از دو جنبه مادى و معنوى بشر را فروگذار نمى كند.

قرآن مجيد در تعاليم خود گاهى انسان را به عالم آخرت سوق مى دهد و گاهى هم به امور زندگى اين جهان متوجه مى سازد. و در مقام توجه به جهان آخرت چنين مى گويد:

وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهِينٌ «1»

______________________________

(1). نساء 13- 14.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 79

فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ «1» وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا «2» هر كسى كه از خدا و پيامبرش پيروى كند، خداوند او را به بهشتهايى وارد مى سازد كه همواره از زير درختانش نهرها جارى است، در آنجا هميشه خواهند بود، و اينست پيروزى. و هر كس كه نسبت به خدا و پيامبرانش عصيان ورزد و از حدودش تجاوز كند او را به آتش دوزخ مى افكند كه جاودانه در آن خواهد ماند. و بر او

است شكنجه دردناك و مذلت بار.

هر كس به اندازه ذره اى كار نيك انجام دهد پاداش آنرا خواهد ديد و هر كس به اندازه ذره اى عمل بد انجام دهد كيفر آن را هم خواهد چشيد.

در آنچه خداوند (از اموال دنيا) بتو داده است سراى آخرت را بطلب و بهره ات را از دنيا فراموش مكن.

قرآن در آيات زيادى مردم را به فرا گرفتن علم و دانش و پيروى از تقوا ترغيب و تشويق مى كند، در عين حال براى آنان لذائذ زندگى و بهره بردارى صحيح از نعمتهاى پروردگار را مباح و جايز مى داند. اين حقيقت را چنين بيان مى كند:

قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ «3» بگو چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده و روزى هاى پاكيزه را حرام كرده است.

قرآن مجيد مردم را به عبادت خدا، و به تفكر در آيات و آثار تشريعى و تكوينى خداوند با تأمل در موجودات جهان هستى و در اسرار و دقايق وجود انسان بارها دعوت نموده است، ولى در عين حال تنها به اين قسمت كه انسان را به خدا مى رساند و بنده را با خدا مربوط مى سازد

______________________________

(1). زلزله: 7- 8.

(2). قصص: 77.

(3). اعراف: 32.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 80

اكتفا ننموده است، بلكه بجهت ديگرى نيز كه افراد بشر را با همديگر مربوط مى سازد و در ميان آنان الفت و محبت ايجاد مى كند توجه خاصى مبذول داشته است.

4/ اعتدال در اقتصاد

قرآن مجيد خريد و فروش و معاملات را تجويز، ربا و فزونى طلبى را تحريم نموده، آنجا كه مى گويد:

وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا «1» خداوند خريد و فروش را حلال

و ربا را حرام نموده است.

قرآن به افراد بشر دستور داده است كه بر عهد و پيمان هاى خويش وفادار باشند:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ «2» اى كسانيكه ايمان آورده ايد به عقود و پيمان هاى خويش وفا كنيد.

5/ اعتدال در انتخاب همسر

چون بقاى نوع انسان متكى به امر ازدواج است قرآن مجيد نيز براى تأمين همان احتياج فطرى، افراد بشر را به ازدواج امر نموده چنين مى گويد:

وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ. «3»

فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً «4» «مردان و زنان بى همسر را همسر دهيد و همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان

______________________________

(1). بقره: 275.

(2). مائده: 1.

(3). نور: 32.

(4). نساء 3.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 81

را، و اگر فقير و تنگدست باشند خداوند آنان را از (راه) فضل خود بى نياز مى سازد. خداوند وسعت بخش و داناست.

ازدواج كنيد از زنانى كه بر شما حلال گرديده است، دو يا سه تا چهار زن، و اگر بترسيد كه نتوانيد در ميانشان با عدالت رفتار كنيد در اين صورت تنها با يك زن ازدواج نماييد.

6/ اعتدال در معاشرت

قرآن به انسان امر مى كند كه با همسرش خوش رفتارى كند و تمام احتياجات زندگى او را برطرف سازد، و همچنين دستور مى دهد كه انسان با تمام مسلمانان مخصوصا با پدر و مادر و اقوام و عيشره اش با نيكى و خوشى رفتار كند.

بلكه از نظر قرآن نيكى و خوش رفتارى يك برنامه وسيع و همگانى است كه در برابر تمام افراد بشر خواه مسلمان و خواه غير مسلمان بايد رعايت گردد، قرآن در اين مورد مى گويد:

وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ «1» وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ «2» وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ بِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبى

وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالًا فَخُوراً «3» وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ «4» إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ «5»

______________________________

(1). نساء: 19.

(2). بقره: 228.

(3). نساء: 36.

(4). قصص: 77.

(5). اعراف: 56.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 82

وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ «1» با همسرانتان به طور شايسته رفتار كنيد.

به همان مقدار كه زنان شما وظايفى بعهده دارند از حقوق هم برخوردار مى باشند.

و خدا را پرستش كنيد و چيزى را بر وى شريك قرار ندهيد و به پدر و مادر نيكى كنيد و همچنين به خويشاوندان، و يتيمان و مستمندان، همسايه نزديك و همسايه دور و دوست و همچنين واماندگان در سفر و بر كسانيكه مالك آنها هستيد. زيرا خداوند كسى را كه متكبر و فخر فروش است، دوست نمى دارد.

نيكى كن همان طور كه خدا بر تو نيكى نموده است و هرگز در زمين در جستجوى فساد مباش كه خداوند مفسدان را دوست ندارد.

رحمت خداوند جدا به نيكوكاران نزديك است.

و نيكى كنيد زيرا خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد.

اينها نمونه هايى است از تعاليم قرآن كه در تمام آنها راه اعتدال را پيش گرفته و ميانه روى را انتخاب نموده است.

قانون نظارت عمومى در قرآن

قرآن امر به معروف و نهى از منكر را كه نظارت عمومى و كنترل عميق و گسترده و در عين حال ساده اجتماعى است، بر تمام افراد امت واجب كرده و آن را بطايفه و افراد خاصى منحصر ندانسته است.

قرآن با اين ماده قانون موجبات گسترش تعاليم خويش را فراهم ساخته

است و بر تعاليمش روح حيات و بقاء و استمرار دميده است.

______________________________

(1). بقره: 195.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 83

اسلام، افراد هر اجتماع و اعضاى هر خانواده را بر يكديگر ناظر و راهنما قرار داده و هر فردى را بر ديگرى مراقب نموده است.

اسلام، در واقع به هر يك از افراد مسلمان وظيفه يك فرد پليس را داده است كه افراد ديگر را به سعادت و راه نيك راهنمايى كند و از ظلم و ستم و فساد بازشان بدارد، يعنى به طور كلى همه مسلمانان به تبليغ و اجراى قوانين اسلام مأمور و موظف مى باشند.

خواننده عزيز! آيا مى توان سپاهى بزرگتر و نيرومندتر و مؤثرتر از اين سپاه آنهم به رايگان به وجود آورد؟

در عصر كنونى براى اجراى قوانين كشورى نيروى وسيع انتظامى مهيا مى كنند ولى با اين حال نمى توانند از تخلفات و قانون شكنيها جلوگيرى نمايند، زيرا نيروى انتظامى هر چه وسيع و مجهز باشد باز نمى تواند در همه اوقات و نقاط با تمام افراد ملت همراه بوده و بر اعمال آنان نظارت كند.

اما اسلام با يك طرح و برنامه عالى و با واجب نمودن «امر به معروف و نهى از منكر» يك سپاه انتظامى و نيرومند و گسترده اى را به وجود آورده است كه با سپاه انتظامى ديگران تفاوت بزرگ و قابل توجهى دارد كه بدون بودجه و هزينه اداره مى گردد و در همه جا و در هر مورد و براى همه نظارت مى كند و ضامن اجراى قوانين عالى اسلام مى باشد.

قانون برابرى و ملاك برترى در قرآن

از بزرگترين و عميق ترين قوانين و تعاليم قرآن قانون مساوات، برابرى است كه قرآن با تشريع اين ماده قانون، در ميان تمام مسلمانان

اتحاد، يگانگى برابرى و برادرى برقرار مى سازد و همه آنان را در صف واحد قرار مى دهد و هر گونه امتيازات و اختلافات نژادى و طبقاتى را در ميانشان لغو مى سازد و تمام برتريها و فزونى طلبى ها را از ريشه بر مى كند و تنها

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 84

در اين ميان علم و تقوا را ملاك فضيلت و برترى مى شمارد، آنجا كه مى گويد:

إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ «1» قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ «2» گرامى ترين شما در نزد خداوند با تقواترين شما است.

و بگو آيا آنانكه مى دانند با آنانكه نمى دانند يكسان و برابرند.

رسول خدا (ص) نيز مى فرمايد: خداوند بزرگ، كسانى را كه در دوران جاهليت خوار و ذليل بودند در سايه اسلام بزرگى و عزت بخشيد، و به وسيله اسلام نخوت و تكبر دوران جاهليت و تفاخر به اقوام و عشيره و مباهات به پدران و نياكان و هرگونه اختلافات طبقاتى و نژادى را از بين برد. تمام مردم جهان از سپيد و سياه و از عرب و عجم همه و همه فرزندان آدمند، و خداوند آدم را از خاك آفريده است. در روز رستاخيز محبوبترين مردم در پيشگاه خدا پرهيزگارترين آنها خواهد بود. «3»

باز مى فرمايد: «فضيلت دانشمندان نسبت به ساير مردم مانند فضيلت من است نسبت به كمترين شما». «4»

اسلام، سلمان فارسى بيگانه را به خاطر كمال ايمانش بر ديگر افراد مسلمان مقدم داشت تا جايى كه او را از اعضاى اهل بيت پيامبر قرار داد. «5» در حاليكه ابو لهب عموى پيامبر را به علت كفر و بى دينى به عقب راند.

______________________________

(1). حجرات: 13.

(2). زمر: 9.

(3). انّ اللّه عز و

جل اعز بالاسلام من كان في الجاهلية ذليلا، و أذهب بالاسلام ما كان من نخوة الجاهلية، و تفاخرها بعشائرها، و باسق أنسابها، فالناس اليوم كلهم أبيضهم و أسودهم، و قرشيهم و عربيهم و عجميهم من آدم. و ان آدم خلقه اللّه من طين، و ان أحب الناس الى اللّه عز و جل يوم القيامة أطوعهم له و أتقاهم.

فروع كافى: ج 2، باب 21.

(4). فضل العالم على سائر الناس كفضلى على ادناكم.

جامع الصغير 4/ 432.

(5). فالاسلام قوم سلمان الفارسى لكمال ايمانه حتى جعله من اهل البيت و اخّر ابى لهب عمّ رسول اللّه لكفره.

بحار الانوار: ج 76 باب فضائل سلمان.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 85

تاريخ زندگانى پيامبر اسلام نشان مى دهد كه وى در هيچ مورد با نسب و نژاد خويش بر ديگران برترى نجسته و با ملاكها و امتيازات ديگرى كه از آنها برخوردار بوده و معمولا مردم آن عصر و دوران به وسيله آنها فخر و مباهات مى كردند به خود نباليده است، بلكه مردم را تنها بسوى ايمان به خدا و روز رستاخيز دعوت نموده، به اتحاد فكرى و يگانه پرستى رهنمونشان مى سازد و از اين راه توانسته بر قلوب مردم حكومت كند و ريشه هاى عميق تكبر و افتخارهاى بى جا را از دلشان بركند و به جاى آن نهال محبت و اخوت بنشاند، تا جايى كه افراد ثروتمند و خاندانهاى شريف حاضر مى گرديدند دخترانشان را به ازدواج افراد فقير و نادار و افرادى كه از خاندانهاى به اصطلاح پست و عقب افتاده به شمار مى رفتند در بياورند و با آنان پيوند و خويشى برقرار سازند. «1»

نتيجه

اين است كه قانون قرآن و تعاليم اسلام

تمامى مصالح فردى و اجتماعى را در نظر گرفته است و قوانينى را تشريع و تنظيم نموده است كه مى تواند جوابگوى تمام نيازمنديهاى جوامع بشرى بوده و بر تمام جنبه هاى دنيوى و زندگى مادى انسانها نظارت كند و تمام جنبه هاى معنوى و اخروى را نيز تأمين نمايد.

آيا با اين حال در نبوت و پيامبرى كسى كه اين همه قوانين را آورده است جاى شك و ترديد باقى مى ماند؟! با توجه به اين نكته كه: پيامبر اسلام در ميان يك مشت مردم وحشى و

______________________________

(1). زياد بن لبيد كه از ثروتمندان و بزرگان مدينه بود و بفرمان رسول خدا (ص) دخترش زلفا را به ازدواج يك مسلمان سياه، كوتاه قد و بى چيز سودانى بنام «جويبر» درآورد در صورتيكه جز قانون برابرى اسلام عامل ديگرى براى اين ازدواج وجود نداشت.

فروع كافى 2- باب 21 ان المؤمن كفوا لمؤمنة.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 86

نادان بدنيا آمده، و در ميان مردمى نشو و نما نموده است كه كوچكترين ارتباط و آشنايى با اينگونه تعاليم عالى آسمانى نداشته اند و اين تعاليم از افق فكر آنان برتر و از سطح تصورشان بالاتر بود.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 87

5 اسرار آفرينش در قرآن

اشاره

قرآن در عصر جهالت قانون توازن در قرآن قانون تلقيح در قرآن قانون زوجيت در قرآن حركت زمين در قرآن قاره هاى ناشناخته در قرآن كرويت زمين در قرآن رواياتى مربوط به كرويت زمين نتيجه مباحث

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 88

جلوه هاى علمى قرآن در عصر جهالت

اشاره

قرآن مجيد در آيات متعددى از مسائل مربوط به قوانين آفرينش و عالم طبيعت و كرات آسمانى و امثال آنها سخن گفته است.

قرآن در دورانى از اين حقايق و اسرار پرده برداشته است كه راهى باين گونه مطالب نبود و كسى نمى توانست باين حقايق پى ببرد، مگر از راه وحى و اخبار غيبى.

البته در آن تاريخ از دانشمندان يونان و غير يونان عده معدودى بودند كه بر قسمتى از اسرار آفرينش دست يافته و بر پاره اى از اين دقايق علمى آگاهى داشتند، ولى جزيرة العرب از اين مطالب كاملا به دور و در آن منطقه از اينگونه اطلاعات خبرى نبود.

اما قسمتى از حقايق علمى كه قرآن از آنها پرده برداشته و بيشتر علوم و دانشهايى كه قرآن از چهارده قرن پيش براى بشر آورده است آنچنان مهم و دقيق است كه آنروز، نه در يونان و نه در غير يونان خبرى از آنها نبود. بلكه پس از قرن ها با پيشرفت و ازدياد علوم اين دانستنيها و اسرار كشف گرديد.

نكته قابل توجه اينكه: آيات علمى قرآن در عين بيان حقيقت هميشه راه حزم و احتياط را در پيش گرفته، مطالبى را كه قابل درك و فهم آن دوران بود با وضوح و صراحت بازگو نموده، ولى مطالبى كه از فهم و درك مردم آن عصر به دور بوده و مناسب اين بوده است كه آن

مطلب به جاى تصريح با اجمال بيان شود به همان اجمال و اشاره قناعت كرده و شرح و بيان درك كامل آن را به مردم قرنهاى بعدى كه با اكتشافات و پيشرفتهاى علمى و با سلاحها و ابزار ذره بينى و دور بينى مجهز مى گردند، محول نموده است.

اين قسمت از آيات كه از اسرار آفرينش و از حقايق علمى و دقايق جهان هستى سخن

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 89

مى گويد فراوان است، اينك نمونه هاى چندى از آنها را در اينجا مى آوريم:

1/ قانون توازن در قرآن

وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْزُونٍ «1» ما در روى زمين از هر گياه موزون رويانده ايم.

در اين آيه به تركيبات متناسب و معين نباتات كه يكى از اسرار دقيق جهان آفرينش مى باشد اشاره گرديده است.

اين آيه دلالت دارد بر اينكه هر گياه و علفى كه در روى زمين سبز مى شود و هر گل و لاله اى كه در فصل بهار شكوفا مى گردد، داراى وزن مخصوص و تركيب خاصى است و قانون توزين دقيق و اندازه گيرى حساب شده در آنها حكومت دارد و از نظر علم گياه شناسى نيز ثابت گرديده كه هر يك از انواع نباتات از اجزاء خاصى و با ميزان معينى تركيب و تشكيل يافته است، به طورى كه اگر بعضى اجزاى آن كم و زياد مى شد از صورت آن نبات خاص خارج گرديده و نبات ديگرى مى گرديد.

همچنين ثابت گرديده است كه نسبت بعضى از اجزاء با بعض ديگر به قدرى دقيق است كه با موازين و مقياسهايى كه تا كنون در اختيار بشر قرار گرفته است، نمى توان تعيين و اندازه گيرى نمود.

2/ قانون تلقيح در قرآن

از اسرار عجيبى كه وحى الهى به آن اشاره نموده، موضوع تلقيح در عالم نباتات است، كه اشجار و نباتات به وسيله بادها تلقيح مى شوند و در اثر همان تلقيح است كه نباتات توليد مثل نموده و ميوه ها و گلها از اشجار و نباتات به وجود مى آيد. قرآن كريم در اين مورد مى گويد:

______________________________

(1). حجر: 19.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 90

وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ «1» ما بادها را براى بارور ساختن (ابرها و گياهان) فرستاديم.

مفسران گذشته تلقيح را به اعتبار اينكه در لغت به معناى حمل نيز آمده است به

همان معنى گرفته، و اين آيه را چنين تفسير نموده اند: بادها را فرستاديم تا ابرها را حمل كنند و حركت دهند، يا بادها را فرستاديم كه باران را در لابلاى ابرها حمل نمايند.

ولى اين گفتار در معناى آيه صحيح به نظر نمى رسد بلكه آيه مذكور يك هدف عالى ترى را تعقيب و ما را به يك حقيقت جالب علمى كه افكار گذشتگان از درك آن عاجز بود رهبرى مى نمايد، و آن حقيقت اينست كه اشجار و نباتات نيز مانند حيوانات به تلقيح و به هم رسيدن دو ماده مخالف نيازمندند و بدون آن نتيجه و ثمره اى نمى دهند و تكثير نوع نمى كنند، و بسوى ازدياد و فزونى نمى روند.

اين تلقيح گاهى به وسيله بادها انجام مى پذيرد، به طورى كه در زردآلو و صنوبر و انار و پرتقال و پنبه و حبوبات و امثال آنها تلقيح تنها به وسيله بادها است، آنگاه كه دانه هاى داخل شكوفه هاى آنها رسيد كيسه هايى كه در ميان شكوفه قرار گرفته است، سر باز ميكند و گردى كه در ميان كيسه قرار گرفته به وسيله بادها بر چهره ماده گلها افشانده مى شود بدين گونه تلقيح صورت مى گيرد و ماده گلها آبستن مى شوند و براى به وجود آوردن نتايج و نباتات ديگر آمادگى پيدا مى كنند.

3/ قانون زوجيت در قرآن

قرآن مجيد از يك حقيقت علمى ديگر چنين خبر مى دهد كه: سنت و قانون ازدواج اختصاص به حيوانات ندارد بلكه در تمام انواع نباتات نيز اين قانون حكم فرماست، آنجا كه مى گويد:

______________________________

(1). حجر: 22.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 91

وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ «1» سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا

يَعْلَمُونَ «2» خداوند در زمين از همه ميوه ها دو جفت آفريد.

پاك و منزه است خداييكه همه جفتها را از گياهان از روييدنيها از وجود انسانها و از آنچه انسانها آنها را نمى شناسند آفريد.

4/ حركت زمين در قرآن

از ديگر اسرارى كه قرآن كشف نموده، مى توان موضوع حركت زمين را نام برد. خداوند در اين مورد مى فرمايد:

الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً «3» آن چنان خدائيكه زمين را براى شما گهواره قرار داد.

ملاحظه مى كنيد كه اين آيه شريفه چگونه با يك اشاره جالب، به حركت زمين دلالت مى كند و مطلبى را كه پس از چندين قرن براى بشر روشن گرديده بيان مى نمايد، و از كره زمين با لفظ «مهد» تعبير مى كند كه براى اطفال كوچك و شير خوار بكار مى برند تا در اثر حركت آرام آن، به خواب و استراحت بپردازند.

كره زمين نيز براى بشر حكم گهواره را دارد كه در اثر حركت وضعى و انتقاليش حالت آرام بخشى براى ساكنينش مى بخشد و همانطورى كه نتيجه تحرك گهواره، پرورش و استراحت اطفال است، نتيجه حركت روزانه و سالانه زمين نيز پرورش انسانها و پرورش تمام موجودات اين جهان مى باشد.

آرى در اين آيه شريفه به حركت زمين يك اشاره زيبا و لطيفى گرديده است ولى اين

______________________________

(1). رعد: 3.

(2). يس: 36.

(3). طه 53.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 92

مطلب با وضوح و صراحت بيان نشده است، زيرا اين آيه در دورانى فرود آمده است كه تمام مردم و دانشمندان آن دوران بر سكون و عدم حركت زمين عقيده داشتند و ثابت بودن كره زمين در ميان آنان يكى از مطالب ضرورى و غير قابل ترديد محسوب مى گرديد. «1»

5/ قاره هاى ناشناخته در قرآن

يكى ديگر از اسرارى كه قرآن مجيد چهارده قرن قبل پرده از روى آن برداشته وجود يك قاره ديگرى است كه قرنها بعد كشف گرديد، كه در اين باره مى گويد:

رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ «2» او پروردگار هر دو

مشرق و پروردگار هر دو مغرب است.

اين آيه چندين قرن، تمام اذهان و افكار مفسرين را به خود مشغول و متوجه ساخته بود كه بعضى از آنان مى گفتند: مراد از دو مشرق و دو مغرب يكى مشرق و مغرب آفتاب و ديگرى مشرق و مغرب ماه مى باشد، و بعضى ديگر اين آيه را بر دو مشرق و مغرب تابستان و زمستان حمل مى نمودند.

ولى ظاهرا اين آيه به وجود يك قاره ديگر اشاره مى كند كه در سطح ديگر كره زمين قرار گرفته است، و لازمه غروب آفتاب از قاره ما طلوع و تابيدن آن، بر همان قاره ديگر است.

دليل اين مطلب آيه ديگر قرآن مجيد است كه مى فرمايد:

يا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ «3» (اى كاش ميان من و تو فاصله دو مشرق بود پس چه بد همنشينى بودى)

______________________________

(1). ده قرن پس از هجرت پيامبر (ص) يك دانشمند هيوى بنام (گاليله) جرئت بهم رسانيد و توانست براى كره زمين دو حركت: وضعى و انتقالى ثابت كند و آنرا اعلان نمايد ولى ديرى نپاييد كه مورد اهانت و شكنجه قرار گرفت تا آنجا كه بقتل وى تصميم گرفته شد و با آن مقام لمى كه داشت به زندان محكوم گرديد.

اين بود كه دانشمندان اروپا مجبور شدند كشفيات علمى و مفيد خود را كه با خرافات گذشته و قديمى سازش نداشت كتمان نمايند.

(2). الرحمن: 17.

(3). زخرف: 38.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 93

از اين آيه استفاده مى شود كه فاصله بين دو مشرق دورترين فاصله و مسافتى مى باشد كه براى بشر محسوس است. بنابراين، ممكن نيست كه منظور از دو مشرق در آيه قبلى مشرق آفتاب

و مغرب ماه و يا مشرق تابستان و زمستان بوده باشد، زيرا مسافت در ميان اينها دورترين مسافت محسوس نيست. بناچار بايد منظور از مسافت طولانى دو مشرق همان مسافت بين مشرق و مغرب باشد، زيرا مغرب قاره ما نسبت بطرف ديگر زمين مشرق ناميده مى شود. در اين صورت معناى آيه صحيح بوده و از وجود يك قاره ديگر كه قرنها بعد از نزول قرآن كشف گرديده است خبر مى دهد.

بنابراين، آياتى كه در آنها لفظ مشرق و مغرب به طور مفرد ذكر شده منظور نوع مشرق و مغرب است، مانند آيه شريفه «وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ»، و در آياتى كه كلمه مشرق و مغرب به صورت تثنيه (مشرقين) آمده است اشاره به وجود قاره ديگرى مى باشد كه در آن طرف كره زمين قرار گرفته است، و آياتى كه در آنها لفظ مشرق و مغرب به طور جمع (مشارق، مغارب) آمده است منظور مشرقها و مغربهاى تمام شهرها و نقاط كره زمين مى باشد كه در اثر اختلاف افقها توليد مى گردد.

6/ كرويت زمين در قرآن

باز يكى از اسرارى كه قرآن مجيد از روى آن پرده برداشته است كروى بودن زمين مى باشد. خداوند متعال مى فرمايد:

وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا «1» رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ «2» فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ «3»

______________________________

(1). اعراف: 137.

(2). صافات: 5.

(3). معارج: 40.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 94

و مشرقها و مغربهاى پر بركت زمين را به آن قوم به ضعف كشانده شده (زير زنجير ظلم و ستم) واگذار كرديم.

او پروردگار آسمانها و زمين و آنچه در ميان آنهاست، مى باشد و همچنين

پروردگار مشرقها.

سوگند به پروردگار مشرقها و مغربها كه ما توانائيم.

اين سلسله آيات در عين اينكه بر متعدد بودن محل طلوع و تابش آفتاب و محل غروب آن دلالت مى كند و بر كروى بودن زمين نيز اشاره دارد. زيرا اگر زمين كروى باشد طلوع كردن و تابيدن آفتاب بر هر جزئى از اجزاى كره زمين مستلزم اين خواهد بود كه از جزء ديگر آن غروب بكند و در اين صورت تعدد مشرقها و مغربها بدون هيچگونه تكلف و زحمت، روشن و واضح مى گردد ولى در غير كروى بودن زمين تعدد مشرقها و مغربها كه از آيه استفاده مى گردد قابل درك و مفهوم نمى باشد.

اما قرطبى و برخى از مفسران، مشارق و مغارب را به مشرقها و مغربهاى آفتاب كه به اختلاف روزهاى سال تغيير مى كند، تفسير كرده و تعدد مشارق و مغارب را بدينگونه حل نموده اند.

ولى اين تفسير، خلاف ظاهر آيه بوده و قابل قبول نمى باشد. زيرا كه آفتاب در روزهاى سال، مشارق و مغارب خاص و معينى ندارد تا مورد سوگند قرار گيرد. اينست كه بايد منظور از مشارق و مغارب، مشرقها و مغربهايى باشد كه در اثر حركت و كرويت زمين و اختلاف افقها، در نقاط مختلف زمين به وجود مى آيد.

رواياتى مربوط به كرويت زمين

بنابر آنچه گفته شد، اين گروه از آيات قرآن مجيد قهرا به كرويت زمين دلالت خواهد داشت. چنانكه اين مطلب از احاديث و خطبه ها و همچنين از دعاهايى كه از پيشوايان دينى ما نقل گرديده است به روشنى استفاده مى گردد كه نظر شما را به نمونه هايى چند در اين زمينه

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 95

معطوف مى داريم:

1 از امام صادق (ع) نقل است كه

فرمود: در يكى از سفرها مردى با من هم سفر گرديد، او هميشه نماز مغرب را پس از تاريكى شب و نماز صبح را قبل از طلوع صبح در تاريكى آخر شب مى خواند، ولى من بر خلاف او رفتار مى كردم و نماز مغرب را در موقع غروب و نماز صبح را موقع فجر بجا مى آوردم. او بمن گفت: تو نيز به مانند من رفتار كن. زيرا آفتاب پيش از آنكه از افق ما سر زند بر ديگران طلوع كرده است و آنگاه كه از ما غروب مى كند هنوز در پاره اى از افقها ناپديد نگرديده است.

امام صادق (ع) مى فرمايد: من به وى گفتم كه در طلوع و غروب آفتاب، هر قوم و ملتى بايد از افق خود پيروى كند و طبق آن، وظايف و مراسم مذهبى خويش را انجام دهد نه طبق افق ديگران. «1»

در اين روايت، آن مرد به اختلاف و تعدد مشرقها و مغربها كه از كرويت زمين به وجود مى آيد اشاره مى كند، و امام صادق (ع) نيز در اين باره گفتار وى را تصديق مى نمايد، سپس حكم مسئله را بيان نموده و او را به اشتباهش متوجه مى سازد.

2 باز امام صادق (ع) فرموده است كه: تو بايد در غروب و طلوع آفتاب از افق خود پيروى كنى.

3 از امام سجاد (ع) نقل گرديده است كه در نيايش صبحگاهى و شامگاهى خويش به پيشگاه پروردگار چنين عرضه مى داشت:

«خداوند براى هر يك از روز و شب حد و اندازه اى معين نموده است و هر يك از آنها را در ديگرى وارد مى كند، در همان حال كه ديگرى را نيز در آن وارد نموده است» «2» امام سجاد

(ع) با اين بيان جالب مى خواهد كرويت زمين را كه موجب تداخل روز بر شب و شب بر روز مى گردد روشن كند، ولى چون اين مطلب از فهم و درك مردم آن روز به دور بود و

______________________________

(1). وسائل الشيعه 1/ 237، باب 116.

(2). صحيفه سجاديه، دعاى ششم.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 96

براى آنان قابل فهم و درك نبود آن حضرت كه داراى مقام امامت و به اسلوبها و قوانين مختلف بيان، آشنايى داشت اين حقيقت را با يك اشاره لطيف و با يك روش بليغ و شيوا بيان فرموده است كه كوچكترين اشكالى در افكار مردم آن عصر توليد نگردد.

ممكن است چنين تصور شود كه منظور امام (ع) از تداخل شب و روز كوتاه و بلند شدن آنهاست نه كرويت زمين. ولى اين تصور درست نيست به دليل اينكه: امام (ع) اگر در اين مقام بود كه كوتاه شدن شبها و بلند شدن روزها و يا عكس آن را كه همه مردم درك مى كنند بيان كند، به همان جمله اولى اكتفا مى فرمود كه: «هر يك از شب و روز را در ديگر داخل مى كند» و ديگر احتياجى نبود كه جمله ديگرى نيز بياورد و بگويد: «در همان حال كه ديگرى را نيز در آن وارد نموده است» چون اين جمله به ظاهر تكرار معناى جمله اولى است. بنابراين، لابد بايد گفت منظور امام از جمله دوم (كه به صورت جمله حاليه آمده است) اين باشد كه وارد ساختن مثلا شب در روز درست در همان موقع است كه روز در شب وارد گرديده است.

بنابراين، از همان جمله اى كه در مقام دعا و نيايش از

امام (ع) صادر گرديده است، كروى بودن زمين استفاده مى گردد. زيرا اگر زمين كروى باشد در يك نيمكره آن شب و در نيمكره ديگر روز خواهد بود.

نتيجه مباحث

اين بود قسمتى از وجوه و جوانب مختلف اعجاز قرآن، و ما، در اينجا به همين اندازه اكتفا مى كنيم. ولى اين اندازه مختصر مى تواند دليل بر وحى بودن قرآن باشد، و ثابت كند كه قرآن از طرف پروردگار بوده، و آوردن چنين كتابى از قدرت بشر خارج است.

در وحى و آسمانى بودن قرآن همين بس كه شاگردى مانند على بن ابيطالب (ع) را تربيت نموده و تحويل اجتماع داده است كه دانشمندان بزرگ دنيا درك اسرار و رموز كلمات آن بزرگوار را مايه افتخار و مباهات مى دانند و محققان و متفكران جهان از درياى علمش سيراب مى گردند.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 97

آن حضرت در خطبه هاى خود به هر موضوعى كه مى پردازد و گفتار خويش را به هر جهت و ناحيه اى كه متوجه مى سازد براى هيچكس جاى حرف و گفتارى باقى نمى گذارد.

اگر كسى وارد سيره و تاريخ زندگى امير مؤمنان (ع) نگردد خيال مى كند كه آن حضرت تمام عمر خويش را در تحقيق همان موضوع به پايان رسانيده و تنها در آن رشته خاص مهارت و تخصص داشته است، ولى جاى ترديد نيست كه علوم و معارف امير مؤمنان (ع) با منبع وحى ارتباط داشته و از همان اتخاذ و اقتباس گرديده است، زيرا اگر كسى با تاريخ جزيرة العرب و مخصوصا با تاريخ حجاز قبل از اسلام آشنا باشد نمى تواند باور كند كه علوم و رموزى كه در خطبه هاى نهج البلاغه بكار رفته است از غير منبع

وحى بدست آمده و از سرچشمه ديگرى بجز سرچشمه غيبى آب خورده باشد. چه نيكو سخنى است آنچه درباره نهج البلاغه و سخن امير مؤمنان (ع) گفته شده است كه:

«پايين تر از كلام خالق و بالاتر از كلام مخلوق است».

اين است كه ما مى گوييم: تصديق نمودن امير مؤمنان (ع) معجزه بودن قرآن را با آن مقام ارجمندى كه خودش در بلاغت و معارف و علوم دارد دليل و گواه بر اينست كه قرآن جز وحى الهى و گفتار خدا چيز ديگرى نيست. زيرا:

اولا: تصديق نمودن قرآن از سوى على (ع) در اثر جهل و بى اطلاعى نمى تواند باشد، چون آن حضرت خلاق فصاحت و بلاغت است، منبع و سرچشمه تمام علوم اسلامى است، عالى ترين نسخه و نمونه اى است در علوم و معارف، شخصيت فوق العاده اى است كه دوست و دشمن بر نبوغ عالى و مقام شامخ وى اعتراف دارد.

و ثانيا: اين تصديق همانطور كه در اثر بى اطلاعى نبوده است يك تصديق ظاهرى و متكى بر اغراض مادى هم نمى تواند باشد، زيرا كه على (ع) نمونه تقوى و پرهيزگارى است، او مردى است كه از دنيا و از زر و زيورش چشم پوشيد، و آنگاه كه با وى شرط نمودند كه با روش ابو بكر رفتار كند زعامت و رياست مسلمانان را زير پا نهاد و زير بار چنين شرطى نرفت. او همان كسى است كه با معاويه ظاهر سازى ننمود و حكومت ظالمانه او را به نفع حكومت

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 98

خويش امضا نكرد، چه اينكه از عواقب خطرناك اين كار با اطلاع بود.

با سوابق درخشانى كه على (ع) از آن برخوردار است، به خوبى

روشن مى گردد كه شهادت وى بر اعجاز قرآن يك شهادت حقيقى است كه از ايمان كامل و عقيده راسخ او سرچشمه مى گيرد. اين همان حقيقت انكار ناپذيرى است كه جز آن نمى تواند باشد.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 99

6 اشكالات و پاسخها

اشاره

انگيزه اشكالات بيان برخى اشكالات 1- اشكال ادبى 2- آيا اعجاز قرآن براى عموم قابل فهم است؟

3- آيا قرآن قابل معارضه است؟

4- تضاد قرآن با ديگر كتب آسمانى 5- تناقض در قرآن 6- علل عدم معارضه با قرآن 7- عدم ترتيب و فصل بندى در قرآن 8- معارضه با قرآن

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 100

اشكال تراشيها و انگيزه هاى آن

اشاره

قرآن تمام بشر را به مبارزه فرا خوانده و از آنان خواسته است كه به مانند يك سوره از سوره هاى آن را بياورند. ولى كسى قدرت معارضه و مبارزه با قرآن را نداشته و در مقابل پيشنهاد قرآن، زانوى عجز بر زمين زده است.

چون اين غلبه و پيروزى بر دشمنان و مخالفان قرآن بس گران و غير قابل تحمل بود تصميم گرفتند كه در مبارزه با قرآن راه ايراد و اشكال تراشى را پيش گيرند، و از اين راه قرآن را در افكار و انظار ديگران كوچك جلوه دهند.

اينك ما همان اشكالها را در اينجا مى آوريم، تا از يك طرف پايه معلومات و طرز تفكر اين افراد روشن گردد و از طرف ديگر معلوم شود كه هوا و هوس، تعصب خشك و بى جهت چگونه زمام اختيار آنان را به دست گرفته، به هر سو كه مى خواهد سوقشان مى دهد و در قعر هلاكت و بدبختى مى نشاند.

اشكال 1:

اشاره

مى گويند: در قرآن جملاتى بكار رفته است كه با اسلوب فصاحت و بلاغت و با قواعد عربى سازش ندارد و چنين كتابى نمى تواند معجزه باشد.

پاسخ:

اين گفتار از دو جهت باطل و نادرست است، زيرا:

اولا: قرآن در ميان بليغ ترين و فصيح ترين عربها نازل گرديده، و آنان را به معارضه

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 101

فرا خوانده كه اگر بتوانند حتى يك سوره مانند قرآن را بياورند، در اين مسابقه فائق خواهند بود ولى بلافاصله اين نكته را تذكر داده كه معارضه با قرآن از قدرت بشر خارج است گر چه همه آنان پشتيبان همديگر باشند.

پس اگر در قرآن كوچكترين مخالفت با قواعد عربى ديده مى شد، همان افراد بليغ كه بر اسلوب لغت عرب و مزاياى آن بيشتر از ديگران واقف و با اطلاع بودند روى همان نقطه كوچك انگشت اشكال و ايراد مى نهادند و آن را عليه قرآن دليل مى گرفتند و در ميدان مبارزه با قرآن پيروز مى گرديدند و خود را از مبارزه با زبان و شمشير راحت مى نمودند.

در صورتيكه از چنين جريان و حادثه اى هيچ اثرى در تاريخ و در ميان دوست و دشمن ديده نمى شود.

و ثانيا: در زمانى كه قرآن نازل گرديد از اين قواعد عربى خبرى نبود بلكه بعدا در اثر كاوش و بررسى در كلمات بليغان عرب و از جستجو و دقت در تركيباتى كه آنان در گفتارشان بكار برده بودند اين قواعد جمع آورى گرديد و به صورت يك علم خاصى درآمد.

بر فرض اينكه قرآن وحى خدايى هم نباشد- چنانكه طرف گفتگوى ما مى پندارد- مسلما كمتر از كلام افراد بليغ ديگر نيست، و بلكه قرآن در كمال فصاحت و بلاغت

بوده و يكى از مصادر و مآخذ مهم قواعد عربى مى باشد.

بنابراين اگر يك قاعده عربى كه پس از نزول قرآن بدست آمده است با قرآن تطبيق نكند، نقض و ايراد بر آن قاعده متوجه خواهد بود نه بر قرآن.

علاوه بر اين، اين ايراد در صورتى متوجه قرآن مى گردد كه جمله مخالف با قواعد عربى در قرآن از نظر طرز قرائت، مورد اتفاق تمام قاريان بوده باشد. ولى در صورت اختلاف قرائتها اگر اعتراضى بر يكى از اين قرائتها وارد آيد، تنها دليل بر بطلان همان قرائت خواهد بود، بدون اينكه ايرادى بر عظمت قرآن و مقام شامخ آن داشته باشد. زيرا ثابت خواهيم كرد كه هر يك از اين قرائتهاى معروف نوعى اجتهاد است كه از ناحيه قاريان قرآن به عمل آمده و از خود رسول اكرم (ص) به طور متواتر و به صورت قطعى نقل نگرديده است.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 102

اشكال 2:

اشاره

باز مى گويند: اصولا سخن هر چه هم شيوا و شيرين و فوق العاده باشد نمى تواند معجزه حساب شود گرچه بشر از آوردن مثل آن عاجز گردد، زيرا شناختن بلاغت كلام به يك عده معينى اختصاص دارد و براى همه امكان پذير نيست. در صورتيكه معجزه بايد براى عموم قابل فهم بوده باشد و همه افراد بتوانند اعجاز آن را درك و صاحب معجزه را تصديق نمايند.

پاسخ:

در پاسخ آنان مى گوئيم: اين ايراد نيز مانند ايراد قبلى بسيار سست و بى اساس است زيرا يكى ديگر از شرايط معجزه اين نيست كه تمام افراد بشر بتوانند معجزه بودن آن را درك كنند، و اگر بنا باشد ما چنين شرطى را بپذيريم هيچ يك از معجزه ها نمى تواند معجزه محسوب گردد، زيرا هر يك از معجزات را كه در نظر بگيريم از يك جهت يا از جهات متعدد براى همه افراد قابل درك نيست.

بنابراين معجزه عملى است كه گروهى آن را مى بينند و اعجاز آن را درك مى كنند و براى بقيه افراد نيز با نقل پياپى و متواتر ثابت و روشن مى گردد. ولى همانطور كه در صفحات پيش گفتيم قرآن در ميان معجزه هاى پيامبران از امتياز ديگر برخوردار است، زيرا نقلهاى متواتر ممكن است در اثر مرور زمان قطع گردد اما قرآن يك معجزه باقى و هميشگى است كه با بقاى ملت و زبان عرب و با بقاى هر فرد عرب و يا غير عربى كه با خصوصيات اين زبان آشنايى دارد باقى و زنده خواهد بود، و معجزه بودن آن درك مى شود.

اشكال 3:

اشاره

باز مى گويند كسى كه به لغت عرب آشنا باشد مى تواند كلمه هايى به مانند يكايك كلمات قرآن را بياورد، و كسى كه بتواند يكايك كلمات را بگويد براى وى سهل است كه آن كلمه ها را پهلوى هم بچيند و از آنها جمله هايى به مانند جمله هاى قرآن بسازد و از آن جمله ها نيز كتابى

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 103

به مانند قرآن تنظيم نمايد.

پاسخ:

اين ايراد قابل اين نيست كه در اطرافش بحث گردد، زيرا كسى كه مى تواند يك كلمه از كلمات قرآن را بگويد و يا يك جمله از جملات قرآن را بياورد مستلزم آن نيست كه بتواند مثل قرآن يا سوره اى از سوره هاى آن را نيز بياورد زيرا قدرت و توانايى بر مواد و الفاظ هيچگاه مستلزم توانايى بر تركيب نخواهد بود.

چگونه مى توان ادعا نمود كه تمام افراد بشر مى توانند كاخهاى مجللى را بسازند، به دليل اينكه همه آنان توانايى آن را دارند كه آجرى را در ساختمانى كار بگذارند؟!!

اشكال 4:

اشاره

مى گويند: اگر معجزه بودن قرآن را بپذيريم باز هم نمى تواند دليل بر راستگو بودن آورنده آن باشد، زيرا قصه ها و داستانهايى كه در قرآن آمده است با قصه هاى كتب عهدين (تورات و انجيل) مخالفت و منافات دارد، در صورتيكه تورات و انجيل از طرف خدا فرود آمده و مسلما كتاب آسمانى مى باشد.

پاسخ:

در پاسخ اين ايراد مى گوييم: قرآن از همين راه كه با داستانهاى خرافى تورات و انجيل فعلى مخالف بوده و آنها را مردود مى داند، وحى بودن خود را بيشتر روشن مى سازد و هر نوع شك و ترديد را از دلها مى زدايد.

زيرا اين قرآن مجيد است كه از هر نوع خرافات و پندارهاى باطل به دور بوده، نسبتها و مطالبى را كه نسبت آنها به ساحت قدس خداى بزرگ و پيامبران صحيح نيست، مردود مى شمارد.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 104

بنابراين، مخالف بودن قرآن با كتب عهدين در اين موارد خود دليل ديگرى است بر وحى بودن آن.

ما، در صفحات گذشته به اين قسمت اشاره نموديم و قسمتى از خرافاتى را كه در كتب عهدين موجود است تذكر داديم و ثابت نموديم كه تورات و انجيل فعلى غير از آن تورات و انجيلى مى باشد كه از طرف خداوند بر حضرت موسى و عيسى فرود آمده است.

اشكال 5:

اشاره

باز مى گويند كه: در قرآن مطالب ضد و نقيض وجود دارد. و ما، در دو مورد از قرآن به اين تناقض پى برده ايم كه وحى الهى و كتاب آسمانى بودن قرآن را به خطر مى اندازد:

قرآن در يك مورد نشانه و علامت استجابت دعاى حضرت زكريا را سه روز سخن نگفتن بيان نموده و گفته است:

قالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزاً «1» گفت نشانه استجابت دعاى تو اين است كه سه روز جز با اشاره و رمز با مردم سخن نخواهى گفت.

ولى در مورد ديگر همان نشانه و علامت را سه شب تعيين نموده، و به نقض گفته اوّل مى گويد:

قالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيًّا «2»

نشانه (استجابت دعاى) تو اين است كه سه شبانه روز قدرت تكلم (با مردم) نخواهى داشت.

اين دو آيه چنانكه مى بينيد مناقض هم بوده و نشانه استجابت دعا در يكى از آن دو آيه سخن نگفتن در روز و ديگرى سخن نگفتن در شب معين شده است.

______________________________

(1). آل عمران: 41.

(2). مريم: 10.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 105

پاسخ:

پاسخ اشكال اين است كه:

1 «يوم» در لغت عرب گاهى به روز و به فاصله طلوع و غروب آفتاب گفته مى شود، و «ليل» هم به معناى شب و مقابل روز استعمال مى گردد، چنانچه خداوند متعال مى فرمايد:

سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ «1» (خداوند) آن تند باد بنيان كن را هفت شب و هشت روز بر آنان مسلط ساخت.

در اين آيه «يوم» و «ليل» مقابل هم بكار رفته اند.

گاهى هم «يوم» در مجموع روز و شب بكار برده مى شود، مانند:

تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ «2» در خانه هايتان سه روز (سه شبانه روز) بهره مند شويد.

چنانچه لفظ «ليل» گاهى اطلاق مى شود بر ساعتهايى كه خورشيد در افق پنهان است، مانند آيه هاى:

وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى «3» سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ «4» سوگند به شب به هنگامى كه مى پوشاند.

بر آنان باد را هفت شب و هشت روز پى درپى مسلط گردانيد.

و گاهى لفظ «ليل» بر شب با روز آن اطلاق مى شود مانند:

وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً «5» بياد آور موقعى را كه به موسى چهل شب (شب و روز متوالى) وعده داديم.

______________________________

(1). حاقة: 7.

(2). هود: 65.

(3). ليل: 1.

(4). حاقة: 7.

(5). بقرة: 51.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 106

ملاحظه مى كنيد كه در آيه اوّل (يوم) به معناى مجموع روز و شب،

و در آيه دوم هم (ليل) به معناى يك شبانه روز كامل استعمال گرديده است.

استعمال لفظ «يوم» و «ليل» به معناى تمام شبانه روز در قرآن و زبان عرب فراوان وجود دارد.

با اين توضيح معلوم مى گردد كه نشانه استجابت دعاى زكريا كه در آيه اوّل سه روز و در آيه دوم سه شب معين گرديده است. هر دو بيك معنى بوده و منظور از آن مجموع شب روز متوالى مى باشد. بنابراين ميان اين دو آيه نه تنها تناقضى وجود ندارد بلكه هر دو به يك معنى بوده و يكديگر را تفسير و تصديق مى نمايند.

تناقض در اين دو آيه بر اين مبتنى است كه «يوم» تنها به معناى روز و «ليل» به معناى تنها شب استعمال گردد، ولى وقتى كه اين دو كلمه معناى ديگرى هم داشته باشند و به معناى مجموع روز و شب نيز استعمال گردند، تناقضى در ميان آن دو آيه متصور نخواهد بود.

اين حقيقتى است روشن و غير قابل انكار، ولى برخى از مردم اين حقيقت را انكار مى كنند تا به خيال خويش، از عظمت قرآن بكاهند.

2 مى گويند: دومين موردى كه در ميان آيات قرآن تناقض احساس مى شود اين است كه قرآن گاهى افعال بندگان را به خود آنان نسبت مى دهد و در اختيار خودشان مى داند و مى گويد:

فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ «1» هر كس مى خواهد ايمان بياورد و هر كس مى خواهد كافر گردد.

و گاهى هم اختيار همه كارها را به دست خدا مى سپارد، و حتى اعمال بندگان را نيز به او مستند مى سازد و مى گويد:

وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ «2»

______________________________

(1). كهف: 29.

(2). انسان: 3.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)،

ص: 107

شما هيچ چيز را نمى خواهيد مگر اينكه خدا بخواهد.

به طور كلى برخى از آيات قرآن بندگان خدا را در اعمالشان صاحب اختيار معرفى نموده، و بعضى نيز اختيار را از آنان سلب و همه كارها را به خدا مستند مى سازد. در ميان اين دو گروه از آيات قرآن، تناقض و اختلاف روشن و غير قابل تأويلى وجود دارد.

مسئله جبر و تفويض

در پاسخ آنان مى گوييم: قرآن مجيد كه گاهى اعمال بندگان را به خود آنان و گاهى به خداوند مستند مى سازد، هر دو در جاى خود درست و صحيح مى باشد و هيچ گونه تناقض و اختلافى در اين گفتار و نسبت نيست. زيرا:

اولا: هر كس با فطرت و وجدان خويش اين حقيقت را درك مى كند كه به انجام دادن يك سلسله از كارها قدرت و توانايى دارد و مى تواند آن كارها را به طور آزاد انجام دهد و يا ترك نمايد. و اين مطلبى است كه وجدان و فطرت گواه آن است و كسى نمى تواند كوچكترين شك و ترديدى در اين باره به خود راه دهد.

به همين دليل است كه تمام خردمندان جهان بدكاران را توبيخ و سرزنش مى نمايند و نيكو كاران را قابل تحسين و در خور ستايش مى دانند، و اين خود دليل بر اين است كه انسان در كارهاى خود، مختار و آزاد است و در انجام دادن اعمالش اجبار و الزامى در كار نيست.

باز هر شخص عاقلى اين را درك مى كند كه حركت وى در حال راه رفتن عادى، با حركتش در حال سقوط از جاى بلند، فرق دارد. و از اين فرق و امتياز تشخيص مى دهد كه وى در حركت اولى مختار و

آزاد بوده و در حركت دومى بى اراده و مجبور مى باشد.

باز هر شخص عاقل، با فطرت خويش درك مى كند كه او گر چه در پاره اى از اعمالش آزاد است و مى تواند كه آنها را با اراده خويش انجام دهد و يا ترك نمايد، ولى بيشتر مقدمات اين اعمال اختيارى، از دايره اختيار او خارج است.

مثلا: از جمله مقدمات اعمال انسان، وجود خود انسان، حيات و درك او و تمايل وى

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 108

نسبت به آن عمل و مناسب بودن آن عمل با يكى از خواسته هاى درونى وى، و بالاخره قدرت و توانايى وى به انجام آن عمل است.

پر واضح است كه همه اين مقدمات از دايره اختيار انسان خارج و به وجود آورنده اينها همان قدرت است كه خود انسان را به وجود آورده است.

بنابراين اصل اعمال انسان را مى توان هم به خود انسان نسبت داد كه به اختيار و اراده خويش آنها را انجام داده، و هم به خدا نسبت داد كه مقدمات همه اين اعمال در اختيار وى بوده و از جانب او مى باشد.

و ثانيا: در فلسفه ثابت گرديده است كه خالق و به وجود آورنده همه اين موجودات و پديده ها پس از ايجاد آنها خود را از كار بر كنار و منعزل نساخته و دست از تدبير در مخلوقات خويش نكشيده است، و بقاء و استمرار موجودات جهان به مانند اصل خلقت به قدرت و اراده او بستگى دارد، و هيچ يك از آنها حتى براى يك لحظه هم نمى توانند بدون مشيت او پا بر جا بمانند.

ارتباط تشكيلات آفرينش با خالق آن، مانند ارتباط يك ساختمان و بنّاى آن نيست

كه ساختمان تنها در اصل پيدايش، محتاج به وجود بنا و كارگر مى باشد و پس از به وجود آمدن مستغنى مى شود و مى تواند بر بقاى خويش ادامه دهد، گرچه سازنده آن نيز از بين برود. و يا مانند يك نويسنده نيست كه در اصل نوشتن وجود او لازم باشد، ولى پس از آن و در مرحله بقا و استمرار، خط و نوشته وى به وجود او هيچ نيازى نداشته باشد.

بلكه ارتباط جهان و جهان آفرين فى المثل- كه خداوند مافوق همه اين مثلها است- مانند ارتباط روشنايى با نيروى برق است كه روشنايى در صورتى به وجود مى آيد كه نيروى برق به وسيله سيم به لامپ برسد و لامپ در روشنايى خود هر لحظه محتاج اين قوه و نيرو مى باشد، و اگر يك لحظه ارتباط لامپ با مركز نيرو قطع شود لامپ خاموش شده، تاريكى حكم فرما مى گردد.

تمام موجودات عالم نيز در به وجود آمدن و در بقا و استمرار خويش محتاج مبدأ اعلى

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 109

بوده، و هر آن به كمك و توجه آن مبدأ، محتاج مى باشند، به رحمت وسيع او كه همه موجودات را احاطه نموده ارتباط و اتصال دارند، كه اگر اين ارتباط و اتصال يك لحظه قطع گردد وجود تمام اشياء مبدل به عدم شده و چراغ هستى خاموش خواهد گرديد.

بنابراين، افعال بندگان در ميان دو حالت جبر و اختيار قرار گرفته است و انسان از دو جهت بهره برمى گيرد. زيرا بشر در بكار بردن نيرو و قدرت خويش براى انجام كارى و يا ترك آن گرچه مختار و آزاد است و از آزادى خود بهره مى گيرد ولى

از طرف ديگر اين نيرو و قدرت و ساير مقدماتى كه در انجام دادن هر كارى لازم است از خود او نيست، بلكه از طرف پروردگار افاضه مى شود و در اختيار بندگان قرار مى گيرد. و همانطور كه بشر در پيدايش اين امور به خداوند نيازمند است در بقاء و ادامه آنها نيز هر لحظه و آنى به توجه و عنايت پروردگار نيازمند مى باشد.

پس هر كارى كه بشر انجام مى دهد از يك جهت مستند به خود وى و از جهت ديگر مستند به خداوند بزرگ است.

آيات قرآن مجيد نيز ناظر به همين معنا است و مى خواهد اين حقيقت را بفهماند كه قدرت و اختيار انسان در افعال و اعمالش مانع از نفوذ قدرت و سلطنت پروردگار نيست. زيرا او نيز در افعال و اعمال بشر نظر و عنايتى دارد.

اين همان مسئله «امر بين الامرين» است كه شيعه به آن معتقد است و پيشوايانشان نيز به اين موضوع اهميت داده و با پيش كشيدن آن، دو نظريه «جبر» و «تفويض» را باطل نموده اند. اين است كه ما هم به اين موضوع اهميت بيشترى داده و با آوردن يك مثال ساده آن را براى خوانندگان عزيز توضيح مى دهيم.

يك مثال روشن و عينى

اشاره

شما يك نفر را فرض كنيد كه دستش معلول و ناقص باشد، به طورى كه نمى تواند دست خويش را حركت دهد، ولى دكتر معالج او توانسته است به وسيله يك دستگاه برقى در دست

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 110

وى ايجاد حركت ارادى كند كه هر وقت دكتر سيم آن دستگاه را به دست او متصل مى سازد مريض و توانايى آن را دارد كه با اراده خويش دستش را حركت

دهد. ولى اگر دكتر ارتباط آن دستگاه و دست مريض را قطع كند به همان حالت اولى برمى گردد و ديگر قدرت حركت ندارد.

حالا اگر براى تجربه و آزمايش، دكتر در ميان دستگاه و دست آن مريض ارتباط برقرار نمود و مريض هم با مباشرت و اراده خود شروع به حركت دادن دست خويش كرد بدون اينكه دكتر معالج در اين حركت كوچكترين اثرى داشته باشد، كارى كه مريض انجام مى دهد همان نيرو بخشيدن و كمك نمودن به وسيله دستگاه است.

حركت دادن اين شخص به دست خويش از مصاديق «امر بين الامرين» است چون اين حركت مستقلا به خود شخص مريض مستند نيست زيرا محتاج و متوقف بر اتصال نيروى برق است و اين اتصال و ايجاد نيرو هم در اختيار دكتر معالج مى باشد و از طرف ديگر اين حركت مستقلا به دكتر هم نمى تواند مستند باشد، زيرا دكتر تنها نيرو به وجود آورده ولى حركت به اراده خود مريض به وجود آمده است و مريض مى توانست كه با اراده خويش به دستش حركت ندهد. و در اين صورت فاعل و به وجود آورنده حركت، در عين اينكه حركت را به اختيار خويش انجام مى دهد و جبرى در كار نيست تمام اختيارات اين كار به وى تفويض نگرديده، بلكه از جاى ديگر كمك و مدد مى گيرد.

اين است معناى آنچه شيعه به آن معتقد است كه (نه جبر است نه تفويض بلكه امريست در ميان اين دو). «1» تمام اعمال و افعالى كه از انسان سر مى زند بدان منوال است كه از يك طرف با خواست و اراده انسان انجام مى گيرد. و از طرف ديگر انسان هم

نمى تواند چيزى را اراده كند و انجام دهد مگر آنچه را كه خداوند خواسته باشد و مقدمات و شرايط آن را فراهم نمايد.

تمام آياتى كه در اين زمينه وارد شده است همان هدف و همان معنا را تعقيب ميكند: از يك طرف با اثبات اختيار براى انسان، جبرى را كه بيشتر اهل تسنن بر آن قائلند باطل مى سازد، و از طرف ديگر با استناد نمودن و نسبت دادن افعال بندگان به پروردگار، تفويضى را

______________________________

(1). لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 111

كه بعضى از سنى ها قايل مى باشند رد مى نمايد.

مفسران و دانشمندان علم تفسير در تفسير اين آيات مشروحا بحث نموده و بطلان نظريه جبر و تفويض را روشن ساخته اند.

در ميان جبر و تفويض راه متوسطى است كه اهل بيت پيامبر (ع)- اهل بيتى كه خداوند از تمام بديها پاكشان نموده است- اين راه را به ما نشان داده اند. اينك در اينجا چند نمونه از راهنماييهاى آنان را در اين زمينه مى آوريم:

1 مردى از امام صادق (ع) سؤال نمود كه: آيا خداوند انسان را بر اعمال زشت وامى دارد؟

- نه- تمام كارها را به بندگان خويش تفويض و واگذار نموده است؟

- نه- پس واقعيت جريان چگونه است؟

امام: از طرف خداوند لطف و عنايتى بر بندگان مى رسد و راهى در ميان جبر و تفويض پيموده مى شود. «1»

2 در روايت ديگر از امام صادق (ع) آمده است: نه جبر است و نه تفويض بلكه مرحله ايست در ميان اين دو. «2»

در كتابهاى حديث شيعه، از اين سنخ روايات، به حد وافر وجود دارد.

نتيجه:

از همه آنچه در مورد مسئله جبر و اختيار آورديم

چنين استفاده شد كه: گر چه آيات قرآن در اين مورد دو گروه مى باشد كه از يك گروه به ظاهر جبر و از ظاهر گروه ديگر اختيار استفاده مى شود ولى كوچكترين اختلاف و تناقضى در ميان اين دو گروه وجود ندارد بلكه هر دو يك

______________________________

(1). كافى، كتاب توحيد، باب جبر و تفويض و امر بين الامرين.

(2). همان مدرك.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 112

هدف و يك معنا را تعقيب نموده هر گروهى مبين و مفسر گروه ديگر است كه با استناد افعال و اعمال انسان گاهى به خود وى و گاهى به خداوند، همان راه متوسط بين جبر و اختيار را براى ما نشان مى دهد كه در احاديث اهل بيت مشاهده نموديم.

اشكال 6:

اشاره

مى گويند: اعراب كه با قرآن به مقام معارضه نيامدند و مانند آن را نياوردند بدين جهت نبود كه از آوردن مثل آن عاجز و ناتوان باشند، بلكه عدم معارضه عرب با قرآن علل و موانع گوناگون ديگرى داشت.

از جمله اينكه مسلمانان در عصر پيامبر و دوران خلفا از قدرت و نيروى عظيمى برخوردار بودند، ترس از همين نيرو و قدرت مسلمانان بود كه اعراب بت پرست را از معارضه با قرآن و از هرگونه عكس العملى در برابر آن بازشان مى داشت.

آنها مى دانستند كه اگر به مقام معارضه با قرآن بيايند و بخواهند مانند قرآن را بياورند از طرف مسلمانان خطرهاى جبران ناپذيرى متوجه جان و مال آنان خواهد گرديد.

اما موقعى كه دوران نفوذ و قدرت خلفاى چهارگانه سپرى گرديد و كار بدست خلفاى اموى افتاد از يك طرف خلافت آنان اصلا بر محور دعوت اسلامى نبود تا ديگران براى مبارزه با اسلام تحريك

شوند و از طرف ديگر اذهان مردم با حلاوت و شيرينى الفاظ قرآن و با استحكام و متانت معانى آن مأنوس گرديد و زيباييهاى لفظى و معنوى قرآن در دلهاى مردم رسوخ و ارتكاز پيدا نموده و براى خود جاى عميقى باز كرد، اين بود كه مردم از مقاومت در برابر قرآن منصرف گرديده و به مقام معارضه و مقابله با آن نيامدند.

پاسخ:

اين اشكال از چند جهت سست و مردود مى باشد:

1 پيامبر (ص) مردم را هنگامى به مبارزه قرآن دعوت نمود كه در مكه بوده و هنوز از

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 113

شوكت و عظمت اسلام خبرى نبود و اسلام قدرت و نيرويى نداشت، ولى دشمنان قرآن، از نفوذ و قدرت كامل برخوردار بودند.

با اين حال حتى يك نفر از فصيحان عرب نتوانست قدم به ميدان مبارزه و معارضه با قرآن بگذارد.

2 خوف و ترسى كه معترض در گفتارش به آن اشاره نموده است هيچ گاه مانع از اين نبود كه شخص كافر و غير معتقد به قرآن كفر و عداوت خويش را در برابر اسلام و قرآن اظهار نمايد و عقيده و انديشه خود را برملا سازد.

زيرا اهل كتاب در ميان مسلمانان در جزيرة العرب و نقاط ديگر از آسايش و امن و آزادى كامل برخوردار بودند، و از اين جهات فرقى با مسلمانان نداشتند مخصوصا در دوران خلافت امير مؤمنان (ع) كه بر عدل و داد استوار بوده و دوست و دشمن بر عدالت و فضل و علمش اعتراف داشتند.

آرى، در اين دورانها كه آزادى كامل حكومت مى نمود و كوچكترين ترس و بيمى وجود نداشت اگر كسى مى توانست كه به مانند قرآن

را بياورد مسلما به مقام معارضه با قرآن مى آمد، و محصول افكار خويش را در اين مورد ارائه مى داد.

3 اگر فرض كنيم ترس براى مخالفين اسلام وجود داشت، اين ترس مى توانست مانع از اظهار معارضه و بر ملا ساختن مبارزه باشد.

ولى بايد ديد چه مانعى در كار بود كه اهل كتاب را حتى از معارضه و مبارزه مخفى و سرى نيز مانع گرديد و نتوانستند در ميان خانه و يا در مجامع و محافل اختصاصى خويش هم، به مقام مبارزه برآيند كه اگر چنين معارضه سرى، عملى مى گرديد خود اهل كتاب آن را حفظ نموده و بعد از برطرف شدن موانع و دوران ترس، اظهار مى نمودند، به طورى كه داستانهاى خرافى كتب عهدين و ساير مطالب مذهبى خويش را حفظ نموده و منتشر ساخته اند. ولى از چنين معارضه و مبارزه سرى نيز كوچكترين اثرى و خبرى نيست.

4 انسان طبيعتا طورى مى باشد كه تكرار براى وى ملالت آميز و خسته كننده است. اگر

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 114

سخنى را- گرچه در سطح بسيار عالى از بلاغت هم باشد- مكرر بشنود آن سخن حلاوت خويش را از دست مى دهد و تدريجا در نظر وى به صورت يك سخن عادى و معمولى درآمده، بلكه كسالت آور و خسته كننده خواهد بود.

از اينجا مى بينيم كه: اگر انسان يك قصيده خيلى شيوا و شيرين را مكرر بشنود براى وى ملال آور خواهد بود، و گاهى تكرار زياد موجب انزجار و اشمئزاز مى باشد. اگر قصيده ديگرى براى وى خوانده شود در نظرش جالبتر و شيرينتر از قصيده اولى جلوه گر مى گردد، ولى آن هم بعد از تكرار، حالت قصيده اوّل را به خود

مى گيرد و آن گاه فرق واقعى در ميان آن قصيده روشن مى شود.

اتفاقا اين حس تنوع طلبى و نو گرايى انسان، اختصاص به سخن ندارد بلكه در همه لذايذ:

در خوردنيها، پوشيدنيها، شنيدنيها و در تمام موارد جريان و سريان دارد.

اگر قرآن معجزه نبود همان حس تنوع طلبى در او نيز حكومت مى نمود و با مرور زمان و تكرار زياد حلاوت و شيرينى خود را از دست مى داد و ملال آور مى گرديد و در شنوندگان حالت انزجار و اشمئزاز ايجاد مى كرد.

اين خود مى توانست بهترين و آسانترين وسيله براى معارضه با قرآن باشد ولى ما مى بينيم قرآن مجيد هر چه بيشتر تكرار مى شود به حسن و طراوتش مى افزايد و هر چه بيشتر تلاوت مى گردد روح انسان را به عوالم بالاترى اوج مى دهد و ايمان و يقين وى را بيش از پيش محكم و استوار مى سازد.

اين امتياز و مزيت كه- بر عكس تمام گفتارهاى عادى و معمولى- قرآن از آن برخوردار است نه تنها به اعجاز قرآن لطمه نمى زند، بلكه يكى ديگر از مؤيدات و نشانه هاى اعجاز قرآن مى باشد.

5 اگر گفتار معترض را كه «مرور زمان و تكرار، افكار را با قرآن آشنا ساخته و از معارضه با قرآن، باز داشته است» بپذيريم، اين مطلب را تنها درباره مسلمانان مى توان گفت كه قرآن را تصديق مى نمودند، و هر چه هم تكرار مى شد باز با اشتياق فراوان گوش به آن فرا

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 115

مى دادند.

اما عربهاى فصيح غير مسلمان كه تكرار و انس با قرآن براى آنان مفهومى نداشت، چرا از مقابله با قرآن منصرف گرديدند و به مقام معارضه با آن برنيامدند.

اشكال 7:

اشاره

باز مى گويند: قرآن يك اسلوب و روش

خاصى دارد كه با روش معروف در ميان فصحا، بلغا و سخن سرايان ماهر، تباين و تضاد دارد، زيرا قرآن موضوعات متعددى را با يكديگر عجين نموده و از هر درى سخن به ميان آورده است. در جايى كه صحبت از تاريخ مى كند به موضوع وعد و وعيد منتقل مى شود، يا پاى سخنان و مثلهاى حكمت آميز و مانند آن را به ميان مى كشد. اگر قرآن داراى ابواب و فصول منظم و مرتبى مى بود و در هر فصلى آيات مربوطه را جمع آورى مى كرد، فايده اش بيشتر و بهره بردارى از آن، آسانتر و بهتر مى گرديد.

پاسخ:

قرآن كتاب هدايت است، و براى سوق دادن بشر بسوى سعادت دنيا و آخرت نازل گرديده.

يك كتاب فقهى، تاريخى و اخلاقى و مانند آن نيست تا براى هر موضوعى باب مستقلى ترتيب بدهد و مطالب را كلاسه نمايد.

جاى ترديد نيست كه اسلوب موجود در قرآن بهتر مى تواند مقصود و هدف هدايتى و اثر گذارى آن را تأمين نمايد و نتيجه بخش گردد، زيرا اگر كسى تنها بعضى از سوره هاى قرآن را بخواند مى تواند در مدت كم و بدون زحمت و مشقت به مقاصد زياد قرآن پى ببرد و با هدفهاى آن آشنا گردد. در ضمن يك سوره، مى تواند به مبدأ و معاد متوجه گردد، و از تاريخ گذشتگان اطلاع داده و از سرگذشت آنها عبرت بگيرد. و از طرف ديگر، از اخلاق نيكو و تعاليم و برنامه هاى عالى سخن گويد و سپس قسمتى از احكام و دستورات قرآن را درباره عبادات و معاملات بيان كند.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 116

آرى، همه اين مطالب مختلف را مى توان از يك سوره

به دست آورد. ولى در عين حال لطمه اى بر نظم كلام وارد نيامده و در تمام مراحل، تناسب در گفتار و اقتضاى حال رعايت گرديده و حق بيان ادا شده است.

اگر قرآن به صورت ابواب منظم بود اين همه فوايد به دست نمى آمد و اين چنين نتيجه بخش نمى گرديد و خواننده قرآن در صورتى مى توانست با اهداف و مقاصد عالى آن آشنا گردد كه تمام قرآن را بخواند و ممكن بود كه مانعى پيش آيد و به خواندن تمام قرآن موفق نگردد و به نتيجه كمترى دست يابد.

به راستى اين روش يكى از مزايا و محسنات اسلوب قرآن است كه بر قرآن زيبايى و طراوت خاصى بخشيده است. زيرا قرآن در عين پراكنده گويى و بيان مطالب مختلف، باز از كمال ارتباط و انسجام برخوردار بوده، و جملات آن به مانند درهاى گرانبهايى كه با تناسب خاصى به رشته درآمده است در كنار هم چيده شده و با نظم اعجاب انگيزى به هم متصل و مرتبط مى باشد.

اما چه بايد كرد كه دشمنى و عداوت با اسلام كار خود را كرده و چشم اين ايراد كننده را كور و گوشش را كر ساخته، زيباييها را در نظر وى به صورت زشت و كمالات را به صورت عيب و نقص جلوه گر نموده است.

علاوه بر همه اينها، اگر قرآن تبويب و فصل بندى مى گرديد يك اشكال ديگر نيز به وجود مى آمد و آن اينكه: بعضى از داستانهاى قرآن روى علل و تناسبات خاصى تكرار شده و در موارد متعددى نقل گرديده است. اگر همه آن مكررات در عبارتهاى مختلف در يك فصل جمع آورى مى شد هدف، مزايا و تناسبات

خاصى كه در تكرار اين داستانها بود، منتفى مى گرديد و تكرار آن بى فايده مى بود.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 117

اشكال 8:

اشاره

آخرين اشكال در اعجاز قرآن اين است كه:

يك نويسنده مسيحى، كتابى در معارضه با قرآن بنام «حسن الأيجاز» نگاشته و به سال 1912 ميلادى در چاپخانه انگليسى آمريكايى بولاق مصر نيز به چاپ رسيده است «1» و در اين كتاب چنين مى نويسد:

مى توان با قرآن معارضه نمود و كتابى مانند آن نوشت سپس نويسنده براى اثبات گفتارش جملاتى را كه از خود قرآن اقتباس نموده و بعضى الفاظش را تغيير داده و به وسيله همين جملات اقتباس شده از قرآن با قرآن به معارضه پرداخته، بدين گونه حدود و ارزش معلوماتش را ظاهر ساخته و مقدار اطلاعات خويش را نسبت به فنون فصاحت و بلاغت روشن كرده است.

پاسخ:

ما عبارات همان نويسنده مسيحى را كه در مقام معارضه با قرآن برآمده است، در اينجا مى آوريم. سپس نقاط ضعف آنها را براى خواننده ارجمند روشن مى سازيم، چنانكه در كتاب «نفحات الاعجاز» «2» به اين قسمت مفصلا پرداخته ايم.

معارضه با سوره فاتحه

اين مرد خيالباف در مقام معارضه با سوره فاتحه چنين مى گويد:

الحمد للرحمن، رب الأكوان، الملك الديان، لك العبادة و بك المستعان، إهدنا

______________________________

(1). اين جريان دليل روشن بر وحشت استعمارگران از قرآن و نشانه نفوذ و فعاليت آشكار و نهان آنان در ممالك اسلامى است كه بايد مسلمانان به اين مسائل و جريانات توجه كامل داشته باشند.

(2). اين كتاب كه به قلم آيت اللّه العظمى خويى (ره) در رد كتاب «حسن الايجاز» نوشته شده در چاپخانه علوى نجف اشرف چاپ گرديده است.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 118

صراط الأيمان». «1»

او خيال كرده است كه اين جملات تمام نكات و معنى سوره حمد را در بردارد و از آن سوره، كوتاهتر هم مى باشد.

ما به نويسنده اى كه در سخن شناسى و نكته سنجى تا اين حد منحط و كوتاه فكر باشد چه بگوييم؟! بهتر اين بود كه وى قبلا گفتار خويش را به دانشمندان مسيحى كه با اسلوب كلام عرب و فن بلاغت آشنايى دارند، نشان مى داد و خود را بدينگونه رسوا و مفتضح نمى ساخت.

راستى او تا اينجا هم تشخيص نداده است كه اگر يك نفر شاعر و يا نويسنده بخواهد با گفتارى در مقام معارضه بيايد بايد در مقابل آن، كلامى بياورد كه با داشتن استقلال در الفاظ و تركيب و اسلوب مخصوص به خود، حداقل در يك جهت و در يك هدف با آن متحد و يكسان باشد.

معناى

معارضه اين نيست كه شخصى در مقام معارضه با يك كلام فصيح از اسلوب و تركيب آن، تقليد كند و تنها بعضى از الفاظ و كلمات آن را تغيير دهد و كلام ديگرى از آن بسازد و نام اين عمل را معارضه بگذارد.

اگر معناى معارضه اين باشد مى توان با هر كلامى معارضه نمود، و اين آسانترين راهى بود براى اعرابى كه با پيامبر (ص) معاصر بودند. ولى چون آنها با اسلوب معارضه آشنا بودند و رموز بلاغت قرآن را درك مى كردند اين بود كه زير بار معارضه با قرآن نرفتند و بر عجز و ناتوانى خويش اعتراف نمودند. عده اى ايمان آوردند و عده ديگر آن را به سحر و جادو نسبت داده و گفتند:

______________________________

(1). سپاس خداى بخشايشگر را، پروردگار هستى ها، پادشاهى كه پاداش دهنده است پرستش فقط براى تو و استعانت تنها از تو است، ما را به راه ايمان هدايت فرما.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 119

«إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ». «1»

گذشته از اين، چگونه مى توان اين جملات را كه آثار تكلف و تصنع در آنها نمايان است با سوره فاتحه مقايسه نمود؟! آيا بى اطلاعى اين نويسنده بر فنون بلاغت برايش كافى نبود كه عيوب خود را به وسيله اين ادعا بيشتر ظاهر سازد و در معرض تماشاى همگان قرار دهد؟! اينك ما اين سخن سخيف را با سخن خدا مقايسه مى كنيم تا گوينده اش رسوا گردد:

1 چگونه مى توان گفت كه جمله «الحمد للرحمان» با جمله «الحمد للّه» از نظر معنى و مفهوم يكسان است، در صورتيكه كلمه «اللّه» اسم ذات مقدسى است كه جامع تمام صفات كمال باشد و تنها يكى از آن صفات

«رحمت» است. بنابراين، انگيزه سپاس در جمله «الحمد للّه» دارا بودن خدا است بر تمام صفات كمال ولى در جمله «الحمد للرحمان» انگيزه سپاس تنها رحمت خداوند بوده و از صفات ديگر ذكرى به ميان نيامده است.

2 جمله «رب الاكوان» به جاى «رب العالمين الرحمان الرحيم» بسيار ناقص و نامتناسب بوده معنا و هدف هر دو آيه را از بين برده است. زيرا از اين دو آيه چنين استفاده مى گردد، كه جهان يكى نيست و بلكه متعدد مى باشد و خداوند مالك و مربى همه آنهاست، و رحمت وى نيز به طور استمرار و هميشگى و بدون انقطاع شامل تمام اين جهانها و عوالم مى گردد.

چگونه مى توان اين معانى را از «رب الاكوان» بدست آورد؟ در صورتيكه «كون» به معناى حدوث، وقوع، برگشتن و كفالت مى باشد.

علاوه بر اين، اضافه كردن كلمه «رب» كه به معناى مالك و مربى است به «اكوان» كه معناى مصدرى دارد و به معنى «بودن» مى باشد، از نظر ادبى صحيح نيست. بلى مى توان

______________________________

(1). اين قرآن چيزى نيست مگر سحرى كه تعليم داده شده است (مدثر: 24).

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 120

كلمه «خالق» را به اين كلمه اضافه نمود و «خالق الاكوان» گفت، ولى از كلمه «اكوان» نه تعدد عوالم استفاده مى گردد و نه شمول و استمرار رحمت خداوند بر اين عوالم.

3 تغيير دادن آيه «مالك يوم الدين» به جمله «الملك الديان» نمى تواند معناى آيه را متضمن شود و هدف آيه را ايفا كند. زيرا آيه مذكور: «حاكم و صاحب روز جزا است» ولى جمله مذكور به معناى «پادشاه جزا دهنده» مى باشد، و در اين معنى بر وجود يك جهان ديگر كه جزاى

اعمال در آنجا داده مى شود كوچكترين دلالت و اشاره اى نيست ولى آيه شريفه علاوه بر اهدافى كه دارد متضمن اين معنا نيز مى باشد.

و باز جمله مذكور اين مطلب را نمى رساند كه «مالك» آن روز خداوند است و كسى ديگر كوچكترين اختيارى ندارد، و تمام مردم در آن روز تحت فرمان و حكومت خداى بزرگ و واحد اداره مى گردند و امر وى به تمام افراد نافذ خواهد بود، بعضى از افراد به سوى بهشت و بعضى ديگر به سوى دوزخ خواهند رفت.

آرى جمله «الملك الديان» هيچ يك از اين معانى را كه جمله «مالك يوم الدين» متضمن است در بر ندارد، تنها چيزى كه مى توان از اين جمله استفاده نمود اين است كه خداوند ملك و سلطانى است كه بر اعمال انسان پاداش مى دهد. و اين مطلب فرق فراوان و فاصله زياد با مفهوم آيه شريفه دارد.

4 و اما آيه شريفه «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»: تنها تو را مى پرستيم و از تو استعانت مى جوييم.

اين نويسنده از اين آيه چنين فهميده است كه عبادت به ناچار بايد تنها براى خدا باشد و استعانت نيز بايد از خداوند بشود لذا اين آيه را به جمله «لك العبادة و بك المستعان»: (عبادت براى تو و استعانت از تو است).

تبديل نموده است تا آن معنا را برساند.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 121

ولى او نتوانسته است درك كند كه اين آيه علاوه بر آن حقيقت مى خواهد به افراد با ايمان تلقين نمايد كه توحيد در عبادت را آشكار سازند و حاجت و نياز خويش را بر كمك و اعانت پروردگار در هر مورد، حتى عبادت وى، اظهار نمايند.

اين آيه

مى خواهد بنده مؤمن، بر اين حقيقت اعتراف كند كه او و تمام افراد مؤمن جز خداوند كسى را ستايش نمى كنند. و از كسى به جز پروردگار استعانت نمى جويند، و تنها او را ستايش مى كنند و از وى استعانت مى جويند.

اين معنى چگونه از گفتار اين نويسنده، به دست مى آيد و چگونه مى تواند جمله «لك العبادة و بك المستعان» اين نكات را در بر بگيرد؟! 5 و اما گفتار خداوند: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ» مقصود از اين آيه اين است كه بنده، در مقام عبادت، از پروردگارش درخواست كند كه او را به نزديكترين راهى كه به مقصد مى رساند هدايت كند، و او را به سوى اعمال نيك و اوصاف و عقايد صحيح رهبرى نمايد. و در اين آيه تنها هدايت به راه ايمان خواسته نشده، ولى جمله «اهدنا الصراط الايمان» در اين معانى كافى نمى باشد.

علاوه بر آن، معناى اين جمله از اين نظر نيز نارسا است كه در اين جمله تنها درخواست هدايت و رهبرى به راه ايمان گرديده، و اما اينكه راه ايمان راه مستقيمى است كه سالك آن گمراه نمى گردد اشاره اى نشده است.

اين نويسنده با اين جملات نارسا و دست و پا شكسته و تقليدى، خود را از بقيه سوره مستغنى دانسته، خيال نموده است كه حاجتى به بقيه سوره نبوده است اين خود مى تواند بهترين دليل و گواه گويا بر اين باشد كه وى مفهوم سوره را نفهميده و هدف آن را درك ننموده است.

زيرا بقيه سوره- يعنى جمله: «صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 122

وَ لَا الضَّالِّينَ» دلالت مى كند بر اينكه يك راه مستقيمى وجود دارد و

كسانى كه مورد انعام و بخشش خداوندى قرار گرفته اند همان راه را پيموده اند اين راه همان راه پيامبران، درستكاران، شهدا و مردان نيك مى باشد.

و باز اين جملات دلالت دارند كه راههاى غير مستقيم و كج و معوجى هم هست، و آنان كه مورد غضب خداوندى مى باشند آن راهها را در پيش گرفته اند. راه كسانى كه در برابر حق عناد و لجاجت ورزيده آن را انكار مى كنند، به علت جهل و نادانى از راه هدايت به دور افتاده و در وادى گمراهى قدم بر مى دارند. آنان راه هدايت و حقيقت را جستجو و تفحص نكرده، راه پدرانشان را انتخاب نموده اند و از نياكانشان تقليد و تبعيت كرده اند. راهى را رفته اند كه آن راه از طرف خداوند براى آنان تعيين نگرديده است.

آرى كسى كه اين آيه را بخواند و در آن دقت و تدبر كند همه اين مطالب را متذكر مى شود و فكرش به اين نكات عالى و رموز اخلاقى منتقل مى گردد، كه بايد به مقربان و اولياى خدا تأسى نمود و در اعمال و اخلاق و عقايد از آنان پيروى كرد و از راه اين افراد متمرد و سركش كه خداوند در برابر اعمالشان بر آنان غضب نموده است كناره گرفت.

خواننده عزيز، آيا مى توان از اين مطالب عالى و حقايق زنده اخلاقى و انسانى كه در لابلاى اين جملات نهفته است چشم پوشيد و همانطور كه اين نويسنده خيالباف پنداشته است آنها را بى اهميت تلقى نمود؟!

معارضه با سوره كوثر

همين نويسنده در معارضه با سوره كوثر چنين گفته است:

«انا اعطيناك الجواهر فصل لربك و جاهر، و لا تعتمد قول ساحر» «1»

______________________________

(1). ما به تو جواهر داديم تو نيز با

صداى بلند نماز بخوان و به گفتار ساحر و جادوگر اعتماد مكن.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 123

اين معارضه از چند جهت باطل و مورد اشكال مى باشد:

1 خوانندگان عزيز توجه دارند كه اين نويسنده بى انصاف! در اين معارضه از نظم و تركيب قرآن تقليد كرده و تنها الفاظ آن را تغيير داده و چنين وانمود مى كند كه با قرآن معارضه كرده است.

2 باز توجه دارند كه اين عمل نيز از خود وى نيست، بلكه از (مسيلمه كذاب) سرقت نموده و بنام خود قالب زده است. مسيلمه در مقام معارضه با اين سوره چنين گفته است:

«انا اعطيناك الجماهر، فصل لربك و هاجر، و ان مبغضك رجل كافر» «1» 3 و از اينها شگفت انگيزتر اينكه: وى چنين پنداشته است كه اگر دو كلام در سجع و قافيه مشابه هم باشند در فصاحت و بلاغت نيز يكسان و برابر خواهند بود. در صورتيكه چنين نيست، بلكه اولين شرط فصاحت اين است كه در ميان جملات يك گفتار، ارتباط و تناسب وجود داشته باشد، كه گفتار اين نويسنده فاقد آن است.

زيرا اعطا كردن جواهر مستلزم اين نخواهد بود كه نماز خوانده شود آن هم با صداى بلند، چون خداوند به بندگانش نعمتهاى فراوانى عنايت فرموده است كه از نعمت مال و ثروت بسى اشرف و مهمتر مى باشد، مانند نعمت حيات نعمت عقل، ايمان و امثال آن. پس چرا و چگونه اين آقا، تنها ثروت را موجب نماز خواندن مى داند؟

آرى كسى كه به وسيله مال و ثروت استعمار گرديده است كه وظيفه بيشترى را ايفا كند قبله و معبود وى، هدف و آرمان او همان ثروت مى باشد كه چهار

نعل بسوى آن مى تازد، و يگانه هدفش همان زخارف دنيوى است، كه براى بدست آوردن آن كوشش نموده و بر تمام هدفهاى ديگر مقدم مى دارد، و «از كوزه همان برون تراود كه در او است».

4 جا دارد از اين نويسنده سؤال شود منظور او از كلمه «جواهر» كه با الف و لام تعريف

______________________________

(1). ما به تو جمعيتها داديم تو نيز نماز بخوان و هجرت كن و دشمن تو مرد كافر است.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 124

آورده است چيست؟

اگر منظور وى جواهر معينى باشد در اين جملات هيچ قرينه اى بر آن مقصود نيست كه «الف و لام» اشاره به آن باشد و اگر «الف و لام» براى كليت و استغراق بوده، و منظور گوينده تمام جواهرات موجود در دنيا باشد اين هم يك دروغ آشكارى است، زيرا تمام جواهرات موجود در دنيا به يك نفر داده نشده است.

5 باز جاى اين سؤال باقى است كه در ميان دو جمله اول و جمله «و لا تعتمد قول ساحر» چه ارتباط و تناسبى هست؟ و منظور از ساحر كيست؟ و به كدام گفتار وى نبايد اعتماد نمود؟

اگر منظورش ساحر معينى و قسمت خاصى از گفتار وى باشد، لازم بود قرينه اى ذكر كند تا اين شخص معين و گفتار خاص وى معلوم گردد، ولى در اين جمله چنين قرينه اى وجود ندارد.

و اگر منظور وى هر گونه گفتار است كه از هر ساحرى باشد- چنانكه لفظ قول و ساحر هر دو نكره و در سياق نهى مى باشند و عموميت را مى رسانند- در اين صورت معناى اين جمله چنين خواهد بود: بر هيچ سخنى از هيچ ساحرى اعتماد مكن. ليكن

اين معنى نيز درست نيست، زيرا ما عقلا دليلى بر اين نداريم كه بر هيچ گفته ساحر گرچه در كارهاى معمولى و متعارف وى باشد نبايد اعتماد نمود.

و اگر منظور وى از آن جمله اين باشد كه به گفته هاى ساحرانه و جادوگرانه ساحر نبايد اعتماد نمود، باز هم نادرست است، زيرا ساحر از نظر اينكه ساحر است قول و گفتارى ندارد و سحرش را با كلام و سخن انجام نمى دهد، بلكه سحر و افسانه وى در ميان مردم با حيله ها و اعمال مخصوص او است نه با گفتارش.

6 سوره كوثر درباره كسى نازل گرديده است كه پيامبر (ص) را استهزاء مى نمود و مى گفت او ابتر و بى فرزند است، به زودى خواهد مرد و نام وى و آينى كه آورده است از بين

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 125

خواهد رفت، چنانكه قرآن مى گويد:

أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ «1» بلكه آنها مى گويند او شاعرى است كه ما انتظار مرگش را مى كشيم.

در برابر اين گفتار براى دلدارى پيامبر، خداوند سوره كوثر را نازل نمود و فرمود: «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ» ما خير كثير و فراوانى را به تو بخشيده ايم.

آرى، از تمام جهات خير كثير بر پيغمبر عطا گرديده است: اما در دنيا كه به شرافت رسالت و نبوت و هدايت مردم و زعامت مسلمانان رسيد، و از كثرت ياران و پشتيبانان و پيروزى بر دشمنان برخوردار گرديد، و همچنين نسل او به وسيله دخترش فاطمه عليها السلام زياد شد كه تا دنيا باقى است نامش زنده خواهد ماند. و در آخرت نيز بر شفاعت كبرى و مقام محمود و بر بهشت برين و بر حوض كوثرى كه

تنها او و دوستانش از آن سيراب مى گردند و بر نعمتهاى زياد ديگرى نايل آمده است.

«فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ»: پس به عنوان شكر گذارى در برابر اين همه نعمتها براى پروردگارت نماز بخوان و نحر كن.

منظور از نحر قربانى شتر در منى و يا قربانى در عيد اضحى است، و يا منظور، بردن دستها است تا برابر گلو در موقع تكبير گرفتن و يا به معناى رو كردن به قبله است با تمام اعضا و معتدل بودن در حال قيام است.

تمام اين معانى كه براى كلمه «نحر» گفته شده است در اين مقام مناسب است، زيرا هر يك از اين معانى را كه در نظر بگيريم يك نوع شكر گزارى در برابر آن نعمتهاى بى حدى است كه خداوند به پيامبرش ارزانى داشته و عنايت فرموده است.

پس از دستور سپاسگزارى در مقابل نعمتهاى فراوان، خداوند اين آيه را فرستاد «إِنَ

______________________________

(1). طور: 30. شناخت قرآن(نجمى و هريسى) 126 معارضه با سوره كوثر ..... ص : 122

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 126

شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» يعنى دشمن و استهزا كننده تو ابتر و بى نسل خواهد بود نه تو و از وى هيچ اسم و رسمى باقى نخواهد ماند نه از تو!! سرنوشت اين استهزاء كنندگان همان گرديد كه قرآن خبر داده بود، يعنى هيچ اسم و رسمى و نام نيكى از آنها باقى نماند، و در آخرت نيز در عذاب اليم و ذلت ابدى گرفتار خواهند گرديد.

اين بود خلاصه معنا و هدف اين سوره مباركه.

آيا مى توان اين سوره را با اين سطح عالى و بلاغت كامل با آن جملات منحط و بى ربط اين نويسنده، مقايسه نمود؟! جملاتى كه

گوينده آنها خودش را به زحمت انداخته، و از تركيب و اسلوب قرآن تقليد نموده، و قسمتى از الفاظش را نيز از مسيلمه كذاب گرفته، بر اساس عناد و يا نادانى، آنها را به هم بافته است تا بدان وسيله با بلاغت و اعجاز قرآن معارضه و مبارزه كند و از عظمت آن بكاهد.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 127

7 معجزات از نظر قرآن

اشاره

بررسى آيات نفى معجزه نخستين آيه نفى اعجاز دومين آيه نفى اعجاز سومين آيه نفى اعجاز شأن نزول آيات نفى اعجاز نبوت محمد (ص) در تورات و انجيل خلاصه مطالب

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 128

بررسى آيات نفى معجزه

اشاره

هر شخص مطلع و محقق به خوبى مى داند كه قرآن، بزرگترين معجزه پيامبر اسلام، بلكه از تمام معجزاتى كه تا كنون تمام پيامبران آورده اند مهمتر مى باشد.

و ما در بحثهاى گذشته به قسمتى از جهات و جنبه هاى اعجاز قرآن پرداختيم و علت تفوق و برترى قرآن را بر تمام معجزات ديگر توضيح داديم و در اينجا نيز مى گوييم:

معجزه پيامبر (ص) منحصر به قرآن مجيد نيست، بلكه رسول خدا در تمام معجزاتى كه پيامبران داشته اند با آنان شريك بوده، و آنچه را كه انبياى گذشته آورده اند او نيز آورده است.

ولى آوردن قرآن مجيد اختصاص به آن حضرت دارد، و امتيازى است كه ساير انبياء از آن برخوردار نمى باشند.

يك پندار غلط

همانطور كه پيامبران دروغين اعجاز را از پيامبران نفى نموده اند، بعضى افراد بى دانش و عوام فريب نيز مى نويسند كه از بعضى آيات قرآن چنين برمى آيد كه پيامبر اسلام جز قرآن معجزه ديگرى نداشته است، و طبق اين آيات، تنها معجزه پيامبر اسلام و تنها گواه و دليل بر نبوت وى قرآن بوده است و بس.

ما در اينجا آياتى را كه اين افراد بدان استناد كرده اند، مى آوريم، و استدلال آنان را ذكر نموده، آنگاه به پاسخ آن خواهيم پرداخت:

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 129

نخستين آيه نفى اعجاز

اشاره

وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلَّا أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَ آتَيْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها وَ ما نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلَّا تَخْوِيفاً «1» «هيچ چيز مانع ما نبود كه اين معجزات (درخواستى بهانه جويان) را بفرستيم جز اينكه پيشينيان (كه همين درخواستها را داشتند و با ايشان هماهنگ بودند) آن را تكذيب كردند (از جمله) ما به قوم ثمود ناقه داديم (معجزه اى) كه روشنگر بود اما بر آن ستم كردند (و ناقه را كشتند) ما معجزات را براى بيم دادن (و اتمام حجت) مى فرستيم».

آنها مى گويند: از اين آيه چنين استفاده مى گردد كه پيامبر اسلام جز قرآن معجزه ديگرى نداشته است، و علت اينكه خداوند معجزات ديگرى به وى نداد، اين است كه امتهاى گذشته معجزاتى را كه به آنان فرستاده مى شد، تكذيب مى نمودند و زير بار آنها نمى رفتند.

پاسخ:

اين آيه صدور معجزه را از رسول خدا (ص) به طور كلى نفى نمى كند، و نمى خواهد بگويد كه: هيچ معجزه اى بدست وى ظاهر نگرديده، بلكه مفهوم آيه شريفه اين است كه پيامبر به پيشنهادات مشركان درباره معجزات جواب مثبت نداد و طبق دلخواه آنان، معجزه نياورد.

به عبارت ديگر: اين آيه تنها آن گروه از معجزات را انكار مى كند كه مشركان، به هواى نفس و دلخواه خويش معجزه اى را از رسول خدا درخواست مى نمودند و از اين درخواست جز ايذا و مسخره هدفى نداشتند. اين آيه تنها وقوع اين گروه از معجزات را انكار مى كند، نه همه معجزات را.

و اينك دلايل اين گفتار:

1 واژه «آيات» جمع «آيه» به معناى علامت مى باشد كه در آيه مورد بحث با «الف و

______________________________

(1). اسراء: 59.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 130

لام»

آمده است، در اين «الف و لام» به طور كلى سه احتمال وجود دارد:

الف و لام در كلمه «الايات» يا «جنسى» است، در اينصورت معناى آيه چنين خواهد بود كه خداوند هيچ دليلى كه مى تواند راستگويى پيامبر (ص) را ثابت كند به پيامبر نداده است.

بنابراين احتمال فرستادن پيامبر بيهوده و بى فايده خواهد بود چون پيامبرى كه گواه و دليل بر ادعاى خويش ندارد عقلا قابل تصديق نمى باشد.

و يا «الف و لام جمعى» است كه در اين صورت وقوع تمام آيات و معجزاتى كه مى تواند گواه بر نبوت باشد انكار گرديده است. ولى اين احتمال هم مانند احتمال قبلى و به همان دليل، باطل و نادرست مى باشد.

پس به ناچار بايد احتمال سوم را پذيرفت و گفت كه: «الف و لام» در كلمه الايات «عهدى» بوده، و منظور از آيات كه قرآن وقوع آنها را انكار مى كند آيات مخصوص و معينى بوده است كه از طرف مشركين براى ايذاى پيامبر و روى هوا و هوس درخواست مى گرديد.

2 اگر تكذيب و انكار مشركين از آوردن تمام معجزات مانع مى گرديد در اينصورت قرآن مجيد هم كه يكى از مهمترين معجزات پيامبر اسلام مى باشد نازل نمى شد، زيرا در صورت اطلاق و كليت جايى براى اين استثنا باقى نمى ماند. بنابراين، منظور از معجزات ممنوعه، گروهى از معجزات است نه همه معجزات.

3 در آيه مذكور، عدم وقوع معجزه بر تكذيب ملل گذشته مستند و معلق گرديده است.

و اين نيز در صورتى درست خواهد بود كه براى وقوع معجزه شرايط مقتضى باشد و چيزى از آن مانع نگردد. در غير اينصورت استناد و تعلق، معنى نخواهد داشت، زيرا درست نيست كه مثلا: با

نبودن آتش، نسوختن هيزمى را به تر بودن آن مستند سازيم. و آنچه كه وقوع معجزه را اقتضا مى كند بيش از دو چيز نخواهد بود: حكمت خدا، درخواست مردم.

اگر حكمت خدا در موردى مقتضى باشد كه براى هدايت مردم در دست پيامبرش معجزه اى ظاهر نمايد، در اين صورت تكذيب ملل گذشته نمى تواند مانع از آن گردد. زيرا:

اولا خداوند با تكذيب ديگران بر خلاف حكمت خويش رفتار نمى كند.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 131

و ثانيا اگر تكذيب مردم مى توانست از فرستادن معجزه مانع گردد از فرستادن پيامبر نيز مانع مى گرديد.

بنابراين، مى ماند معناى دوم كه درخواست مردم باشد. يعنى مردم بعد از ديدن آيات و معجزات و بعد از اتمام حجت، به هواى نفس و دلخواه خود دوباره درخواست معجزات مى نمودند، خداوند هم از نشان دادن چنين معجزات اقتراحى خوددارى نمود.

4 آيات ديگر قرآن هم گواه بر اين است كه منظور آيه شريفه از معجزات ممنوعه و غير عملى، معجزات «اقتراحى و درخواستى» مى باشد نه همه معجزات چنانكه بررسى و دقت در آيات قرآن مجيد اين حقيقت را به روشنى ثابت مى كند كه مشركين براى خويش عذاب مى طلبيدند، و يا معجزاتى را پيشنهاد مى نمودند كه در اثر تكذيب آن معجزات، بر امتهاى گذشته عذاب نازل گرديده است مانند:

وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ «آنگاه كه مشركين گفتند: خدايا اگر اين قرآن حق و از طرف تو مى باشد بر ما از آسمان سنگ بباران، يا عذاب دردناكى بر

ما نازل بگردان. ولى تا تو در ميانشان هستى خداوند عذابى بر آنان نخواهد فرستاد و تا استغفار مى كنند باز عذابشان نخواهد نمود «1».

فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا لَوْ لا أُوتِيَ مِثْلَ ما أُوتِيَ مُوسى أَ وَ لَمْ يَكْفُرُوا بِما أُوتِيَ مُوسى مِنْ قَبْلُ قالُوا سِحْرانِ تَظاهَرا وَ قالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كافِرُونَ «2».

آنگاه كه حق از سوى ما بر آنان آمد گفتند چرا همانند آنچه به موسى داده شده بود به ما داده نشده است؛ مگر آنان آنچه را كه قبلا به موسى داده شد انكار نورزيدند؟! و گفتند اين دو (عصا و يد بيضا) سحرى هستند ظاهر و ما همه آن ها را منكريم.

______________________________

(1). انفال: 32- 33.

(2). قصص: 48.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 132

قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللَّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ «1» كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ «2» پيشينيان حيله ورزيدند، خداوند نيز خانه هايشان را از پاى بركند و سقف خانه ها را بر سر آنها فرو ريخت، و عذابى آنان را فرا گرفت كه نمى دانستند از كجا است.

پيشينيان انكار ورزيدند، در نتيجه عذابى بر آنان فرود آمد كه نمى دانستند از كجا است.

5 ما علاوه بر آنچه گفته شد شواهد و دلايل ديگرى نيز از قرآن در دست داريم، و در تفسير آيه مورد بحث رواياتى نيز از طريق شيعه و اهل سنت وارد گرديده است كه همان معنا را تأييد مى كنند. اينك به عنوان نمونه رواياتى چند در اينجا مى آوريم:

1 امام باقر (ع) مى فرمايد: عده اى از رسول خدا (ص) درخواست معجزه نمودند، جبرئيل نازل

گرديد و گفت: خداوند مى فرمايد: مانعى از فرستادن معجزات درخواستى آنان نيست جز تكذيب پيشينيان، و اگر براى قريش معجزه درخواستى آنها را بفرستيم و ايمان نياورند مانند پيشينيان عذابى بر آنان فرود خواهد آمد. اين است كه ما در فرستادن اينگونه معجزات تأخير مى كنيم. «3»

2 از ابن عباس نقل شده است كه اهل مكه از رسول خدا (ص) درخواست نمودند كه كوه «صفا» را براى آنان طلا كند، و كوههاى اطراف مكه را از ميان بردارد تا هموار گردد و آنان بتوانند در جايگاه كوهها كشاورزى كنند. در اين موقع، وحى آسمانى بر پيامبر فرود آمد كه اگر بخواهى درخواست آنان را به تأخير مى اندازم تا شايد كه افراد با ايمانى از ميانشان برخيزد، و اگر بخواهى درخواست آنان را اجابت مى كنم، ولى اگر انكار ورزند به مانند پيشينيان هلاكشان خواهم نمود. رسول خدا عرضه داشت: خداوندا! با آنان مدارا كن و به آنان مهلت بده. آنگاه اين

______________________________

(1). نحل: 26.

(2). زمر: 25.

(3). تفسير برهان 1/ 607.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 133

آيه نازل گرديد كه «از فرستادن معجزات مانعى نيست جز اينكه گذشتگان معجزات پيامبرانشان را انكار ورزيدند و عذابى بر آنان فرود آمد». «1»

در اين زمينه روايات ديگرى نيز هست كه بايد به كتب تفسير و حديث مراجعه شود.

نتيجه اينكه:

از همه آنچه در ذيل آيه به ظاهر اعجاز آورديم چنين استفاده مى شود كه:

آيه مذكور اشاره به معجزات ابتدايى نيست كه پيامبران براى اثبات نبوت و هدايت مردم مى آوردند بلكه مربوط به معجزاتى است كه به وسيله افراد لجباز و بهانه جو براى ايذا و مزاحمت، از پيامبران درخواست مى گرديد و منظور درخواست كنندگان اينگونه

معجزات هيچگونه كشف حقيقت و پذيرفتن آن نبوده است.

قرآن در ضمن آياتى، وقوع چنين معجزات را كه اصطلاحا «معجزات اقتراحى» ناميده مى شوند منتفى و در صورت وقوع آن نزول عذاب را واحب مى داند. اما معجزاتى ابتدايى كه براى شهادت بر نبوت و اثبات حقيقت به وسيله پيامبران ارائه مى شد، از نظر قرآن نه تنها مورد انكار قرار نگرفته، بلكه طى آياتى از وقوع آن خبر و اطلاع داده است.

دومين آيه نفى اعجاز

اشاره

از جمله آياتى كه به وسيله آن استدلال شده است، كه رسول خدا (ص) به جز قرآن معجزه نداشته است، آيات ذيل مى باشد كه خداوند مى فرمايد:

وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا

______________________________

(1). تفسير طبرى 15/ 74.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 134

بَشَراً رَسُولًا «1».

مشركان گفتند: ما به تو ايمان نمى آوريم مگر اينكه چشمه اى از اين سرزمين براى ما جارى سازى، يا باغ خرما و انگور داشته باشى كه در آن نهرها جارى كنى، و يا آسمان را قطعه قطعه بر سر ما فرود آورى، يا خدا و فرشتگانش را در برابر ما بياورى، و يا خانه اى پر از طلا داشته باشى، و يا اينكه به آسمان پرواز كنى. و در اين صورت باز هم ايمان نمى آوريم مگر نامه اى فرود آورى تا بخوانيم. در جواب آنان بگو: پاك و منزه است پروردگار، من

جز يك بشر فرستاده شده چيزى نيستم.

مى گويند: از اين آيات روى هم رفته چنين استفاده مى شود، كه مشركان از رسول خدا (ص) معجزه هايى درخواست نمودند، ولى وى از آوردن آنها امتناع ورزيد و در برابر مشركين به عجز و ناتوانى خويش اعتراف نمود و گفت كه من بشرى بيش نيستم «قل سبحان ربى هل كنت الا بشرا رسولا» و بشر هم از انجام اينگونه اعمال عاجز و ناتوان مى باشد و از اينجا روشن مى گردد كه پيامبر اسلام جز قرآن معجزه ديگرى نداشته است.

پاسخها:

اين گفتار پاسخهاى مختلفى دارد كه اينك به قسمتى از آنها اشاره مى گردد:

1 معجزاتى كه در اين آيه نام برده شده و مورد تقاضاى مشركين بوده است، از سنخ همان معجزات اقتراحى مى باشد كه مشركين در مقام عناد و لجاجت بعد از اتمام حجت و روشن شدن حق، اين معجزات را از پيامبر درخواست نموده اند. وضع معجزات اقتراحى هم در ذيل آيه قبلى توضيح داده شده.

بنابراين، اين آيه نيز مانند آيه قبلى مربوط به آيات و معجزات اقتراحى و درخواستى است كه در مقام لجاجت پيشنهاد مى گرديد، نه از قبيل آيات ابتدايى كه براى اثبات نبوت و ارشاد مردم آورده مى شد؛ زيرا:

______________________________

(1). اسراء: 93- 90.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 135

اولا: آنان تصديق نمودن پيامبر را بر يكى از امور نامبرده پيشنهادى خودشان موقوف مى ساختند. و اگر واقعا در مقام عناد با حق نبودند لازم بود به هر معجزه اى كه دليل بر صدق پيامبر باشد اكتفا نمايند، و به همان وسيله او را تصديق كنند، و در اين امور پيشنهادى خصوصيت و امتيازى نسبت به ساير معجزات نيست.

ثانيا: آنان مى گفتند: «بايد به

آسمان پرواز كنى ...، با اين حال به تو ايمان نمى آوريم مگر اينكه در تأييد خود كتابى از آسمان و نامه اى از خدا براى ما فرود آورى تا ما آن را بخوانيم.»

اگر واقعا آنان پى حق مى گشتند عناد و لجاجت نمى ورزيدند، اين قيد و شروط و تقاضاى كتاب و بهانه براى چه بود؟! آيا تنها پرواز نمودن به فضا نمى تواند معجزه باشد و در اثبات صدق نبوت او كفايت كند؟ آيا اين پيشنهادهاى پوچ و بى اساس كه بر پايه هواى نفس استوار است دليل روشن بر عناد و تمرد آنان در برابر حق نمى باشد؟! 2 پاسخ ديگر اينكه: رسول خدا (ص) در اين آيه از آوردن معجزه اظهار عجز و ناتوانى ننموده است، بلكه مى خواست با جمله «سبحان ربى» اين مطلب را برساند كه خداوند پاك و منزه از عجز و ناتوانى است، و بر هر امرى كه عقلا ممكن باشد قادر و توانا است. ولى وى برتر از آن است كه ديده شود و يا همچو جسمى در برابر انسان قرار گيرد، و بزرگتر از اين است كه در برابر درخواست و پيشنهاد افراد بشر محكوم و بر انجام آن مجبور گردد، پيامبر نيز بشرى بيش نيست و محكوم امر پروردگار و منتظر فرمان اوست و تمام كارها مربوط به خداى يكتا و در دست او است، آنچه را كه بخواهد انجام مى دهد و هر طور كه اراده كند اجرا مى نمايد.

3 پاسخ سوم اينكه: درخواستهايى كه مشركين از رسول خدا (ص) مى نمودند و آيه مذكور نيز آنها را بازگو مى كند، قسمتى از آنها محال و غير قابل عمل، و قسمت ديگر نيز گرچه محال

نيست ولى نمى تواند دليل بر صدق نبوت و شاهد پيامبرى باشد بنابراين اگر معجزات درخواستى و اقتراحى هم واجب العمل باشد باز هم اينگونه پيشنهاد قابل جواب نخواهد بود.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 136

توضيح اينكه: آنچه از طرف مشركين به رسول خدا پيشنهاد مى گرديد طبق گواهى اين آيه شريفه شش موضوع بوده است، كه وقوع سه مورد از آنها عقلا محال و غير قابل امكان است، و سه مورد ديگر گر چه محال نيست ولى آنها نيز نمى تواند دليل بر صدق مدعى نبوت باشد:

1 فرود آمدن آسمانها: قطعه قطعه شدن كرات بالا و فرود آمدن آنها بر كره زمين عملى است غير قابل امكان، زيرا اين كار مستلزم در هم ريختن كره زمين و نابودى مردم دنيا است.

و اين جريان هنگامى به وقوع خواهد پيوست كه عمر جهان به پايان برسد، و رسول خدا هم از اين حقيقت خبر داده و جمله «كما زعمت» (همانطور كه مى پندارى) اشاره به همان مطلب مى باشد. و قرآن مجيد نيز در چند مورد از اين جريان اطلاع مى دهد و مى فرمايد:

إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ «1» إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ «2» إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفاً مِنَ السَّماءِ «3» «در آن هنگام كه آسمان (كرات آسمانى) شكافته شود» آنگاه كه آسمان در هم بريزد.

اگر بخواهيم آنان را (با يك زمين لرزه) به زمين فرو مى بريم يا قطعه هايى از سنگهاى آسمان را بر سرشان فرو مى ريزيم.

محال بودن اين كار به جهت اين است كه وقوع آن پيش از وقت معين بر خلاف اقتضاى حكمت الهى است، زيرا مشيت پروردگار بر اين تعلق گرفته است كه مردم را در اين

عالم نگاهدارد، و آنان را به سوى تكامل راهنمايى كند و براى شخص حكيم محال است كه كارى بر خلاف مقتضاى حكمتش انجام دهد.

2 آوردن خدا: آنان مى گفتند كه خدا را بياور تا در برابر ما قرار گيرد و ما او را از نزديك

______________________________

(1). انشقاق: 1.

(2). انفطار: 1.

(3). سبأ: 9.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 137

ببينيم تا به او ايمان بياوريم.

اين عملى است محال و هرگز امكان پذير نخواهد بود، زيرا چشمها از درك او عاجز است و خداوند قابل رؤيت نيست، چون اگر خداوند ديده شود بايد محدود به يك نقطه معين و داراى رنگ و شكل خاصى باشد كه همه آنها درباره خداوند محال و غير ممكن است.

3 آوردن نامه از سوى خدا: اين هم عملى است محال به علت اينكه: منظور آنان از نامه، نامه اى نبود كه خلق و ايجاد گردد، بلكه نامه اى مى خواستند كه خداوند با دست خود آن را نوشته باشد. زيرا اينگونه نامه است كه به نظر آنان به آسمان رفتن و به پيش خدا رسيدن و دست خط او را گرفتن لازم داشت، وگرنه، نامه ايجادى به آسمان رفتن نمى خواست.

و جاى شك نيست كه اين پيشنهاد، محال و غير معقول مى باشد، زيرا خداوند به مانند انسان و داراى اعضا نيست كه قلم بدست گيرد و نامه اى بنويسد «تعالى اللّه عن ذلك علوا كبيرا».

سه پيشنهاد غير عقلايى: و اما پيشنهاد سه گانه ممكن ولى غير عقلايى آنان عبارتند از:

1 چشمه زدن و قنات جارى ساختن.

2 مالك بودن باغى پر درخت و داراى نهرها و قناتها.

3 داشتن خانه اى از طلا.

اين پيشنهادها گرچه براى پيامبر ممكن بود، ولى اينها موضوعاتى است كه

ارتباطى با ادعاى نبوت ندارد و چه بسا ممكن است افرادى آنها را داشته باشند ولى با اين حال نه تنها پيامبر نيستند بلكه ايمان به خدا هم ندارند. پس در صورتى كه اين امر هيچ ارتباطى با ادعاى نبوت نداشته و نمى تواند دليل بر صدق مدعاى پيامبرى باشد، انجام دادن آن ها براى اثبات پيامبرى كار لغو و بيهوده اى بيش نخواهد بود، و كار لغو هم از پيامبر كه كارهايش طبق موازين حكمت است سر نمى زند.

يك سؤال و يك جواب: ممكن است كسى تصور كند كه اين امور سه گانه، در صورتى نمى تواند دليل بر صدق نبوت باشد كه از راههاى متعارف و معمولى بدست بيايد. ولى اگر همان امور، از

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 138

مجراى غير طبيعى و به صورت غير عادى بدست كسى برسد، در اين صورت معجزه بوده و مى تواند شاهد صدق پيامبرى باشد.

اين تصور نيز مردود و باطل است، زيرا درست است كه اگر اين امور از مجراى غير طبيعى بدست آيد مى تواند دليل بر صدق مدعى نبوت گردد؛ ولى خواسته مشركين آن نبود، بلكه آنان چنين مى پنداشتند كه پيامبر بايد از راه عادى نه از راه غير طبيعى داراى ثروت و امكانات مالى فوق العاده باشد، و مقام نبوت نبايد به افراد فقير و بى چيز محول گردد.

قرآن مجيد تصور آنها را در اين مورد چنين بيان مى كند.

وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ «1» مشركان گفتند: چرا اين قرآن بر يك مرد بزرگ (ثروتمند) كه از دو شهر مكه يا طائف باشد نازل نگرديد.

روى اين عقيده و نظريه بود كه از پيامبر گرامى درخواست مى نمودند

كه داراى ثروت و مكنت بوده و امتيازات مالى بر ديگران داشته باشد.

شاهد ديگر بر گفتار ما اين است كه آنها خواسته خود را مقيد مى ساختند كه بايد پيامبر فقط داراى باغ و خانه طلايى باشد و انجام دادن اعمال ديگر گرچه از راه غير طبيعى باشد، مورد قبول نيست. و اگر هدف آنها اين بود كه اين امور به صورت اعجاز و به طور غير طبيعى انجام گيرد و شاهد بر نبوت وى گردد، در اين صورت اين شرط بنديها و سخت گيريها و شرايط دور و دراز مفهومى نداشت، زيرا ايجاد يك حبه انگور يا يك مثقال طلا نيز در معجزه بودن كفايت مى كند و همان امر غير طبيعى مى تواند دليل بر صدق نبوت گردد.

و اما آنان كه مى گفتند «چشمه اى از زمين براى ما جارى كن»، آنان براى خود چشمه اى نمى خواستند، بلكه منظورشان اين بود كه به خاطر درخواست ما براى خودت چشمه اى جارى كن تا توانگر بوده و داراى مقام پيامبرى برازنده باشى.

______________________________

(1). زخرف: 31.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 139

سومين آيه نفى اعجاز

يكى ديگر از آياتى كه طرفداران نفى معجزه با آن استدلال نموده اند كه پيامبر اسلام جز قرآن معجزه ديگرى نداشت اين آيه است.

وَ يَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ «1» مشركان مى گويند: چرا معجزه اى از پروردگارش بر او نازل نمى شود؟ غيب (معجزه) به خدا اختصاص دارد، شما منتظر باشيد و من نيز با شما از منتظرانم. (شما در انتظار معجزات بهانه جويانه باشيد و من هم در انتظار مجازات) مخالفان معجزه مى گويند: از اين آيه استفاده مى گردد كه مشركين از پيامبر

اسلام معجزه مى خواستند، ولى او در جوابشان فرمود كه معجزه در امكان و اختيار من نيست، بلكه مختص به خداوند است. از اين جواب چنين بر مى آيد كه پيامبر اسلام (ص) به جز قرآن معجزه ديگرى نداشته است. البته در همين مضمون آيات ديگرى نيز هست كه از نظر معنى نزديك و مشابه هم مى باشد، مانند:

وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ «2» وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ قادِرٌ عَلى أَنْ يُنَزِّلَ آيَةً وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ «3» كافران مى گويند: چرا بروى آيه و معجزه اى از پروردگارش نازل نگرديده. ولى تو فقط بيم دهنده اى و براى هر گروهى هدايت كننده اى است (و اينها همه براى بهانه است نه براى جستجوى حقيقت).

و گفتند: چرا بروى از سوى پروردگارش معجزه اى نازل نمى گردد.

______________________________

(1). يونس: 20.

(2). رعد: 7.

(3). انعام: 37.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 140

بگو: خداوند قادر است كه معجزه اى فرو بفرستد ولى بيشتر آنان نمى دانند.

از اين آيه ها دو گونه پاسخ مى توان يافت:

پاسخ اوّل: معجزاتى كه اين آيات نفى مى كنند همه معجزات نيست، بلكه منظور از آنها تنها معجزات اقتراحى و درخواستى مى باشد كه در آيات گذشته توضيح داده شد.

زيرا مشركين نمى خواستند كه پيامبر هر معجزه اى را كه دليل بر صدق وى و شاهد بر نبوتش باشد بياورد، بلكه پيشنهاد آنان اين بود كه پيامبر بايد معجزه هاى مخصوصى را كه از ناحيه آنان در مقام عناد و لجاجت و يا تمسخر پيشنهاد مى گرديد بياورد.

دليل اينكه مشركين به دلخواه خويش و از روى عناد و انكار، از پيامبر (ص) معجزه

مى خواستند نه براى روشن شدن حق. اين است كه اگر آنان هر معجزه اى را كه مى توانست گواه بر صدق نبوت باشد مى پذيرفتند، پيامبر (ص) نيز جواب منفى به آنان نمى داد. بلكه حداقل قران را كه در موارد متعدد، مشركين را به مبارزه طلبيده است به رخ آنان مى كشيد و همان معجزه را به آنان گوشزد مى نمود.

خلاصه، به طور كلى آنچه از اين آيات كه ظاهرا نفى معجزات مى كنند، به دست مى آيد اين است كه:

1 تحدى و مبارز طلبى پيامبر براى عموم افراد بشر از ميان معجزاتش، تنها به وسيله قرآن انجام يافته است، و همانطور كه در صفحات گذشته گفتيم جز اين هم نمى تواند باشد.

زيرا نبوت جاودانى و جهانى معجزه جاودانى و جهانى مى خواهد، و چنين اعجاز منحصر به قرآن است و در ساير معجزات، جاودانى و جهانى بودن متصور نيست.

2 آوردن معجزه در اختيار پيامبر نيست، بلكه او فقط سمت رسالت دارد و در تمام امور- از جمله در مسئله اعجاز- تابع اذن و فرمان خداوند است. حتى پيشنهاد و درخواست مردم نيز در آوردن اعجاز كوچكترين تأثيرى ندارد.

اين مطلب، اختصاص به رسول اكرم (ص) ندارد، بلكه تمام پيامبران چنين بوده اند و بدون اذن خداوند نمى توانستند معجزه اى بياورند. چنانكه خداوند در اين باره مى فرمايد:

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 141

وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ «1» وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِيَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ «2» هيچ پيامبرى نمى تواند از پيش خود معجزه اى بياورد مگر به فرمان خدا هر زمانى نوشته اى دارد.

هيچ پيامبرى حق معجزه آوردن ندارد

جز به فرمان خدا، ولى آنگاه كه فرمان خدا آيد، به حق و عدالت داورى گردد و پيروان باطل در زيان خواهند بود.

پاسخ دوم: در قرآن آيات ديگرى هست كه براى پيامبر اسلام علاوه بر قرآن معجزات ديگرى نيز ثابت مى كند، مانند:

اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ «3» وَ إِذا جاءَتْهُمْ آيَةٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ «4» قيامت نزديك شد و ماه از هم شكافت. و اگر معجزه اى ببينند رو گردانيده و مى گويند اين سحرى مستمر است.

و هر وقت معجزه اى بر آنان فرود مى آيد مى گويند ما هرگز ايمان نمى آوريم تا اينكه بر ما نيز معجزاتى به مانند معجزات پيامبران داده شود.

منظور از واژه «آيه» كه در اين آيات بكار رفته است آيات تكوينى و معجزه مى باشد نه آيه قرآنى. زيرا اگر منظور، آيه قرآنى بود در برابر آن، كلمه «شنيدن» بكار مى رفت، در صورتى كه در آيه اولى به شكافتن ماه تصريح شده است، و در آيه دومى نيز كلمه «ديدن» بكار رفته، و در آيه سومى هم با كلمه آمدن تعبير شده است. و همه اينها با معجزه و آيه تكوينى سازش دارد نه با آيه قرآنى.

______________________________

(1). رعد: 38.

(2). غافر: 78.

(3). قمر: 2- 1.

(4). انعام: 124.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 142

بنابراين، از اين آيات استفاده مى گردد كه پيامبر اسلام علاوه بر قرآن معجزات ديگرى نيز داشته است. بلكه از جمله «سحر مستمر» چنين بر مى آيد كه اينگونه معجزات پيامبر (ص) مكرر و به صورت استمرار صادر گرديده است.

با در نظر گرفتن مضمون اين آيات، اگر آيات قبلى را در

نفى صدور معجزات بپذيريم- در حالى كه نپذيرفتيم- در اين صورت براى جمع نمودن بين اين دو گروه آيات بايد بگوييم:

آياتى كه بر نفى صدور معجزات دلالت دارند مربوط به يك دوران مى باشند كه تنها در آن دوران خاص از پيامبر معجزه صادر نمى گردد، نه براى هميشه، و آياتى هم كه از وقوع معجزه سخن مى گويند مربوط به دوران بعدى خواهد بود كه پس از سپرى شدن دوران عدم صدور معجزه نازل گرديده و از صدور معجزه اطلاع داده است.

نبوت محمد (ص) در تورات و انجيل

قرآن مجيد در موارد متعدد صريحا مى گويد كه حضرت موسى و حضرت عيسى در تورات و انجيل از ظهور پيامبر اسلام خبر و بشارت داده و پيروان خويش را از اين موضع آگاه ساخته اند، از جمله آيات بشارت اين دو آيه مى باشد:

الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ «1» وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ «2» همانها كه از پيامبر امّى پيروى مى كنند پيامبرى كه صفاتش را در تورات و انجيلى كه نزدشان است مى يابند آنان را به نيكى فرمان مى دهد و از بدى باز مى دارد پاكيزه ها را بر آنها

______________________________

(1). اعراف: 157.

(2). صف: 6.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 143

حلال و ناپاكها را حرام مى كند.

آنگاه كه عيسى بن مريم گفت: اى بنى اسراييل من فرستاده خدا هستم به سوى شما، و تصديق كننده كتابى (تورات) مى باشم كه پيش از من فرستاده شده بود. و

بشارت دهنده به رسولى كه بعد از من مى آيد و نام او احمد است.

علاوه بر اين، در عصر پيامبر اسلام و پس از وى گروهى از يهوديان و مسيحيان نبوت وى را پذيرفتند و به اسلام گرويدند.

اين گرايش به دين اسلام نيز ثابت مى كند كه در زمان پيامبر اسلام آن بشارت و مژده در تورات و انجيل بوده است، زيرا اگر در آن زمان اين مژده در آن دو كتاب نبود، مى توانست بهترين دليل و مدرك در دست يهوديان و مسيحيان بر كذب رسول خدا باشد كه مى گفت اسم من در تورات و انجيل است، و مى توانستند در تكذيب و انكار رسول خدا به بهترين وجهى از اين حربه كارى بهره بردارى كنند و دروغ وى را بر ملا ساخته، رسالت و اساس دعوت او را در هم بكوبند. نه اينكه دعوت وى را پذيرفته و به او ايمان بياورند و همان عدم تكذيب و ايمان آوردنشان در عصر پيامبر، و بعد از وى، گواه گويا و شاهد زنده اى است بر اينكه بشارت ظهور پيامبر در توراتى كه آن روز در دسترس آنان بود، وجود داشته است.

بنابراين، ايمان آوردن به موسى و عيسى مستلزم اين است كه به حضرت محمد (ص) پيامبر بزرگوار اسلام نيز بدون اينكه احتياج و نياز به معجزه باشد ايمان بياورند.

آرى كسانى كه به حضرت عيسى و موسى ايمان نياورده و كتاب آنها را تصديق ننموده اند در تصديق نبوت پيامبر اسلام احتياج به وجود معجزه خواهند داشت. ولى از دلايل گذشته روشن گرديد كه پيامبر اسلام همه گونه معجزه و گواه صدق را دارا بود، زيرا از يك طرف قرآن مجيد

معجزه جاودانى و دليل بر صدق ادعاى وى مى باشد، و از طرف ديگر ساير معجزات پيامبر اسلام كه به حد وافر و به طور تواتر و يقين آور براى ما نقل گرديده است، بهتر از معجزات پيامبران گذشته مى تواند انسان را به سوى حقيقت رهنمون سازد. زيرا در نقل معجزات پيامبر اسلام فاصله زمانى كم بوده، ولى در معجزات ساير پيامبران اين فاصله

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 144

زياد مى باشد.

شأن نزول آيات نفى اعجاز

رواياتى كه در شأن نزول آيات «معجزات اقتراحى» قريش «1» وارد گرديده است، به همان معنى كه در تفسير اين آيات وارد كرديم، گواه صدق آن مى باشد چنانكه در تفسير برهان نقل گرديده است كه؛ رسول خدا (ص) در مكه، در آستانه كعبه نشسته بود، گروهى از قريش اطراف وى را گرفتند. از آنان مبود ولى بن مغيره مخزومى، ابو بخترى پسر هشام، ابو جهل فرزند هشام، عاصم بن وائل سهمى، عبد اللّه فرزند ابى اميه مخزومى و ديگران كه تعدادشان زياد بود.

رسول خدا (ص) با يك نفر ديگر از يارانش كتاب خدا را بر آنان مى خواند و فرمان خدا را ابلاغشان مى كرد. آنان به يكديگر گفتند كه آيين محمد توسعه و گسترش يافته و سخنانش ارج و عظمت خاصى به خود گرفته است، بياييد كه عرصه را بر وى تنگ سازيم، توبيخ و ملامتش كنيم و به باد انتقاد و مذمتش بگيريم. براهين و دلايلى عليه وى اقامه نموده و سخنانش را باطل سازيم، تا در پيش يارانش از عظمت و موقعيت وى كاسته شود، و گفتارش از ارج و ارزش بيفتد، و از مسيرى كه در پيش دارد باز گردد، از گمراهى و

ضلالتش دست بردارد و از سركشى و طغيانش نادم شود.

اگر از اين راه توانستيم او را از مسير باطلش برگردانيم، چه بهتر، و اگر نتوانستيم در آن صورت بايد راه ديگرى بپيماييم و با شمشيرهاى آخته بر وى بتازيم و نابودش سازيم.

سخن گوينده كه به اينجا رسيد، ابو جهل گفت: كيست كه اين مأموريت را به عهده گيرد و با محمد به مجادله و گفتگو بپردازد و او را محكوم و مجاب سازد؟

عبد اللّه بن ابى اميه براى اين كار داوطلب شد و گفت: من حاضرم كه اين مأموريت را به

______________________________

(1). معجزات اقتراحى همان معجزات درخواستى قريش است كه از راه عناد و لجبازى درخواست مى نمودند و در (سوره 17 آيه 90- 94) آمده است.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 145

عهده بگيرم آيا نمى خواهيد مرا بر اين كار انتخاب كنيد؟! در حالى كه من هماورد اصيل و شريفم و سخنور بسنده و پاسخگو!! ابو جهل گفت: آرى مى پذيرم و تو را براى اين كار انتخاب مى كنم. همگان پيش وى رويد و رشته سخن را عبد اللّه به دست گيرد.

از همانجا پيش رسول اللّه رفتند و عبد اللّه چنين سخن آغاز نمود:

اى محمد! راستى كه مقام بس بلند و عظيمى را ادعا مى كنى!! سخن بس بزرگ و شگفت انگيزى به زبان مى رانى!! و مى گويى كه تو رسول رب العالمين و پيامبر پروردگار جهانى!! به پروردگار خلق و آفرينش، به خداوندگار جهان هستى نمى سزد كه همچو تو پيامبر و نماينده اى داشته باشد، زيرا تو هم مانند ما بشرى بيش نيستى و كوچكترين امتيازى بر ما ندارى. مانند ما مى خورى مى آشامى و مانند ما در كوچه و بازار

راه مى روى.

اين پادشاهان روم و ايرانند كه نمايندگان آنان داراى ثروت عظيم، شخصيت بزرگ، خانه هاى زيبا و پرشكوه، كاخهاى مجلل، خيمه و خرگاه عالى و اشرافى، صاحب بندگان و خدمتگزاران فراوان و متعدد مى باشند.

آيا پروردگار جهانيان كه برتر از اين ملوك و سلاطين است و آنان بندگان اويند، نبايد نماينده وى برتر از نماينده آنان باشد؟ اگر خداوند بخواهد پيامبرى به سوى ما برانگيزد ثروتمندترين، مقتدرترين و مرفه ترين كس را از ميان ما انتخاب مى كند، نه فقيرترين و ناشناس ترين را.

پس چرا اين قرآن كه مى گويى از سوى خداست بر عظيم ترين مردم دو شهر بزرگ نازل نگرديده است؟! چرا قرآن بر وليد بن مغيره در مكه و يا عروة بن مسعود ثقفى در طايف كه سرشناس ترين و ثروتمندترين عربند فرود نيامده است؟! سخن عبد اللّه كه به اين جا رسيد پيامبر فرمود: اى بنده خدا آيا سخنت به پايان رسيد؟

عبد اللّه: بلى سخنم به پايان رسيد ولى در پايان سخنم اضافه مى كنم كه ما به تو ايمان

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 146

نياوريم مگر اينكه در همين سرزمين مكه، چشمه هايى براى ما جارى كنى، زيرا زمين مكه ناهموار و سنگلاخ است و از دره ها و كوهها تشكيل يافته است، تو بايد آن را هموار سازى و چشمه هايى از آن براى ما جارى كنى زيرا كه ما به اين چشمه ها بسيار نيازمنديم، يا باغهاى خرما و انگور داشته باشى كه نهرهاى آب در ميان آنها جارى گردد. از اين باغ، هم خود استفاده كنى و هم به ديگرى بهره برسانى و يا آسمان را قطعه قطعه بر سر ما فرود آرى.

چنانكه تو خود گويى كه «اگر قطعاتى

از آسمان بر سر آنان فرود آيد مى گويند چيزى نيست، ابرى است متراكم و در هم ريخته» شايد ما نيز همان سخن را بگوييم.

عبد اللّه گفتارش را بدين گونه ادامه داد: اگر همه اين كارها را انجام دهى باز ما به تو ايمان نمى آوريم، مگر اينكه خدا و فرشتگان را براى ما بياورى و در برابر ما قرار دهى تا آنها را از نزديك ببينيم و قبولشان كنيم و يا خانه اى از طلا براى خود به وجود بياورى و براى ما نيز از آن بخشش كنى و ما را غنى و بى نياز سازى، تا شايد طغيان كنيم زيرا كه تو خود مى گويى:

«انسان كه خود را بى نياز ديد طغيان مى كند». و يا به آسمان پرواز كنى و تنها با پرواز كردنت نيز به تو ايمان نمى آوريم، مگر اينكه نامه اى از سوى خدا براى ما بدين مضمون نازل كنى كه «اين نامه اى است از خداوند به سوى عبد اللّه بن ابى اميه محزومى و يارانش تا به محمد بن عبد اللّه ايمان بياورند زيرا كه وى پيامبر من است و گفتار وى را تصديق كنند، زيرا گفتار وى سخن و گفتار من است».

عبد اللّه در پايان سخنش افزود: اى محمد اگر همه آنچه را كه گفتيم انجام دهى باز نمى دانم كه به تو ايمان مى آوريم يا نه، زيرا اگر ما را به آسمانها بالا ببرى و درهاى آسمان را به رخ ما بگشايى و به درون آن واردمان سازى، باز هم خواهيم گفت كه شايد ما را سحر كرده اى و چشمانمان را بسته اى.

رسول خدا گفت: خداوندا! تو به هر سخنى شنوايى و از همه چيز آگاهى و

بر گفتار بندگانت دانا!! سپس فرمود:

اما اين گفتار كه مى گويى: «پادشاهان ايران و روم، استانداران، فرمانداران و نمايندگانشان

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 147

را از افراد مقتدر و ثروتمند انتخاب مى كنند» گر چه به جاى خود درست و به جاست، ولى حساب خدا از حساب آنان جداست. او در حكومت خود تدبير و تقدير خاصى دارد، در راه اداره امور جهان از افكار و اميال شما پيروى نمى كند. آنچه را كه مى خواهد انجام مى دهد و هر طور كه بخواهد فرمان مى راند.

اگر پيامبران خدا، داراى كاخهاى مجلل بودند و در آن مى غنودند و يا بندگان و خدمتگذارانى داشتند كه بدان وسيله احساس غرور و برترى مى نمودند و از مردم فاصله مى گرفتند، آيا در اين صورت دستگاه رسالت ضايع و بى نتيجه نمى گرديد؟ و چرخ هدايت و رهبرى به كندى و ركود نمى گراييد!؟

و اما گفتار تو كه مى گويى: «اگر تو پيامبر بودى، فرشته اى با تو مى بود كه به نبوت تو شهادت مى داد و آن را با چشم خود مى ديديم و شهادتش را مى شنيديم» سخنى است بس شگفت انگيز، زيرا:

اولا: فرشته قابل درك و ديدن نيست تا تو بتوانى آن را مشاهده كنى، فرشته به مانند همين هواست كه وجود عينى و ظاهرى ندارد.

ثانيا: بر فرض اگر نيروى ديدتان قوى گردد و بتوانيد فرشتگان را مشاهده كنيد حتما خواهيد گفت اين فرشته نيست بلكه بشر است، زيرا اگر فرشته براى شما ظاهر شود به صورت همان بشر كه با او انس و الفت داريد ظاهر مى گردد تا بتوانيد با او سخن بگوييد و گفتار او را درباره شهادت من بفهميد، در اين صورت هم خواهيد گفت كه او بشرى

بيش نيست و به دروغ به نام يك فرشته به نفع تو شهادت و گواهى مى دهد.

و اما گفتار تو كه مرا به سحر متهم مى سازى و مى گويى: «تو سحر زده هستى» بسيار سخن نابجايى است، زيرا چگونه مى توانيد مرا سحر زده بناميد، در صورتى كه شما خود مى دانيد كه من در عقل و تشخيص از شما برترم؟

آيا از آن روز كه من هستى به خود گرفته ام، تا به امروز كه چهل سالگى را پست سر گذاشته ام جرم و خطايى از من ديده ايد؟ و يا دروغ و يا سخن زشتى از من شنيده ايد؟ و يا

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 148

عملى بر خلاف عقل و تفكر از من سر زده است؟

اگر كسى در اين مدت طولانى تا اين حد از خطا و اشتباه و از لغزش و لرزش محفوظ و مصون بماند و در تمام دوران زندگى با آن همه فراز و نشيبى كه دارد كوچكترين گناه و معصيت از وى سر نزند، آيا به گمان شما چنين انسانى به نيروى خود اتكا دارد و يا به يك نيروى معنوى و الهى؟! و اما آنچه كه مى گوييد: «چرا اين قرآن به يك مرد سرشناس و مقتدر و ثروتمندى از دو شهر معروف نازل نگرديده است» پاسخ اين سؤال و يا اعتراض روشن است. زيرا خداوند عظمت و كمال انسانى را در مال و ثروت نمى داند، چنانكه شما مى پنداريد. به مال و منال دنيا كوچكترين ارزش و ارجى نمى نهد، چنانكه شما ارزش قائليد. و از كسى نمى ترسد، چنانكه شما از افراد مقتدر بيمناكيد و با چشم عظمت و بزرگى به آنان مى نگريد و اينگونه افراد را به

هر مقام و منصبى حتى به رسالت و نبوت نيز لايق و برازنده مى دانيد.

و اما آنچه كه مى گويى: «به تو ايمان نمى آوريم تا چشمه هايى از زمين براى ما جارى سازى.» سخنى نيست كه بر پايه منطق استوار باشد و از عقل و تفكر سرچشمه گيرد.

زيرا در اين بخش از سخنت معجزاتى را درخواست مى كنى كه هيچ يك از آنها قابل عمل نيست چون: قسمتى از آنها اگر هم انجام گيرد نمى تواند دليل پيامبرى باشد (مانند داشتن باغ و بستان و نهرهاى آب) محمد رسول اللّه برتر از آنست كه از نادانى و جهالت مردم سوء استفاده كند. آنچه را كه دليل نبوت نيست دست آويزى براى خود قرار دهد و رهبرى خويش را بر آن مستند سازد.

قسمت دوم اين معجزات درخواستى تو، طورى است كه اگر انجام گيرد موجب هلاكت تو خواهد بود. در صورتيكه پيامبر، براى اثبات حقيقت و ايجاد ايمان در دل مردم، معجزه را نشان مى دهد، نه براى هلاكت و نابودى آنان. تو با خواستن اين معجزه در واقع هلاكت خويش را درخواست مى كنى. خداوند بر بندگانش مهربانتر و به صلاحيت آنان داناتر از آن است كه در اثر درخواست جاهلانه آنان به ورطه هلاكت و بدبختى رهسپارشان سازد.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 149

قسمت ديگر معجزات درخواستى تو از حيطه امكان و وجود به دور است و قابل امكان و عمل نيست، تا طبق درخواست تو انجام گيرد (مانند ديدن خدا و فرشتگان و آوردن نامه كتبى و دست خطى از سوى خدا).

قسمت چهارم درخواستهاى تو طبق اعتراف صريحى كه تو خود دارى، جز عناد و لجاجت و جز به باد

مسخره گرفتن حقيقت، انگيزه ديگرى ندارد، موضوع حق جويى و حقيقت يابى در ميان نيست، پس بنابراين آوردن چنين معجزه، عملى است بيهوده، خدا و پيامبرش برتر از آنند كه به عناد و لجاجت يك مشت مردم عنود و بوالهوس ارج نهند و با درخواست آنان، به يك عمل عبث و بيهوده اى دست بيالايند.

كوتاه سخن اينكه اين درخواستهاى تو جز بهانه جويى نيست. اين است كه جواب مثبت و عملى ندارد و اينك جواب منفى تك تك آنها:

اما درخواست تو، اى عبد اللّه! كه مى گويى: «از زمين چشمه هايى جارى ساز و يا تو بايد باغ و بستان و نهرهاى آب داشته باشى» اين درخواستهاى تو از جهل و نادانى تو سرچشمه مى گيرد، تو از راز معجزات خدا بى خبرى و ناآگاه اگر من اين كارها را انجام دهم و همه آنچه را كه تو گفتى داشته باشم آيا به گمان تو پيامبر خواهم بود؟! اين درخواستهاى تو به مانند آن است كه بگويى اگر برخيزى و راه بروى نبوت تو را مى پذيرم!! آيا تو و يارانت باغها و بستانها در طائف نداريد؟ و در آن باغ و بستانها نهرها جارى نيست؟ آيا شما با داشتن آنها پيامبر شده ايد؟ تا من نيز با داشتن باغ و بستان پيامبر باشم؟

و اما درخواست تو كه مى گويى: «آسمان را قطعه قطعه كن و بر سر ما فرود آر» آيا در اين صورت مرگ و هلاكت شما قطعى نخواهد بود؟ شما با اين درخواستهايتان مى خواهيد پيامبر خدا شما را نابود كند؟! ولى وى مهربانتر از آنست كه شما مى پنداريد، او شما را نابود و هلاك نمى سازد. بلكه براى هدايت شما دلايلى از سوى

خدا برايتان نشان مى دهد. ولى به اين حقيقت توجه داشته باشيد كه حجج و دلايل پروردگار به دلخواه بندگانش نيست كه هر چه را بخواهند آن را انجام دهد.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 150

زيرا شايد انسان در اين مورد صلاح و فساد خويش را تشخيص ندهد و آنچه را كه صلاحش در آن نيست درخواست كند.

اى عبد اللّه! آيا تا حال ديده اى كه طبيبى به دلخواه بيمار براى وى دارو تجويز كند؟ و يا ديده اى كه قاضى به دلخواه طرف دعوا از مدعى و شاكى دليل بخواهد؟! اما درخواست تو كه مى گويى: «خدا و فرشتگان او را براى ما بياور تا آنان را ببينيم و شهادتشان را بر نبوت تو حضورا بشنويم» با اين سخن چيزى را درخواست مى كنى كه از دايره امكان بيرون است زيرا بديهى است كه خداوند مانند انسان نيست كه بيايد، برود، حركت كند، در برابر چيزى قرار گيرد و ديده شود. پس شما اين چنين امر محال را كه شدنى نيست درخواست مى كنيد!؟

و اما درخواست تو اى عبد اللّه! كه مى گويى: «يا خانه اى از طلا داشته باشى» اينكه دليل نبوت نمى تواند باشد، آيا تو شنيده اى كه پادشاهان مصر خانه هايى از طلا دارند؟

عبد اللّه: آرى.

رسول اللّه: آيا آنان با داشتن آن خانه هاى طلايى به مقام نبوت رسيده اند؟

عبد اللّه: نه.

رسول اللّه: پس داشتن خانه طلايى محمد را نيز نمى تواند به مقام پيامبرى برساند، محمد نمى خواهد از جهل تو سوء استفاده كند و با طلا و خانه طلايى نبوت خود را براى تو اثبات كند.

اما درخواست تو اى عبد اللّه! كه مى گويى: «به آسمان پرواز كنى» و سپس اضافه مى كنى كه «تا

نامه اى از سوى خدا براى ما نياورى به تو ايمان نمى آوريم» اين هم يك بهانه جويى بيش نيست، زيرا پرواز كردن به آسمانها سخت تر از فرود آمدن است تو خود كه مى گويى: «به آسمان پرواز كردنت موجب ايمان آوردن من نخواهد بود» پس با اين حال از آسمان نازل شدن و نامه آوردنم چگونه موجب تصديق و ايمان آوردن تو خواهد گرديد؟

وانگهى تو خود در آخر سخنت به صراحت اعتراف مى كنى بر اينكه، با همه اينها، باز معلوم نيست كه تو را تصديق كنم يا نه!؟ پس تو در برابر حجت خدا عناد و

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 151

لجاجت مى ورزى، تو و يارانت افراد لجوج، بهانه جو و عنودى بيش نيستيد، جواب تو همان است كه خدا مى فرمايد:

بگو «اى محمد! خداوند پاك و منزه است (از آنچه مى پندارند) من نيستم جز بشرى. پس به من نمى رسد كه به خداوند فرمان صادر نمايم و به دلخواه خود معجزاتى را از وى درخواست كنم».

اين يكى از رواياتى بود كه در شأن نزول آيات مورد بحث يعنى آيه هاى معجزات اقتراحى آمده است، و در شأن نزول اين آيات، روايتهاى متعدد ديگرى نيز نقل گرديده است و طبرى هم آنها را در تفسير خود در ذيل همين آيات وارد ساخته است.

خلاصه مطالب

از همه آنچه در اين بخش آورديم به طور خلاصه چنين به دست مى آيد كه:

1 آيات قرآنى نه تنها بر نفى معجزات ديگر دلالت نمى كند بلكه در پاره اى از آيات وجود معجزاتى را كه مخالفين آنها را قبول نداشتند تثبيت و تأييد مى كند.

2 آوردن معجزه، يك امر اختيارى نيست كه پيامبران آن را انجام بدهد بلكه مربوط به اراده

و مشيت خداوند است.

3 كسى كه ادعاى نبوت مى كند بايد به اندازه اثبات ادعاى خويش معجزه نشان دهد، و از اين راه نبوت خود را براى همه ثابت و روشن سازد. ولى بيشتر از اين مقدار نه بر خداوند لازم است كه به پيامبرش معجزه دهد و نه بر پيامبر لازم است كه شاهد و گواه بياورد، و هر چه مردم به دلخواه خود درخواست معجزه كردند جواب مثبت دهد.

4 معجزه اى كه در صورت انكار و تكذيب، موجب هلاكت و عذاب خواهد گرديد براى امت اسلامى داده نشده است، گر چه مردم چنين معجزات را درخواست كرده اند.

5 تنها معجزه اى كه جنبه جاودانى داشته و پيامبر اسلام تا روز قيامت با همان معجزه تحدى نموده و همه جهانيان را به مبارزه دعوت كرده است، همان قرآن مجيد است كه از

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 152

سوى خداى بزرگ فرود آمده است.

6 علاوه بر معجزاتى كه با تواتر ثابت شده و نبوت پيامبر اسلام را به ثبوت مى رساند در تورات و انجيل نيز از ظهور وى به وضوح خبر داده شده است.

و اما معجزات ديگر پيامبر اسلام، گر چه فراوان مى باشد ولى همه آنها اختصاص به زمان خود پيامبر داشته و هيچ يك جاودانى نبوده است، و اينگونه معجزات با معجزات پيامبران گذشته در جاودانه نبودن يكسان و برابرند.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 153

8 قاريان هفتگانه قرآن

اشاره

عدم تواتر قرائتهاى هفتگانه شرايط اعتبار قرائتها عبد اللّه بن عامر و راويانش ابن كثير مكى و راويانش عاصم بن بهدله كوفى و راويانش ابو عمرو بصرى و راويانش حمزه و راويانش نافع مدنى و راويانش كسائى كوفى و راويانش سه قارى

ديگر حجيت قرائتهاى هفتگانه آيا مى توان با هر يك از قرائتهاى هفتگانه نماز خواند

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 154

عدم تواتر قرائتهاى هفتگانه

بعضى از آيات و كلمات قرآن به وسيله قاريان معروف قرآن، به صورتهاى مختلف قرائت شده است كه در اين فصل در اهميت و ارزش اين قرائتها و شرح حال اين قاريان بحث كوتاهى خواهيم داشت:

نزول يكايك آيات قرآن با تواتر و نقلهاى پياپى و يقين آور به ما رسيده است و تمام علما و دانشمندان اسلامى در اين مورد اتفاق نظر دارند. ولى در اينكه قرائتهاى مختلف كه معروفترين آنها قرائتهاى هفتگانه است و به وسيله قاريان معروف قرآن قرائت گرديده به حد تواتر رسيده است يا نه؟ در ميان علما و دانشمندان اسلامى مورد اختلاف مى باشد. گروهى از علما همه آنها را متواتر مى دانند و گروهى ديگر همه آنها را غير متواتر و عده اى نيز برخى از اين قرائتها را متواتر و برخى ديگر را غير متواتر و بعضى ديگر از علما نيز اين قرائتها را به اجتهاد شخصى قاريان آنها مستند مى سازند.

توضيح اينكه: درباره قرائتهاى هفتگانه مشهور، آراء و نظريات مختلفى از طرف دانشمندان اسلامى ابراز گرديده است.

يك عده از دانشمندان اهل سنت معتقدند كه همه قرائتهاى هفتگانه به طور تواتر «1» به خود رسول خدا (ص) مى رسد، كه پيامبر اسلام قران را با اين قرائتهاى هفتگانه مى خوانده است.

______________________________

(1). تواتر: نقلهاى پياپى و فراوان و يقين آور را، كه ناقلان آن در كثرت به حدى برسند كه يقين آور باشد «تواتر» و هر مطلبى كه بدينگونه نقل شده و بدست ديگران برسد «متواتر» مى گويند مانند اينكه: از وجود شهرى در عراق به

نام كربلا خبر مى دهند و كسانى كه اين شهر را نديده اند در اثر نقلهاى فراوان و پياپى به وجود چنين شهرى يقين دارند بدون اينكه كوچكترين شكى به خود راه دهند اينگونه اخبار پياپى و يقين آور را متواتر مى نامند و هر خبرى كه ناقلانش به آن حد نرسند آن را «خبر واحد» مى نامند.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 155

بعضى از علما اين عقيده را معروف و مشهور دانسته اند. و از «سبكى» نقل گرديده است كه وى همه قرائتهاى دهگانه را متواتر مى دانست. «1» و بعضى ديگر پا را فراتر نهاده و خيال كرده اند كه هر كس اين قرائتهاى هفتگانه را متواتر نداند كفر ورزيده و عقيده او مخالف با اسلام است، اين نظريه به مفتى اندلس «ابو سعيد فرج بن لب» نسبت داده شده است. «2»

ولى عقيده معروف در ميان شيعه اين است كه قرائتها به طور «متواتر» و يقين آور به پيامبر اسلام منتهى نمى گردد، بلكه بعضى از اين قرائتها يك نوع اجتهاد از طرف خود قاريان بوده، و پاره ديگر نيز به صورت «خبر واحد» به پيامبر اسلام مى رسد نه به طور تواتر.

و همين نظريه را عده اى از محققين و دانشمندان اهل سنت نيز پذيرفته اند و به طورى كه خواهيد دانست به نظر ما اين نظريه در ميان آنان مشهورتر از نظريه هاى ديگر مى باشد.

دلايل فراوان بر عدم تواتر قرائتهاى مختلف وجود دارد كه روشن ترين، ساده ترين و در عين حال كوتاه ترين آنها عبارت است از اينكه: هر يك از قاريان و پيروان آنان بر صحت قرائت خويش دلايلى مى آورند، و به همين دلايل نسبت به قرائتهاى ديگر اعتراض مى كنند.

خود اين عمل نشان مى دهد

كه اين قرائتها بر اجتهاد و نظريه خاص خود قاريان مستند مى باشد. زيرا اگر هر يك از آنها به صورت تواتر و قطعى از پيامبر (ص) نقل مى شد ديگر اثبات آن محتاج به دليل و برهان نبود، انتخاب يك قرائت و اعراض از قرائتهاى ديگر معنى و مفهومى نداشت.

اصلا عده زيادى از دانشمندان هر قرائتى را كه علت و ريشه آن در لغت عرب پيدا نگردد انكار نموده و طرفداران آن را به اشتباه و لغزش نسبت داده اند. «3»

در شرح حال حمزه خوانده ايم كه: احمد بن حنبل (پيشواى حنبليها) و يزيد بن هارون و ابن مهدى «4» و ابو بكر عياش و ابن دريد قرائت او را انكار نموده و مردود دانسته اند.

______________________________

(1). مناهل العرفان زرقانى، ص 433.

(2). همان كتاب، ص 428.

(3). تبيان تأليف طاهر بن صالح بن احمد جزايرى طبع چاپخانه المنار، صفحه 106.

(4). او عبد الرحمان بن مهدى است در تهذيب التهذيب 5/ 280 مى گويد احمد بن سنان گفته است كه از على

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 156

«زركشى» توقيفى و عدم اختيارى بودن قرائتها را اختيار نموده مى گويد: عده اى مانند زمخشرى با ما مخالفت نموده و چنين پنداشته اند كه انتخاب قرائتها اختيارى مى باشد و با اجتهاد و رأى افراد بليغ و دانشمندان فصاحت و بلاغت انتخاب مى گردد.

سپس زركشى در مقام رد آنها قرائت حمزه را پيش مى كشد و مى گويد كه: وى كلمه «و الارحام» را با «زير» و صداى پايين تلفظ نموده است، در صورتى كه صحيح نمى باشد چنانكه از ابو زيد و يعقوب و حضرمى نقل مى كنند كه قرائت حمزه را در آيه «و ما انتم بمصرخى» «1» كه با كسر «يا»

خوانده است تخطئه و انكار نموده اند، و همچنين قرائت «ابو عمرو» كه در «يغفر لكم» راء را در لام ادغام نموده است نادرست مى دانند آنجا كه زجاج مى گويد: اين ادغام يكى از غلطهاى فاحش و روشن است. «2»

شرايط اعتبار قرائتهاى مختلف قرآن

اشاره

آيات و كلماتى كه قاريان هفتگانه آنها را در قرآن به گونه هاى مختلف تلفظ نموده اند در صورتى اعتبار دارد كه داراى شرايط خاصى باشد چنانكه:

ابن جزرى مى گويد: هر قرائتى كه با قواعد و لغت عرب ولو از يك جهت موافق باشد، و با يكى از قرآنهاى عثمان و لو به طور احتمال مطابقت كند و سندش هم صحيح باشد، همان قرائت صحيح است و نمى توان آن را رد نمود. و براى مسلمانان لازم و واجب است كه آن قرائت را بپذيرند، خواه از قاريان هفتگانه و دهگانه نقل شود و يا از قاريان ديگر كه مورد قبول مى باشند.

ولى اگر قرائتى، يكى از همان شرايط و اركان سه گانه را دارا نباشد بايد چنين قرائت را

______________________________

بن مدينى شنيديم كه مى گفت عبد الرحمان بن مهدى دانشمندترين مردم بود. خليلى نيز درباره وى گفته است كه پيشواى مطلق بود. شافعى گفته است «در دنيا براى وى نظيرى نيافتم».

(1). ابراهيم: 22.

(2). تبيان: 87.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 157

ضعيف و خلاف قاعده و يا باطل دانست، گر چه از قاريان هفتگانه و يا بالاتر از آنان نقل گرديده باشد.

اين همان نظرى است كه بزرگان و پيشوايان علم و تحقيق آن را مى پذيرند ابو عمرو عثمان بن سعيد دانى نيز بر آن تصريح نموده و ابو محمد بن ابيطالب مكى و ابو العباس احمد بن عماد مهدوى در موارد متعددى اين مطلب را

به صراحت و روشنى بيان داشته اند.

محقق توانا ابو القاسم عبد الرحمان بن اسماعيل معروف بابى شامه نيز همان را تحقيق و تأييد نموده است، و اين همان نظريه اى است كه گذشتگان از علما بر آن عقيده بودند و مخالفى در برابرشان نبوده است.

ابو شامه در كتاب خود «المرشد الوجيز» مى گويد: نبايد هر قرائتى را كه به يكى از قاريان هفتگانه نسبت داده شود صحيح دانست و چنين پنداشت كه واقعا قرآن بدان صورت نازل گرديده است، مگر اينكه با ضوابط و قوانين صحيح مطابقت كند، در اين صورت نقل آن اجماعى خواهد بود و به يك نفر اختصاص نخواهد داشت.

قرائت غير صحيح آن نيست كه از قاريان هفتگانه معروف نقل نگردد، زيرا تكيه و اعتماد، بر شرايط و اوصاف قرائت است نه بر اشخاص، بنابراين قرائت غير صحيح قرائتى است كه شرايط صحت قرائت را دارا نباشد خواه اين قرائت از قاريان هفتگانه معروف نقل گردد يا از ديگران. منتها در اثر شهرت قاريان هفتگانه و كثرت مطابقت قرائت آنان با قواعد و شرايط صحت، نسبت به آنها اعتماد بيشترى پيدا مى شود تا قرائتهاى ديگر. «1»

سيوطى مى گويد: بهترين سخن درباره قرائتها همان است كه استاد اساتيد ابو الخير ابن جزرى كه پيشواى قاريان در دوران خويش بود، در اوّل كتاب «النشر» گفته است: هر قرائت صحيح داراى سه شرط است: مطابقت با قواعد عربى، موافقت با يكى از نسخه هاى قرآن عثمانى، صحت سند.

سپس مى گويد: ابن جزرى در اين فصل بحث متقن و محكمى آورده و مطلب سنجيده اى

______________________________

(1). النشر فى القرائات العشر: 1/ 9.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 158

بر قلم رانده است «1».

موضوع ديگرى كه

در بحث قرائتها بايد به آن پرداخت، شرح حال قاريان قرآن است.

قاريان قرآن كه در كتب علوم قرآن اسمى از آنها به ميان آمده است فراوانند و معروفترين آنها هفت تن مى باشند كه قرائتهاى هفتگانه معروف از آنان نقل گرديده است كه شرح هر يك از آنها را با راويانش مى آوريم:

1/ عبد اللّه بن عامر دمشقى

نام وى عبد اللّه بن عامر دمشقى و كنيه اش «ابو عمران» و ملقب به يحصبى است، وى قرآن را از مغيرة بن ابى شهاب فرا گرفته است.

«هيثم بن عمران» مى گويد: عبد اللّه بن عامر در دوران وليد بن عبد الملك رييس اهل مسجد بود. هيثم، عبد اللّه را از قبيله حمير مى دانست و به نسبت وى خرده مى گرفت.

«ابو عمرودانى» مى گويد كه: عبد اللّه بن عامر پس از بلال بن ابى درداء قضاوت شام را به عهده گرفت ... اهل شام او را در قرائت قرآن و در اختيار هر گونه قرائت كه مى خواست، پيشواى خويش قرار دادند.

عبد اللّه سال هشتم هجرى متولد و سال صد و هيجده در گذشته است.

راويان ابن عامر- قرائت ابن عامر را دو نفر با چند واسطه نقل نموده اند هشام و ابن ذكوان.

1 هشام كنيه اش ابن عمار فرزند نصير بن ميسره است و قرائت را نزد ايوب ابن تميم فرا گرفته و بر وى عرضه نموده است.

2 ابن ذكوان دومين راوى ابن عامر است، نام وى عبد اللّه فرزند احمد ابن بشير مى باشد، و گاهى او را بشير بن ذكوان مى گويند. قرائت را از ايوب ابن تميم فرا گرفته و بر وى ارائه نموده است.

______________________________

(1). الاتقان، نوع 27- 22 ج 1/ 129.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 159

2/ شرح حال ابن كثير

نام وى عبد اللّه فرزند كثير بن عبد اللّه بن زاذان بن فيروزان بن هرمز است از اهل مكه و از قبيله «دار» بوده، و از نظر نسب ايرانى مى باشد.

بنا به نوشته كتاب «التيسير»، ابن كثير قرائت را در پيش عبد اللّه بن مسائل خوانده و به وى عرضه نموده است. حافظ ابو

عمرو و گروه ديگرى از علما اين نظريه را پذيرفته و آن را قطعى دانسته اند، ولى حافظ ابو علاء همدانى آن را ضعيف و غير مشهور دانسته است.

ابن كثير قرائت خود را به «مجاهد بن جبر» و «در باس» غلام ابن عباس نيز عرضه نموده است و آنان هم تأييدش كرده اند.

ابن كثير سال 45 در مكه متولد و سال 120 وفات نمود. «1»

«على بن مدينى» درباره ابن كثير مى گويد: او مورد اعتماد و وثوق است. ابن سعد نيز او را توثيق نموده، سپس مى گويد: نظر عمرو دانى اين است كه او قرائت را از عبد اللّه بن سائب مخزومى فرا گرفته است، ولى مشهور اين است كه او قرائت را از مجاهد ياد گرفته است. «2»

راويان ابن كثير: قرائت ابن كثير را دو نفر به چند واسطه نقل نموده اند بزى، قنبل.

1 نام بزى، احمد فرزند محمد بن عبد اللّه بن قاسم بن نافع بن ابى كه بشار نام داشت.

اصلا ايرانى و اهل همدان است و به دست سائب مخزومى مسلمان گرديد. درباره وى نيز دو نظريه مختلف نقل شده است.

ابن جزرى مى گويد: او استاد و محقق است و داراى حافظه قوى و محكم بود.

او در سال 170 متولد و سال 250 وفات نموده است. «3»

بزى قرائت را نزد ابو الحسن احمد بن محمد بن علقمه معروف به «قواس» و در نزد ابو الاخريط وهب بن واضح مكى و عبد اللّه بن زياد بن عبد اللّه بن يسار مكى فرا گرفته است. «4»

______________________________

(1). طبقات القراء، ج 1، ص 443- 445.

(2). تهذيب التهذيب 5/ 37.

(3). طبقات القراء 1/ 119.

(4). النشر فى القراوات العشر 1/ 119.

شناخت قرآن(نجمى و

هريسى)، ص: 160

2 نام قنبل محمد فرزند عبد الرحمان خالد بن محمد، كنيه اش ابو عمرو. وى از خانواده مخزوم و آزاد شده آنان و اهل مكه مى باشد. قرائت را به احمد بن محمد عون نبال عرضه نموده و از وى فرا گرفته است، و همو بود كه قنبل را در مكه به جاى خود قرار داد و وظيفه قرائت را به عهده وى واگذار كرد. قنبل از بزى نيز قرائت نقل نموده و در حجاز رياست تعليم قرائت به وى واگذار گرديد و در مكه جزء نيروى انتظامى بود. سال 195 متولد و سال 291 وفات نموده است. «1»

3/ شرح حال عاصم

ابو بكر عاصم فرزند ابى النجود اسدى، و از آزاد شدگان خاندان اسد و كوفى است.

قرائت را به زر بن حبيش و ابو عبد الرحمان سلمى و ابو عمرو شيبانى عرضه نموده و از آنان فرا گرفته است.

«ابو بكر بن عياش» مى گويد: «عاصم» به من گفت: كسى حرفى از علم قرائت را به من ياد نداد، مگر عبد الرحمان سلمى، من از نزد او برمى گشتم و آنچه فرا گرفته بودم به «زر» عرضه مى داشتم و از تأييد او نيز برخوردار مى شدم.

حفص مى گويد: عاصم نقل نمود كه هر چه از قرائت به تو ياد داده ام همان است كه در نزد ابو عبد الرحمن سلمى ياد گرفته ام كه او نيز از على بن ابى طالب (ع) فرا گرفته بود و هر چه كه از قرائت به ابا بكر بن عياش ياد داده ام، همان است كه در نزد «زر بن حبيش» ياد گرفته ام كه وى نيز از ابن مسعود فرا گرفته بود. «2»

ابن سعد مى گويد: عاصم مورد اعتماد

بود ولى «اعمش» با حافظه تر از وى بوده است.

به عقيده عقيلى عاصم به جز بد حافظه بودن عيب ديگرى نداشته و در سال 127 و يا 128

______________________________

(1). طبقات القراء 2/ 19.

(2). طبقات القراء 1/ 348.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 161

هجرى قمرى از دنيا رفته است. «1»

راويان عاصم: قرائت عاصم بن بهدله را دو نفر بدون واسطه از وى نقل نموده اند: حفص، و ابو بكر.

1 حفص فرزند سليمان از قبيله اسد مى باشد كه ربيب و فرزند همسر عاصم بود.

ذهبى مى گويد: حفص در نقل حديث حافظه خوبى نداشت ولى در قرائت قرآن مورد اطمينان بود. قرائت را ضبط و حفظ مى نمود. حفص چنين گفته است كه در قرائت عاصم با وى هيچ مخالفتى ننموده مگر در يك حرف از سوره روم «اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ» كه حفص كلمه «ضعف» را با ضم ضاد ولى «عاصم» با فتح آن قرائت نموده است. تولد حفص سال 90 و وفاتش سال 189 واقع گرديده است. «2»

2 اما ابو بكر: نام وى شعبه فرزند عياش بن سالم حناط از قبيله اسد و اهل كوفه مى باشد.

ابن جزرى درباره وى مى گويد: كه قرائت خويش را سه بار بر عاصم عرضه نموده و بر عطاء بن سائب و اسلم منقرى نيز عرضه داشته است، شعبه يك قرن تمام زندگى كرد، ولى هفت سال و بنا به نقل ديگر بيش از هفت سال قبل از فوتش دست از قرائت كشيد و با قرائت فاصله گرفت.

وى پيشواى بزرگ در قرائت و احكام و از دانشمندان با عمل بود، و گاهى مى گفت كه من به تنهايى نصف اسلامم! او از علماى اهل سنت بود و

در موقع مرگش كه خواهر وى گريه مى نمود، بدو گفت: چرا گريه مى كنى؟ به آن گوشه خانه نگاه كن در همين گوشه هيجده هزار بار ختم قرآن نموده ام. او در سال 95 متولد و سال 193 و بنا به نقل ديگر سال 194 وفات نموده است. «3»

______________________________

(1). تهذيب التهذيب 5/ 39.

(2). طبقات القراء 1/ 254.

(3). طبقات القراء 1/ 325- 327.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 162

4/ شرح حال ابو عمرو

نام وى زبان فرزند علاء بن عمار مازنى و از اهل بصره است، و بنا به عقيده بعضى از رجال شناسان وى اصلا ايرانى بوده است.

او و پدرش از ترس حجاج به حجاز فرار نموده و قرائت را در مكه و مدينه فرا گرفت. او در كوفه و بصره نيز از افراد زيادى قرائت را ياد گرفت، به طورى كه در ميان تمام قاريان هفتگانه از نظر تخصص كسى بدو نمى رسيد.

مردم شام تا قرن پنجم از قرائت ابن عامر پيروى مى نمودند و از آن تاريخ به بعد قرائت او را ترك نمودند زيرا مردى از اهل عراق وارد شام گرديد و در مسجد اموى قرائت ابو عمرو بصرى را به مردم تلقين مى نمود و افراد زيادى به دورش جمع شدند و از آن تاريخ به بعد به تدريج قرائت ابو عمرو در شام نيز معمول گرديد.

اصمعى از ابو عمرو نقل نموده كه مى گفت: در ميان پيشينيان كسى را سراغ ندارم كه داناتر از من باشد. ابو عمرو سال 68 متولد گرديد و عده زيادى گفته اند كه سال 154 وفات نموده است. «1»

«ابو معاويه ازهرى» در تهذيب مى گويد كه ابو عمرو به اقسام قرائتها و الفاظ عرب آشناتر و اطلاع

او بر سخنان زيبا و كمياب و اشعار شيرين و ادبى عرب از همه بيشتر بود.

راويان ابو عمرو: قرائت ابو عمرو را دو نفر به واسطه يحيى بن مبارك نقل نموده اند: دورى و سوسى كه با ابن مبارك واسطه نقل سه نفر خواهند بود.

1 اما خود «يحيى بن مبارك» ابن جزرى درباره اش مى گويد: او استاد در علم نحو و معلم قرائت قرآن و مردى مورد اعتماد و علامه جليل القدر است. وى وارد بغداد شده و به «يزيدى» معروف گرديد، زيرا كه وى با «يزيد بن منصور حميرى» دايى مهدى خليفه عباسى

______________________________

(1). طبقات القراء 1/ 188- 292.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 163

انس و مصاحبت بيشترى داشت و تربيت فرزندان او را به عهده گرفت.

يحيى بن مبارك قرائت را به ابو عمرو عرضه داشت و از نظريه وى استفاده كرد، و ابو عمرو نيز وى را در جاى خود براى ياد دادن قرائت قرآن معين نمود.

يحيى علاوه بر ابو عمرو از حمزه نيز قرائت را فرا گرفته است. وى در علم قرائت داراى رأى و اجتهاد بود، ولى در موارد كمى با استاد خويش ابو عمرو اختلاف نظر داشت.

او به سال 202 در 74 سالگى در مرو وفات نمود، و بعضى گفته اند سن وى در موقع مرگش از نود سال متجاوز بود. «1»

2 اما دورى راوى و شاگرد يحيى: نام وى حفص فرزند عمرو بن عبد العزيز دورى از قبيله ازد و بغدادى است.

ابن جزرى مى گويد: دورى مورد اعتماد و مردى جليل القدر است و تمام مطالب را ضبط و حفظ مى نمود، او اوّل كسى است كه قواعد و مطالب مربوط به قرائت را جمع

آورى كرد او در شوال سال 246 بدرود حيات گفت. «2»

مؤلف: كسانى كه از دورى نقل قرائت نموده اند حالشان مجهول و به مانند راويان ساير قراء كه قبلا گفته شد، ناشناخته مى باشند.

3 و اما سوسى: نام وى صالح، كنيه اش ابو شعيب فرزند زياد بن عبد اللّه است.

ابن جزرى درباره او مى گويد: كه سوسى مطالب را حفظ مى كرد و مى نوشت و مورد اعتماد و اطمينان مى باشد. وى قرائت را در نزد ابو محمد فرا گرفته است كه هم بر وى خوانده و هم از او شنيده است، و او بزرگترين شاگرد ابو محمد بود و در اوايل سال 261 در هفتاد سالگى درگذشت. «3»

______________________________

(1). طبقات القراء 2/ 375- 377.

(2). تهذيب التهذيب 2/ 408.

(3). طبقات القراء 1/ 332.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 164

5/ شرح حال حمزة:

حمزه فرزند حبيب بن عمارة بن اسماعيل است، كنيه اش ابو عماره از قبيله تميم و اهل كوفه مى باشد.

قرائت را بر سليمان بن اعمش، و حمران بن اعين عرضه داشته و از آنان فرا گرفته است.

در كتاب «الكفاية الكبرى» آمده است كه او قرائت را از محمد ابن عبد الرحمان بن ابى ليلى و طلحة بن مصرف فرا گرفته است، و در كتاب «التيسير» آمده است كه: از مغيرة بن مقسم و منصور و ليث بن ابى سليم فرا گرفته و صاحب كتاب «التيسير و المستنير» گويد: از امام صادق (ع) فرا گرفته است.

اينان مى گويند «حمزه» بدوا قرائت را از حمران ياد گرفته سپس بر اعمش و ابو اسحاق و ابن ابى ليلى عرضه داشته است، و پس از عاصم و اعمش مقام امامت و پيشوايى در علم قرائت به وى محول گرديد، او

حجت و پيشواى موثّق و مورد اعتماد و نمونه اى بى نظير بود.

«عبد اللّه عجلى» مى گويد: ابو حنيفه خطاب به حمزه چنين گفت: تو در دو موضوع بر ما پيروز گشتى و در آن دو جهت با تو مبارزه نمى كنيم: قرآن و فرائض. «سفيان ثورى» نيز مى گفته است: حمزه در قرآن و فرائض بر همه تفوق دارد. و «عبد اللّه بن موسى» مى گويد:

اعمش استاد حمزه هر وقت او را مى ديد مى گفت: او دانشمند در قرآن است، حمزه سال 80 متولد و سال 156 وفات نموده است. «1»

راويان حمزه: اما راويان وى دو نفرند كه قرائت را با واسطه از او نقل نموده اند: يكى خلف بن هشام و ديگرى خلاد بن خالد.

1 «خلف» كنيه اش ابو محمد از قبيله اسد و فرزند هشام بن ثعلب بزاز و اهل بغداد است.

ابن جزرى مى گويد: خلف يكى از قاريان دهگانه و يكى از راويان قرائت حمزه به وسيله

______________________________

(1). طبقات القراء 1/ 261.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 165

سليم مى باشد، او در سن ده سالگى تمام قرآن را حفظ كرده بود و از سيزده سالگى شروع به تحصيل علم قرائت نمود. خلف در قرائت روش حمزه را پيش گرفته بود ولى در صد و بيست مورد با وى مخالفت داشت. در سال 150 متولد و سال 229 وفات كرده است. «1»

2 خلاد بن خالد معروف به «ابو عيسى شيبانى»، اهل كوفه.

ابن جزرى درباره او مى گويد: خلاد در علم قرائت پيشوا و مورد اطمينان مى باشد و او در اين علم دانا، محقق و استاد است. خلاد قرائت را بر سليم عرضه نموده و از وى فرا گرفته است، وى در ميان يارانش از همه

با حافظه تر و نسبت به همه آنان تفوق داشت وفاتش در سال 220 واقع گرديده است. «2»

6/ شرح حال نافع

نام وى نافع فرزند عبد الرحمان بن ابى نعيم است.

ابن جزرى درباره او مى گويد: نافع يكى از قاريان و دانشمندان هفتگانه مى باشد. مردى است مورد اعتماد و صالح، اصلا اصفهانى است. قرائت را به عده اى از تابعين اهل مدينه عرضه داشته و از آنان فرا گرفته است.

سعيد بن منصور مى گويد: مالك بن انس مى گفت: قرائت اهل مدينه از سنت و روش پيامبر است. به وى گفتند: منظور شما از قرائت اهل مدينه همان قرائت نافع است؟

گفت: آرى.

از عبد اللّه بن احمد بن حنبل نقل گرديده كه از پدرم سؤال نمودم: كداميك از قرائتها را بيشتر دوست دارى؟ گفت: قرائت اهل مدينه را. گفتم اگر اين قرائت ممكن نباشد؟ گفت:

قرائت عاصم را.

______________________________

(1). طبقات القراء 1/ 272.

(2). تهذيب التهذيب: 3/ 156.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 166

وفات نافع در سال 169 واقع گرديده است. «1»

راويان نافع قرائت نافع را دو نفر بدون واسطه نقل نموده اند: قالون و ورش.

1 قالون: نامش عيسى و كنيه اش ابو موسى فرزند ميناء بن وردان است و آزاد شده قبيله زهره مى باشد.

مى گويند كه وى ربيب و فرزند همسر نافع بوده است، و نافع او را به جهت فطانت و زيركى كه در قرائت داشت به «قالون» ملقب نمود، زيرا در لغت روم قالون به معناى نيكو مى باشد.

عبد اللّه بن على مى گويد: علت اينكه به وى لقب «قالون» دادند، اين بود كه او اصلا رومى و جد اعلاى وى «عبد اللّه» از اسيران روم بوده است.

قالون قرائت خويش را به نافع عرضه نموده و از وى فرا

گرفت.

ابن ابى حاتم مى گويد: «قالون» لال بود، و قرآن را با اشاره لب مى خواند و با اشارات لب اشتباهات و اغلاط مردم را به آنان مى فهمانيد. وى سال 120 متولد و سال 220 وفات نموده است. «2»

2 ورش: نام وى عثمان و فرزند سعيد است.

ابن جزرى درباره او مى گويد: در دوران ورش رياست تعليم قرائت قرآن در مصر بدو محول گرديد، او در قرائت، روش خاص و ابتكار مخصوصى داشت كه با نافع مخالف بود. وى در قرائت مورد اعتماد و گفتارش در اين قسمت حجت و مدرك بود.

ورش در سال 110 در مصر متولد و در سال 197 در همانجا وفات نموده است. «3»

7/ شرح حال كسايى

نام وى «على» مشهور به «كسايى» فرزند حمزة بن عبد اللّه بن بهمن بن فيروز، از قبيله

______________________________

(1). طبقات القراء 3/ 330.

(2). طبقات القراء 1/ 615.

(3). طبقات القراء 1/ 502.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 167

اسد و آزاد كرده آنان و اجداد وى ايرانى است.

«ابن جزرى» درباره او مى گويد: كسايى همان پيشواى قرائت است كه رياست علم قرائت در كوفه بعد از «حمزه زيات» به وى محول گرديد. او قرائت را از حمزه اخذ نمود بدين صورت كه چهار بار قرائت خويش را بر وى عرضه كرد و در قرائت تنها به او اعتماد مى نمود.

ولى ابو عبيد در كتاب «القرائات» مى گويد: كسايى در اخذ قرائت روش خاصى داشت كه قسمتى از قرائتهاى حمزه را اخذ نموده و قسمتى از آنها را ترك مى كرد، در تاريخ وفات كسايى اختلاف نموده اند، آنچه صحيح به نظر مى رسد و عده زيادى از مورخان و حفاظ نوشته اند، اين است كه در سال 189 وفات نموده است.

«1»

كسايى قرائت را از حمزه زيات و محمد بن ابى ليلى و عيسى ابن عمر اعمش به طور مذاكره و گفتگو فرا گرفته. و از آنان و سليمان بن ارقم و امام جعفر صادق (ع) و عزرمى و ابن عيينه نيز شنيده است، و به رشيد و بعد از وى به فرزندش امين تعليم نموده است. «2»

راويان كسايى: قرائت كسايى را دو نفر بدون واسطه نقل نموده اند: ليث ابن خالد، و حفص ابن عمر.

1 ليث بن خالد: نام وى حارث كنيه اش ابو الحارث فرزند خالد بغدادى است. «ابن جزرى» در حق وى مى گويد: او مردى است مشهور و مورد اعتماد و استادى است حافظ، او از بزرگترين شاگردان كسايى است و قرائت را از وى فرا گرفته است. وفات او در سال 240 واقع گرديده است. «3»

2 حفص: همان حفص بن عمر و دورى است كه شرح حال وى را ضمن شرح حال عاصم آورديم.

اين بود شرح حال «قراء سبعه» و راويان آنان كه در اينجا آورديم و نام «قاريان هفتگانه»

______________________________

(1). طبقات القراء 1/ 535.

(2). تهذيب التهذيب 8/ 313.

(3). طبقات القراء 2/ 34.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 168

و راويانشان را «قاسم بن فيره» در قصيده لاميه اش كه به «شاطبيه» معروف است با نظم ذكر نموده است.

سه قارى غير معروف

علاوه بر اين هفت قارى معروف سه قارى ديگر نيز در بحث قرائت مطرح گرديده است كه در مرحله دوم از اهميت مى باشند و آنها عبارتند از:

1 خلف بن هشام 2 يعقوب بن اسحاق 3 يزيد بن قعقاع و علاوه بر اين قاريان دهگانه از عده ديگرى نيز نقل شده كه از اهميت نازلتر و كمترى برخوردارند و

گاهى بسيار شاذ و نادر و غير معتبر، بدين جهت ما نيازى بر ذكر آنها نمى دانيم.

حجيت قرائتهاى هفتگانه

اشاره

عده اى از علما همه قرائتها را حجت و سند دانسته و استدلال نمودن با هر يك از اين قرائتها را بر احكام شرعى جايز مى دانند، به طورى كه به حرمت همبستر شدن با زن پس از پاك شدن از حيض و قبل از غسل كردن با قرائت كوفيها «غير از حفص» استدلال نموده اند كه آنها در آيه شريفه «و لا تقربوهن حتى يطهرن» كلمه «يطهرن» را با تشديد خوانده اند، و معناى آيه طبق اين قرائت چنين خواهد گرديد: با آنها (همسرانتان) نزديكى نكنيد تا اينكه غسل كنند و خود را از آلودگى حيض پاك گردانند.

به عقيده ما اين قرائتها حجيت ندارد و نمى توان در صورت اختلاف طبق يكى از آنها به يك حكم شرعى استدلال نمود، زيرا:

اولا: ممكن است كه اين قاريها راه غلط و اشتباه پيموده باشند.

ثانيا: نه تنها دليل شرعى و يا عقلى بر وجوب عمل به گفتار يكى از آن قاريان در دست

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 169

نيست، بلكه عقلا و شرعا پيروى كردن از غير علم و يقين ممنوع گرديده است. چنانچه در پيرامون اين موضوع به طور مشروح بحث خواهيم نمود.

سؤال: ممكن است كسى بگويد كه: اين قرائتها گرچه متواتر نيستند ولى به هر صورت از پيغمبر (ص) نقل گرديده، و حداقل از اقسام خبر واحد مى باشند، و دلايلى كه حجيت خبر واحد را ثابت مى كند حجيت نقل اين قرائتها را نيز تثبيت مى نمايد. در اين صورت عمل نمودن بر طبق اين قرائتها پيروى نمودن از دليل شرعى بوده و با «ورود» يا

«حكومت» و «تخصص» از مقوله عمل به ظن خارج مى گردد. «1»

پاسخ: اين سؤال را مى توان دو گونه پاسخ داد:

1 روايت بودن قرائتها ثابت نيست تا دلايل اثبات حجيت خبر واحد حجيت آنها را نيز ثابت نمايد، زيرا چنانكه قبلا گفتيم احتمال دارد كه اين قرائتها يك نوع اجتهاد و اظهار عقيده باشد كه از ناحيه خود قاريان به عمل آمده است.

و آنچه قبلا نقل نموديم كه بعضى از علما بر اين مطلب تصريح كرده اند اين احتمال را تأييد مى كند.

و اگر سبب اختلاف قاريان را، كه خالى بودن قرآنها از نقطه و حركت بوده است، در نظر بگيريم، احتمال اجتهاد قاريان بيشتر تقويت مى شود.

چنانكه ابن ابى هاشم مى گويد: منشأ اختلاف قاريان در قرائت، اين بود كه قرآنها به وسيله اصحاب و ياران پيامبر (ص) به نقاط مختلف فرستاده مى شد و مردم هر نقطه و منطقه، قرآن را كه خالى از نقطه و حركت بود به وسيله يكى از آنها فرا مى گرفتند، و آنچه را هم كه با شنيدن فرا مى گرفتند در صورت موافقت با خط قرآن بر همان روش ثابت مى ماندند و در صورت مخالفت آن را ترك مى نمودند و بدين گونه سليقه هاى مختلف بكار افتاد و در ميان

______________________________

(1). ما فرق اين معانى را در بحثهاى خود در ضمن «مبحث تعادل و ترجيح» كه چاپ و منتشر شده است توضيح داده ايم.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 170

شهرهاى مختلف از نظر قرائت و تلفظ كلمات، اختلاف به وجود آمد. «1»

زرقانى مى گويد: علماى صدر اوّل اسلام چون در محفوظ بودن قرآن به همين صورتى كه نوشته شده بود مى كوشيدند، بدين جهت از نقطه و «حركة» گذاشتن در قرآن

خوددارى مى نمودند و آن را مكروه مى داشتند، كه در اثر اين عمل تغييرى در قرآن به وجود نيايد. ولى بعدها اوضاع متغير شد و در خالى بودن قرآن از نقطه و حركت احتمال اشتباه و تغيير در قرآن بيشتر احساس گرديد و هر كس كلمات قرآن را يك نوع تلفظ مى نمود. اين بود كه مسلمانان براى محافظت و جلوگيرى از تغيير مجبور شدند كه قرآن را «حركة» و نقطه گذارى كنند. «2»

2 دلايل حجيت خبر واحدى كه راوى آن مورد اعتماد است، نمى تواند شامل روايت قاريان و راويان آنان گردد، زيرا از ترجمه و شرح حال آنان روشن مى گردد كه وثاقت و مورد اعتماد بودن همه آنان ثابت و مسلم نيست.

آيا مى توان با هر يك از قرائتهاى هفتگانه نماز خواند؟

عقيده علما: گروه كثيرى از علماى شيعه و سنى معتقدند كه نماز خواندن با هر يك از قرائتهاى هفتگانه جايز و صحيح مى باشد.

بلكه بعضى از آنها بر اين مطلب ادعاى اجماع نموده اند، و بعضى از علما نماز خواندن با قرائتهاى دهگانه را نيز جايز مى دانند، و بعضى ديگر در اين مورد به عدد معينى قائل نيستند، بلكه مى گويند هر قرائتى كه با يكى از قرائتهاى عثمان ولو احتمالا مطابق و از نظر سند هم صحيح باشد، مى توان با آن قرائت، نماز خواند.

مقتضاى قاعده: ولى مقتضاى قاعده اولى اين است كه با هر قرائتى نتوان نماز خواند، مگر اينكه آن قرائت از ناحيه خود پيامبر (ص) و يا از ناحيه ائمه معصومين (ع) ثابت گردد زيرا آنچه كه در نماز، واجب مى باشد خواندن قرآن است. پس خواندن هر سوره و لفظى كه قرآن بودن

______________________________

(1). تبيان، ص 86.

(2). مناهل العرفان، چاپ دوم، صفحه 402.

شناخت قرآن(نجمى و

هريسى)، ص: 171

آن ثابت نگرديده كافى نيست، و در موردى كه انسان يقين كند كه تكليف بر وى متوجه مى باشد بايد آن را به طورى به جا بياورد كه به اطاعت امر و سقوط تكليف يقين نمايد بنابراين بايد يا به تعداد قرائتهاى مختلف قرائتهاى نماز را چند بار خواند و يا در يك نماز همان كلمه مورد اختلاف را به شماره قرائتهاى مختلف تكرار نمود تا پيروى و فرمان بردارى قطعى به دست آيد. مثلا در سوره فاتحه بايد هم «مالك» و هم «ملك» را خواند تا يقين بر فراغ ذمه حاصل گردد.

و اما درباره سوره اى كه بايد بعد از حمد خواند، بنابر آنچه گفتيم، يا بايد سوره اى را انتخاب نمود كه در وى اختلاف قرائت نباشد، يا همانطور كه گفته شد كلمه مورد اختلاف را تكرار نمود.

اين بود خلاصه آنچه از قاعده اولى استفاده مى گردد.

نظر ما- و اما از نظر ائمه معصومين عليهم السلام، خواندن هر يك از قرائتها كه در زمان ائمه معصومين (ع) معروف بوده، در نماز كفايت مى كند. زيرا آنان شيعيانشان را در خواندن هر يك از آن قرائتها امضا و تأييد مى نمودند و مى گفتند «همانطور كه ياد گرفته ايد بخوانيد». و گاهى مى فرمودند «تو نيز با قرائتى كه مردم مى خوانند بخوان». «1»

و در هيچ روايتى نيامده است كه ائمه (ع) بعضى از اين قرائتها را منع نموده باشند، و اگر از ناحيه ايشان رد و انكارى صادر مى گرديد، مسلما به طور تواتر و يا حداقل با خبر واحد بدست ما مى رسيد.

از اين گفتار به طور خلاصه چنين برمى آيد كه: منحصر نمودن جواز صحت نماز تنها به قرائتهاى هفتگانه و

دهگانه معنا و مفهومى ندارد، بلكه با هر قرائتى مى توان نماز را به جاى آورد. ولى با اين شرط كه آن قرائت شاذ و غير معروف و يا جعلى و ساختگى نباشد، و به وسيله افرادى كه وثاقت و اعتبار آنان در نزد هيچ يك از علما ثابت نشده است نقل نگردد.

قرائت شاذ و غير معروف، مانند قرائت «ملك يوم الدين» كه ملك به صيغه ماضى و ميم

______________________________

(1). كافى باب النوادر، كتاب فضل القرآن.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 172

«يوم» با فتحه و صداى بالا خوانده شده است.

و قرائت جعلى، مانند «انما يخشى اللّه من عباده العلماء» كه بنا به قرائت «خزاعى» به نقل از ابو حنيفه لفظ جلاله «اللّه» با «ضمه» و صداى پيش و كلمه «علماء» با «فتحه» و صداى بالا تلفظ گرديده است.

از آنچه گفته شد چنين بر مى آيد كه به نظر پيشوايان دينى ما، با هر قرائتى كه در زمان آنان معمول و متداول بود نماز خواندن صحيح است.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 173

9 مسئله تحريف قرآن

اشاره

معناى تحريف اقسام تحريف تحريف از نظر عده اى شيعه و سنى دلايل عدم تحريف قرآن 1- تحريف از نظر قرآن 2- تحريف از نظر صفت 3- تحريف از نظر قرائت قرآن در نماز 4- تحريف از نظر تاريخ بررسى دلايل تحريف قرآن 1- تحريف تورات و انجيل 2- قرآن على (ع) 3- روايات تحريف 4- تأثير تدوين قرآن در تحريف آن

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 174

معنا و اقسام تحريف

يكى از مسائل مهم و حساسى كه پيرامون قرآن مطرح مى شود، مسئله «تحريف» است كه در اين فصل به اين موضوع مهم مى پردازيم:

تحريف چيست؟

واژه «تحريف» به چند معنى استعمال مى شود كه بعضى از معانى آن در قرآن واقع شده و بعضى از معانى آن، به قرآن راه نيافته است و راه يافتن بعضى از معانى آن نيز به قرآن مورد اختلاف است. اينك به تفصيل آن مى پردازيم:

1 تحريف در معنا:

اگر چيزى يا كلمه اى از مورد خود تغيير داده شود و در غير موردش استعمال گردد، اين عمل را تحريف مى نامند چنانكه تحريف در آيه شريفه ذيل به همين معنا آمده است:

مِنَ الَّذِينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ «1» گروهى از يهوديان گفتار خدا را از معانى حقيقى آن به معناها و مواردى ديگر تغيير داده و تحريف مى كنند.

تحريف به اين معنا بدون ترديد در قرآن مجيد واقع شده است، زيرا تفسير كردن آيات قرآن با معانى كه هدف و مقصود قرآن نيست بسيار ديده شده و بيشتر بدعت گذاران و صاحبان عقايد فاسد و مذاهب باطل و گروههاى انحرافى و التقاطى و توجيه گران مادى چنين تفسير و تحريفى را مرتكب گرديده اند و آيات قرآن را بر طبق نظريات و تمايلات

______________________________

(1). نساء: 46.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 175

نفسانى خود تأويل نموده و با افكار و عقايد شخصى و گروهى خويش تطبيق داده اند. به طوريكه نوشته ها و كتابهاى اين افراد و گروهها مالامال از اين گونه تحريفات و تأويلات است و بررسى آن به بحث جداگانه و كتاب مستقلى نيازمند است.

در صورتى كه پيشوايان مذهبى و امامان ما از چنين تفسير و تحريف منع نموده و آن را تحريم كرده اند و مرتكب چنين عملى را سخت مورد ملامت و نكوهش قرار داده اند.

چنان كه امام باقر (ع) مى فرمايد: ظاهر بينان از

قرآن خواندن و گرايش اين گونه افراد و گروهها به قرآن خوشحالند ولى دانشمندان و باريك بينان غمگين و محزون. «1»

علت منع ائمه (ع) از اين عمل و محزون بودن دانمشندان از اين حادثه تلخ و به ظاهر شيرين و زيبا اين است كه آنان مى دانند اگر تفسير به رأى آزاد باشد و راه چنين تفسيرها نسبت به قرآن باز گردد چه فاجعه اى در اسلام به وقوع خواهد پيوست و چه گروهها و مسلكها در اسلام به وجود خواهد آمد و چه عقائد و افكار مختلفى بر قرآن تحميل خواهد گرديد و به تدريج اصل اسلام و قرآن در اين ميان فراموش شده، هر شخص و هر گروهى آن را با عقيده و مرام خويش تطبيق و ديگران را تكفير و تفسيق نموده، به ارتجاع و امثال آن متهم خواهند كرد، و آن گاه به جان هم افتاده و بر سر هم خواهند كوفت و گلوله هايى را كه بايد بر سينه دشمن خالى كنند بر مغز هم خواهند ريخت. اين است كه بايد با تمام امكانات و با قاطعيت هر چه بيشتر از اين گونه اعمال خطرناك و فاجعه آفرين جلوگيرى گردد و با چنين افراد و گروهها و افكارى به مبارزه برخاست و ريشه آن را سوزانيد.

2 تحريف در حروف و حركات:

اگر حروف و يا حركات بعضى از كلمه هاى قرآن تغيير داده شود، به طورى كه معناى آن هيچ گونه تغيير پيدا نكند، اين عمل نيز يك نوع تحريف محسوب مى شود.

اين گونه تحريف نيز مانند تحريف به معناى اوّل قطعا در قرآن واقع شده است زيرا ما در بحث قرائت ثابت نموديم كه قرائتهاى دهگانه به طور متواتر ثابت نشده است

و قرآن تنها با

______________________________

(1). وافى آخر كتاب صلوة 5/ 284.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 176

يكى از اين قرائتهاى دهگانه مطابق و بقيه قرائتها به جز زيادت و يا نقصانى نمى توانند باشند.

3 تحريف در كلمات قرآن:

اگر كلمه و يا كلماتى از قرآن برداشته شود و يا بر قرآن افزوده گردد به طورى كه حقيقت قرآن تغيير نيابد، و همانگونه كه فرود آمده است محفوظ بماند، اين عمل را نيز «تحريف» مى نامند.

تحريف بدين معنى نيز در صدر اسلام بدون ترديد به قرآن راه نيافته است زيرا:

اولا: به گواه تاريخ، عثمان در دوران خلافتش يك قسمت از قرآن هاى موجود را سوزاند و به استاندارش نيز در شهرهاى اسلامى دستور داد تمام قرآن ها را به جز آنچه كه خودش جمع آورى نموده است بسوزانند. اين مطلب مى رساند كه قرآن هاى سوزانده شده با قرآنى كه خود عثمان جمع آورى نموده بود، اختلاف و مغايرت داشته است، وگرنه علتى براى سوزاندن و از بين بردن آنها نبود.

و ثانيا عده اى از علما و دانشمندان موارد اختلاف آن قرآنها را معين نموده اند از جمله «ابو داود سجستانى»- صاحب سنن معروف- در اين موضوع كتابى نوشته و آن را «كتاب المصاحفه» ناميده است.

از گفتار وى چنين برداشت مى شود كه:

قرآن هاى دوران عثمان با يكديگر متفاوت بوده اند و تحريف به معناى زيادت و يا نقصان كلمه و كلمات به آنها راه يافته بوده، و تنها يكى از آن ها مطابق با واقع و از هر گونه زيادت و نقصان محفوظ بوده است و به عقيده ما قرآنى كه عثمان جمع آورى نموده، همان قرآن متداول و معمول در ميان مسلمانان صدر اوّل مى باشد كه از هر جهت مطابق با

واقع بوده و از خود رسول اكرم (ص) گرفته شده است.

4 تحريف، يا زياد كردن:

اگر زيادتى در قرآن به وجود آيد به طورى كه حقيقت، ماهيت و واقعيت قرآن را تغيير دهد و گفته شود كه قسمتى از قرآن موجود، كلام خدا نيست، اين گونه تغيير و زيادت نيز «تحريف» ناميده مى شود.

و تحريف بدين معنا راهى به قرآن نيافته است، و بطلان آن در ميان تمام مسلمانان

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 177

مسلم و از ضروريات و بديهيات مى باشد.

5 تحريف، يا كم نمودن:

يكى ديگر از معانى «تحريف» تنقيص و كم نمودن است، بدين معنى كه بگوئيم: قرآن موجود بر تمام آنچه از آسمان نازل گرديده است مشتمل نيست، و قسمتى از آن در موقع تدوين و يا در دوران هاى بعدى از بين رفته است. تحريف به اين معنى است كه در اينجا موضوع بحث ما مى باشد.

راه يافتن اين گونه تحريف به قرآن مجيد مورد اختلاف است. عده معدودى از علما آن را پذيرفته و اكثر علما آن را مردود مى دانند.

تحريف قرآن از نظر علماى شيعه و سنى:

معروف و مشهور در ميان تمام مسلمانان اين است كه تحريف به معناى زيادت و نقصان كه معروفترين معانى تحريف است در قرآن واقع نگرديده و قرآنى كه فعلا در دست ما است مجموع همان قرآنى است كه بر پيامبر (ص) نازل گرديده و از هر گونه زيادت و نقصان و تغيير مصون مى باشد.

عده زيادى از علما و دانشمندان بر اين واقعيت تصريح نموده اند، مانند پيشواى محدثين شيخ صدوق عليه الرحمه كه عدم تحريف را جزو عقايد اماميه مى داند، و مانند شيخ الطائفه ابو جعفر طوسى در اوّل تفسير خود «تبيان» بر اين مطلب صراحت و قاطعيت دارد و اين نظريه را از استاد خود سيد مرتضى علم الهدى نيز نقل مى نمايد و آن گاه دليل او را كه در اين مورد بهترين و محكمترين دلايل مى باشد بازگو مى كند.

مفسر معروف مرحوم طبرسى نيز در مقدمه تفسير خود «مجمع البيان» تحريف را به همان معنا در قرآن، رد مى كند.

شيخ الفقها «شيخ جعفر» در «كشف الغطاء»، بر نبودن چنين تحريفى در قرآن ادعاى اجماع مى نمايد. علامه بزرگ «شهشهانى» در كتاب خود «عروة الوثقى» قول به عدم تحريف را به بيشتر

مجتهدين نسبت مى دهد و همين طور محدث مشهور مرحوم ملا محسن فيض در

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 178

«وافى» و «علم اليقين» «1»، و مجاهد بزرگ و قهرمان علم و دانش شيخ محمد جواد بلاغى در مقدمه تفسير خود «آلاء الرحمن» هم از نظريه عدم تحريف قرآن طرفدارى مى كنند و گاهى آن را يك نظريه اجتماعى مى دانند.

بزرگ دانشمند شيعه شيخ مفيد و جامع علوم مختلف، مرحوم شيخ بهائى و محقق دانشمند قاضى نور اللّه شوشترى و عده كثيرى از علماى ديگر نظريه عدم تحريف را به اكثر علما و دانشمندان اسلامى نسبت داده اند.

خلاصه اين كه، نظريه مشهور در ميان دانشمندان و محققين شيعه، همان نظريه عدم تحريف است. بلكه اين نظريه مورد اتفاق در ميان آنان مى باشد. تنها افراد معدودى از محدثين شيعه و عده اى نيز از علماى اهل سنت نظريه وقوع تحريف را پذيرفته اند.

رافعى در اين باره مى گويد: عده اى از علماى «كلام» كه رأى و ابتكارى از خود نداشتند و به جز ظن و حدس دانشى نيندوخته اند و به جز راه جدال و لجاجت روشى در پيش نگرفته اند، قائل به تحريف مى باشند و با بيانى كه خودشان در جمع آورى و تدوين قرآن دارند، سقوط قسمتى از قرآن را مى پذيرند. «2»

مرحوم طبرسى در «مجمع البيان» قول به تحريف را به «حشويه» و افراد ظاهر بين اهل سنت، نسبت داده است.

دلايل طرفداران عدم تحريف قرآن

اشاره

چنان كه گفتيم در مسئله تحريف قرآن دو نظريه مختلف وجود دارد: برخى از علما احتمال وقوع تحريف در قرآن را داده اند ولى به عقيده اكثريت قريب به اتفاق دانشمندان شيعه و اهل سنت و همچنين به نظر ما كوچكترين زيادت، نقصان، تغيير و

تحريفى به قرآن راه نيافته و قرآن مجيد همان گونه كه از طرف خدا نازل گرديده مصون و محفوظ مانده است. اينك

______________________________

(1). وافى 5، 283، علم اليقين، 13.

(2). اعجاز القرآن: 31.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 179

دلايل گفتار ما و نظريه اكثريت علما و دانشمندان اسلامى:

1/ تحريف از نظر قرآن

به طورى كه قبلا اشاره نموديم تحريف به معناى تنقيص و اسقاط قسمتى از آيات، اصلا راهى به قرآن نيافته است، و تحريف بدين معنى از نظر خود آيات قرآن مردود مى باشد، و ما بعضى از آن آيات را كه اساس و شالوده عقيده به تحريف را در هم مى ريزد در اين جا مى آوريم.

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ «1» مائيم كه ذكر (قرآن) را فرو فرستاديم و به يقين آن را حفظ خواهيم نمود.

اين آيه به صراحت دلالت دارد كه قرآن از تحريف محفوظ خواهد ماند و خداوند در برابر تحريف كنندگان از كتاب خود دفاع خواهد نمود، جباران و ستمگران نخواهند توانست دست خيانت به سوى قرآن برده و آن را ملعبه خويش قرار داده و به دلخواه خود در آن تغيير و تبديل به وجود بياورند.

طرفداران نظريه تحريف، اين آيه را چند گونه تأويل و توجيه نموده اند:

1 مى گويند: منظور از «ذكر» كه در اين آيه بكار رفته است، خود پيامبر مى باشد نه قرآن. زيرا در آيه هاى ديگرى كلمه «ذكر» درباره خود پيامبر استعمال گرديده است آن جا كه مى فرمايد:

قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ «2» زيرا خداوند چيزى را كه مايه ذكر است بر شما نازل كرد رسولى به سوى شما فرستاده كه آيات روشن خدا را بر شما تلاوت

مى كند.

مى بينيم منظور از ذكر در اين آيه رسول خداست، در آيه قبلى نيز به همين منوال بوده

______________________________

(1). حجر: 9.

(2). طلاق: 10- 11.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 180

و معناى آن چنين خواهد بود كه ما پيامبر را فرستاديم و او را از شر اشرار محفوظ خواهيم داشت.

پاسخ: اين تأويل باطل و نادرست است زيرا كلمه «تنزيل» و «انزال» كه در آن دو آيه به كار رفته و به معناى نازل نمودن مى باشد دلالت دارد بر اين كه منظور از «ذكر» در هر دو آيه قرآن است نه پيامبر، و اگر منظور از «ذكر» پيامبر بود كلمه «ارسال» و مشابه آن بكار مى رفت نه تنزيل و انزال چون تنزيل و انزال درباره قرآن و ارسال در مورد پيامبران به كار مى رود.

2 مى گويند: منظور از حفظ قرآن مصونيت قرآن از قدح و ايراد و محفوظ بودن تعاليم و مفاهيم عالى آن مى باشد نه مصونيت قرآن از تحريف و اسقاط پاره اى از آيات آن.

پاسخ: اين گفتار از گفتار اوّل ضعيفتر و بطلانش روشن تر است زيرا:

اگر منظور آنان اين باشد كه خداوند در اين آيه مصونيت قرآن را از انتقاد و ايراد كفار تضمين نموده است، بطلان آن جاى شك و ترديد نيست چون قرآن از انتقاد مصون نمانده است، بلكه انتقاد و ايراد كفار نسبت به قرآن بيش از حد شمارش است. پس اين آيه حتما متوجه اين جهت نيست.

و اگر منظورشان اين باشد كه چون قرآن داراى روش مستقيم و صحيح، محكم و اصيل و داراى دلايل محكم و متقن است، و بدين جهت سطح قرآن بالاتر از آن است كه دست انتقاد و ايراد به آن

لطمه اى وارد سازد و نظام قرآن برتر از آن است كه شك و ترديد افراد، كوچكترين اثرى در آن باقى بگذارد، اين مطلبى است درست و صحيح، ولى بايد توجه نمود كه اين نوع مصونيت كه به معناى استحكام دليل و استقامت روش مى باشد از اوّل با خود قرآن بوده است نه اين كه بعد از نازل شدن، از خارج به آن آمده باشد امّا مصونيتى كه از اين آيه استفاده مى شود مصونيت خارجى است كه بعد از نازل شدن خداوند آن را از تحريفات مصون و محفوظ بدارد، بنابراين مصونيت ذاتى كه همان استحكام ذاتى است هيچ ارتباط با مفهوم آيه مورد بحث ندارد زيرا:

اولا: خود قرآن با اين امتيازات و جهات خاصى كه ذاتا از آن برخوردار مى باشد در برابر

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 181

انتقادات، مدافع و حافظ خود بوده و پاسخگوى ايرادات خواهد بود، و از اين لحاظ احتياج به يك حافظ خارجى ندارد.

و ثانيا: اين آيه شريفه حفظ قرآن را پس از نازل شدن تضمين مى نمايد نه در حالت نزولش، تا منظور از حفظ و مصونيت، استحكام و استقامت دلايل آن باشد.

3 مى گويند درست است كه اين آيه بر مصونيت قرآن از تحريف دلالت دارد ولى كدام قرآن؟ چون ممكن است منظور از آن تنها قرآنى باشد كه نزد حضرت ولى عصر عجل اللّه فرجه است نه همه قرآنها. زيرا ظاهر اين آيه كليت و عموميت را نمى رساند.

پاسخ: اين احتمال از دو احتمال گذشته ضعيفتر مى باشد، زيرا قرآن بايد در ميان اجتماع و در نزد مردم كه به آن نيازمند هستند محفوظ و مصون از تحريف باشد نه در نزد

امام زمان عليه السلام:

چون محفوظ ماندن قرآن در نزد وى به مانند محفوظ بودن آن است در لوح محفوظ و يا در پيش يكى از فرشتگان خدا، و اين گفتارى است بسيار سست و غير قابل قبول، و شباهت زيادى به گفتار كسى دارد كه بگويد: من هديه اى به شما فرستادم ولى آن را در نزد خود و يا يكى از دوستانم محفوظ داشته ام.

4 گر چه شبهات و ايرادهاى قبلى را كه درباره دلالت اين آيه بر عدم تحريف آورده اند نپذيرفتيم و هر يك را پاسخ داديم، ولى شبهه ديگرى نيز به استدلال با اين آيه متوجه است كه با بودن آن شبهه دلالت اين آيه بر عدم تحريف مشكل خواهد بود. و آن شبهه اين است:

طرفداران تحريف قرآن در خود اين آيه كه جزئى از قرآن است احتمال تحريف مى دهند بنابراين، استدلال نمودن با اين آيه بر عدم تحريف قرآن صحيح و اطمينان آور نخواهد بود.

زيرا اثبات عدم تحريف در قرآن با آيه اى كه در خود آن احتمال تحريف مى باشد مستلزم «دور» بوده و اثبات مطلبى است با خود آن، كه بطلان چنين استدلالى مسلم و بديهى مى باشد.

ولى بايد توجه داشت كه اين ايراد بر كسانى متوجه است كه عترت طاهره و اهل بيت

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 182

پيامبر (ص) را از مقام خلافت الهى معزول و بركنار نموده و بر گفتار و اعمال آنان اعتماد نمى كنند، اين گونه افراد جواب صحيح و قانع كننده اى در برابر اين ايراد ندارند.

امّا كسانى كه اهل بيت را حجت خدا و همدوش با قرآن و پشتيبان و پشتوانه آن مى دانند و به گفتار آنان اعتماد و تكيه

مى كنند، از اين گونه ايرادات و شبهات محفوظ و مصون مى باشند.

زيرا به عقيده آنان استدلال نمودن اهل بيت پيامبر (ص) با قرآن موجود و تأييد نمودن همين قرآن از سوى آنان، دليل و گواه بر حجت و عدم تحريف و تغيير آن خواهد بود.

وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ «1» و اين قرآن، كتابى است شكست ناپذير كه باطل از هيچ طرف به آن راه ندارد، چرا كه از طرف خداى حكيم و شايسته ستايش نازل شده است.

اين آيه شريفه قرآن مجيد را از انواع و اقسام باطل پاك و به دور معرفى مى كند.

زيرا اگر در جمله اى علامت «نفى» متوجه اصل وجود و موجوديت چيزى گردد تمام افراد و مصاديق آن را نفى خواهد كرد و در اين آيه نيز كلمه «لا» يعنى نفى، متوجه اصل وجود گرديده و آن را زدوده و نفى نموده است.

بنابراين هيچ گونه بطلان، كه تحريف نيز يكى از مصاديق آن است نمى تواند به ساحت قدس قرآن راه يابد.

اشكال: طرفداران تحريف از اين دليل چنين جواب داده اند كه: هدف آيه بيان مصونيت قرآن از تناقض در احكام و نفى كردن دروغ و بطلان از اخبار آن است. و به اين گفتار با روايت على بن ابراهيم قمى استشهاد مى كنند كه وى در تفسير خود از امام باقر (ع) چنين آورده است:

«قرآن نه به وسيله كتابهاى پيش از خود باطل مى گردد و نه به وسيله كتابهاى بعد از آن، و در مجمع البيان نيز از امام صادق (ع) نقل گرديده است كه:

______________________________

(1). فصلت: 41- 42.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص:

183

«در اخبار قرآن از گذشتگان، باطل و دروغى نيست و در اخبار آن از آيندگان نيز خلاف و بطلانى وجود ندارد».

پاسخ: اين گفتار در معناى آيه صحيح نيست، زيرا اين دو روايت كه بدانها استشهاد مى گردد دلالت ندارند بر اين كه منظور از بطلان تنها دروغ در اخبار و يا نسخ به وسيله كتابهاى قبلى و بعدى مى باشد، بلكه اين دو روايت تنها بعضى از مصاديق و اقسام بطلان را كه به قرآن راه ندارد، بيان مى كنند.

مخصوصا اگر روايات ديگرى را «1» كه بر عموميت و وسعت معانى قرآن از نظر مفهوم و زمان و مكان دلالت دارند در نظر بگيريم حقيقت كاملا روشن مى گردد كه منظور آيه شريفه اين است كه قرآن در تمام اعصار و قرون از هر نوع بطلان و از تحريف كه يكى از روشنترين و بارزترين اقسام و مصاديق بطلان مى باشد منزه و پاك و به دور است.

گواه اين كه تحريف از مصاديق و اقسام باطل ساختن چيزى است، قرآن آن را از ساحت خودش نفى نموده است، اين است كه: همين آيه شريفه، قرآن را با عزت و غلبه و پيروزى توصيف و تعريف نموده است و لازمه و مقتضاى غلبه و پيروزى در عزت هر چيز، به اين است كه از تغيير، ضايع شدن و از دست دادن حقيقت و واقعيت خويش مصون و محفوظ باشد.

ولى اگر بگوئيم كه منظور از باطل در آيه كريمه فقط تناقض و كذب است، اين معنى با عزت و پيروزى كه قرآن با آن توصيف شده است تناسبى ندارد و نمى تواند معناى صحيح و ارزنده اى براى اين آيه بوده باشد.

2/ روايات ثقلين و تحريف قرآن

اولين

دليل بر عدم تحريف قرآن، خود قرآن است كه با صراحت و قاطعيت قرآن را از تحريف مصون و بدور مى داند، و ما دو نمونه از آيات را در اين مورد آورديم و به توضيح

______________________________

(1). قسمتى از اين روايت را در بخش «فضيلت قرآن» آورده ايم به آنجا مراجعه شود.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 184

آنها پرداختيم.

دومين دليل بر عدم تحريف، روايات و اخبار «ثقلين» است كه رسول خدا (ص) نقل گرديده است.

منظور از اخبار «ثقلين» گروه احاديثى است كه رسول خدا (ص) در اين احاديث «عترت» يعنى اهل بيت و «قرآن» را جانشين خود معرفى فرموده كه هم دوش و غير قابل انفكاك از همديگر مى باشند، و بر مسلمان فرض و واجب نموده است كه از آن دو عامل هدايت پيروى كنند و آنها را از هم جدا نسازند.

اينگونه روايات از طريق شيعه و سنى فراوان نقل گرديده است.

با مضمون اين احاديث به دو شكل و طريق مى توان بر عدم تحريف قرآن استدلال نمود:

شكل اول: قائل شدن به تحريف قرآن مستلزم اين است كه امت اسلامى نتواند به قرآن تمسك جويد و از آن پيروى كند. زيرا قرآن تحريف يافته و دست خورده قابل تمسك و پيروى نمى تواند باشد. در صورتى كه وجوب تبعيت از قرآن و تمسك به آن كه صريح اخبار ثقلين است تا روز قيامت باقى و پابرجاست.

از اين جا كشف مى كنيم و بر ما يقين حاصل مى گردد كه قول به تحريف، باطل و قابل اعتبار نمى باشد.

توضيح اينكه: «روايات ثقلين» بر اقتران و همدوش بودن عترت و كتاب و بر بقاى آن دو، تا روز رستاخيز، دلالت مى كنند.

بنابراين بايد هم فردى از

عترت پيامبر در ميان بوده باشد و هم قرآن، تا هر دو براى هميشه و تا رستاخيز قرين و همدوش و پشتوانه يكديگر هادى و راهنماى امت و در روز قيامت به پيشگاه پيامبر (ص) وارد گردند.

آرى بايد اين دو، يكى به عنوان قانون و برنامه و آن ديگرى به صورت ناظر، مجرى، معلم و مفسر قانون هميشه وجود و حاكميت داشته باشند تا همانطور كه رسول خدا (ص) در اين احاديث اشاره فرموده است با پيروى از آن دو، زمينه هاى هدايت و سعادت امت اسلامى

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 185

فراهم گرديده، مسلمانان از ضلالت و گمراهى و از تاريكى و بدبختى مصون و محفوظ بمانند.

شكل دوم: شكل دوم در استدلال با اخبار «ثقلين» به عدم تحريف قرآن، اين است كه مقتضاى قول به تحريف، سقوط قرآن از حجيت، و اعتبار و مدركيت است و كسانى كه به تحريف قائل هستند در تمسك نمودن به قرآن موجود بايد به ائمه هدى (ع) مراجعه نموده و در صورت تأييد و امضاى آنان از قرآن فعلى تبعيت كنند.

و به عبارت ساده تر: در صورت وقوع تحريف، حجيت و اعتبار قرآن موجود موقوف و منوط بر امضاى اهل بيت خواهد بود.

ولى از اخبار متواتر «ثقلين» چنين برمى آيد كه خود قرآن يك حجت و مدرك مستقل و يكى از دو مرجع اصيل اسلامى مى باشد، و مرجع دوم اسلامى همان اهل بيت پيامبر است كه بايد از هر دو مستقلا پيروى گردد و باز از آن روايت چنين استفاده مى شود كه قرآن «ثقل اكبر» و بزرگترين حجت است و اهل بيت «ثقل اصغر».

بنابراين چگونه ممكن است كه قرآن را از

حجيت استقلالى بياندازيم و حجت بودن آن را به اهل بيت «ثقل اصغر» متوقف سازيم؟ شناخت قرآن(نجمى و هريسى) 185 2/ روايات ثقلين و تحريف قرآن ..... ص : 183

اما اين كه گفتيم در صورت وقوع تحريف، قرآن از حجيت مى افتد، به اين دليل است كه در اثر تحريف و تفسير، ممكن است بعضى از قرائن و شواهد لفظى كه در آيات قرآن بكار رفته، و روشنگر و نشان دهنده معناى اصلى آيات بوده است ساقط شود، و در نتيجه معناى واقعى آيات كه از قرائن و شواهد ساقط شده استفاده مى شده، مجهول و ناشناخته بماند و معناى ظاهرى آيات كه با معناى واقعى آن متفاوت بوده است به جاى آن بنشيند.

گاهى طرفداران تحريف چنين مى پندارند كه حجيت قرآن با عقيده به تحريف آن منافات ندارد و در عين اينكه به تحريف قرآن معتقديم، مى توانيم ظواهر قرآن را نيز حجت بدانيم و به آن استناد كنيم. زيرا حجيت ظواهر قرآن گر چه با تحريف ساقط مى گردد، ولى ائمه هدى (ع) كه قرآن موجود را امضاء و تأييد و با قرآن فعلى استدلال نموده و اصحاب و يارانشان را در عمل نمودن به ظواهر آيات تصديق كرده اند، در مجموع حجيت ظواهر آن را تحكيم و

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 186

تثبيت مى كند و به آن اعتبار و مدركيت مى بخشد.

طرفداران تحريف با اين پندار مى خواهند از يك طرف به تحريف قرآن معتقد شوند و از طرف ديگر با امضاء و تأييد ائمه هدى (ع) حجيت ظواهر آن را بپذيرند.

در صورتى كه اين افراد اشتباه مى كنند و پندارشان باطل و بى اساس مى باشد. زيرا ارشاد و راهنمائى ائمه و

مورد تأييد قراردادنشان در تمسك و استناد به ظواهر قرآن، نه از اين لحاظ بوده است كه آنان مى خواستند به قرآن، حجيت و مدركيت دهند و با امضا و تأييدشان، تحريف و به هم خوردن ظواهر آن را جبران كنند، بلكه اين امضا و تأييد از اين جهت بوده كه آنان خود قرآن را حجيت مستقل مى دانستند و جوهر آن را دست نخورده و قابل اعتبار مى شناختند. اين بود كه ديگران را به استفاده و تبعيت از اين ظواهر رهبرى و راهنمائى مى نمودند، يعنى اين تأييد و تصديق از قرآن موجود، حكايت از اعتبار و حجيت واقعى آن مى كند نه اينكه به آن حجيت و اعتبار ظاهرى ببخشد.

3/ مسئله تحريف و قرائت قرآن در نماز

سومين دليل بر عدم تحريف قرآن اين است كه پيشوايان ما به ما تعليم نموده اند كه در فرائض و نمازهاى واجب دو ركعت اوّل و دوم بعد از سوره حمد يك سوره كامل از قرآن را بخوانيم و در نماز آيات نيز در هر ركعت آن حداقل يك سوره كامل را به پنج قسمت تقسيم نموده قبل از هر ركوع يك قسمت آن را تلاوت نمائيم. اين از احكام و مسائلى است كه از آغاز ظهور اسلام و از روزى كه نماز تشريح گرديده وجود داشته و بر مبنا و اساس تقيه نبوده است.

زيرا در آن روز تقيه مفهومى نداشت.

بنابراين حكم اصيل و مسلم اسلامى، كسانى كه قائل به تحريف مى باشند نبايد سوره اى را كه احتمال تحريف در آن وجود دارد در نماز بخوانند زيرا در نماز بعد از سوره حمد، خواندن يك سوره كامل لازم است، و كامل بودن سوره اى كه احتمال تحريف در آن وجود

دارد قطعى نمى باشند، در صورتى كه «اشتغال يقينى»، «برائت يقينى» مى خواهد، يعنى آنجا كه به يقين،

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 187

فرمان و تكليفى از سوى شارع به انسان متوجه شده است بايد آن را طورى انجام دهد كه به عملى بودن و به ساقط شدن آن تكليف نيز يقين كنند.

به عبارت ديگر: شكى در اين نيست كه ائمه (ع) در نمازها بعد از سوره حمد، خواندن يك سوره كامل از سوره هاى قرآن موجود را واجب دانسته و آن را به پيروانشان دستور داده اند، دستورى كه كوچكترين احتمال تقيه به آن راه ندارد، و اين حكم و دستور يا در زمان خود رسول اكرم (ص) بوده است و يا بعد از وى به وسيله ائمه واجب گرديده است. ولى احتمال دوم كه در واقع نسخ در احكام مى باشد درست نيست، زيرا بعد از رسول خدا (ص) هيچ حكمى نسخ نگرديده و تغييرى در احكام واقع نشده است.

بنابراين مى ماند احتمال اوّل كه از زمان خود رسول خدا (ص) خواندن يك سوره كامل در نماز واجب بوده است، و عمل كردن به اين حكم بعد از رسول خدا (ص) در صورتى درست بود كه قرآن تحريف نشده باشد، و در صورت تحريف سوره هاى تحريف نشده براى خواندن در نماز تعيين مى گرديد تا سوره كامل خوانده شود. در صورتى كه چنين تعيين وجود ندارد و خواندن هر يك از سوره هاى قرآن تجويز شده است.

اين بود خلاصه استدلال به عدم تحريف قرآن از راه وجوب خواندن سوره كامل در نماز.

ولى اين استدلال اختصاص به موضوع نماز ندارد، بلكه در هر موردى كه ائمه (ع) به خواندن سوره و يا

آيه اى كامل دستور داده اند جارى است و مى توان از چنين دستور عدم تحريف قرآن را استفاده نمود.

4/ مسئله تحريف از نظر تاريخ

چهارمين دليل بر عدم تحريف قرآن اين است كه: اگر ما به تاريخ قرآن و سير آن در تاريخ نظرى بيفكنيم زمان و زمينه اى را براى تحريف آن در تاريخ مشاهده نمى كنيم زيرا به نظر طرفداران تحريف قرآن، اين عمل يا در دوران شيخين به وسيله ابو بكر و يا عمر انجام گرفته است و يا در دوران عثمان به وسيله او؛ و يا در دورانهاى بعدى به وسيله افراد ديگر، ولى

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 188

بررسى دقيق نشان مى دهد كه هيچ كدام از اين احتمالات صحيح نمى باشد و در هيچيك از اين دورانها به وسيله هيچكدام از اين افراد و خلفا كوچكترين تحريف و تغييرى در قرآن به وقوع نپيوسته است كه اينك تاريخ احتمال تحريف را به سه دوران تقسيم نموده و ذيلا به بررسى آن مى پردازيم:

تحريف قرآن در دوران خليفه اوّل و دوم

اشاره

به نظر طرفداران تحريف، نخستين احتمال در تحريف قرآن اين است كه اين تحريف از ناحيه شيخين يعنى ابو بكر و عمر متوجه قرآن گرديده است، و اين احتمال از سه صورت بيرون نيست:

تحريف غير عمدى و اضطرارى، تحريف عمدى در آيات مربوط به موضوع حكومت و زعامت، تحريف عمدى در آيات ديگر و اينك مشروح اين سه احتمال:

1/ تحريف غير عمدى:

مى گويند: چون قرآن در دوران ابو بكر و عمر جمع آورى نشده بود و به همه قرآن دسترسى نداشتند، لذا به ناچار قهرا تحريف و تغييرى در قرآن به وجود آمده و قسمتى از آيات از بين رفت.

ولى اين احتمال و پندار از چند جهت بى اساس مى نمايد:

1 عنايت و توجه خاصى كه رسول خدا (ص) نسبت به قرآن داشت و به قرائت و تلاوت آن اصرار و تأكيد مى ورزيد، و همچنين اهميت خاص و فوق العاده اى كه اصحاب و ياران رسول خدا نسبت به قرآن قائل بودند، موجب قطع و يقين مى گردد بر اين كه قرآن مجيد از همان دوران خود رسول خدا جمع آورى شده و به طور يادداشت هاى متفرق و پراكنده و يا از راه حفظ در سينه ها و يا به هر صورت ديگر در نزد مسلمانان محفوظ بوده و دقيقا از آن مواظبت و نگهدارى به عمل مى آمد.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 189

با اين همه اهتمام و دقت امكان نداشت كه كلمه اى از آن فراموش و يا جابجا و يا تغيير و تبديل شود.

افرادى كه اشعار و خطبه هاى دوران جاهليت را حفظ و دقيقا ضبط نموده بودند، چگونه متصور است كه در حفظ و ضبط نمودن قرآن كوچكترين سستى روا داشته و

يا غفلت ورزند.

قرآنى كه در راه آن، از زندگى و جان شيرين خود مى گذشتند و به هر نوع فداكارى و از خود گذشتگى و به هر گونه سختى ها و ناراحتيهاى شديد و طاقت فرسا تن مى دادند، تلخى ها مى چشيدند، از وطن و مال و منال و همسر و فرزند چشم مى پوشيدند، آنان در راه خدمت به قرآن و نشر احكام و قوانين آن از همه چيز گذشتند و با فداكاريهايشان خطوط زرين در تاريخ بشريت به وجود آورده و با قدمهاى اعجاب انگيزشان روى تاريخ را سفيد نمودند.

آرى چنين افراد با اين شرايط چگونه ممكن است حفظ قرآن را بى اهميت تلقى كنند؟! آيا با اين وصف كدام عاقلى مى تواند چنين تصور كند كه مسلمانان فداكار دوران اوّل اسلام اعتنائى به قرآن و حفظ آن ننمودند، تا در نتيجه قسمتى از آن از بين برود و يا مطالبى بر آن افزوده گردد.

2 حديث معتبر و متواتر «ثقلين» كه قبلا به آن اشاره گرديد، دليل ديگرى بر بطلان اين احتمال مى باشد زيرا آنچه در اين حديث از رسول خدا (ص) آمده است كه:

«من دو چيز مهم در ميان شما به امانت گذاشتم يكى كتاب خدا و آن ديگرى عترت من است» «1» اين حديث با تحريف و از بين رفتن قسمتى از قرآن سازش ندارد. زيرا در صورت تحريف آنچه از پيغمبر باقى مانده قسمتى از كتاب خواهد بود نه همه كتاب، ولى از اين حديث چنين بر مى آيد كه همه قرآن به عنوان راهنما از رسول خدا به يادگار مانده است نه قسمتى از آن.

بلكه بالاتر از اين مى توان از حديث «ثقلين» استفاده نمود، و آن اين

است كه قرآن در زمان خود رسول خدا (ص) به صورت كتاب مدونى بوده است، زيرا در اين حديث رسول خدا مى فرمايد كه من كتابى در ميان شما به امانت مى گذارم. بديهى است در صورتى مى توان

______________________________

(1). انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 190

قرآن را كتاب ناميد كه همه آيات و مطالبش در يكجا جمع شود، و در غير اين صورت كتاب ناميده نمى شود.

3 و از طرف ديگر اهميت خاص و توجه شديدى كه مسلمانان نسبت به قرآن مبذول مى داشتند، نشان مى دهد كه از همان روزهاى نخستين و در دوران خود رسول خدا قرآن را جمع آورى نموده بودند.

و اگر فرض كنيم مسلمانان هم به جمع آورى قرآن اهتمام نورزيده و اين موضوع را بى اهميت تلقى مى كردند، چرا خود رسول خدا (ص) اين مسئله مهم را ناديده گرفته است؟! و از عواقب خطرناك سستى و عدم اهتمام در انجام آن، غافل بوده است؟! آيا وسائل و امكانات براى انجام آن نداشته است؟

جواب همه اين سؤالات منفى است، زيرا مسلما رسول خدا (ص) هم به اهميت موضوع توجه كامل داشته و هم از تمام وسائل و امكانات برخوردار بوده و هم كوچكترين سستى و مسامحه را در اين مورد روا نداشته است.!

اين است كه به يقين بايد گفت رسول خدا (ص) در همان دوران به اين عمل پرداخته و قرآن را جمع آورى نموده است.

2/ تحريف عمدى در آيات غير سياسى

احتمال ديگر اين كه خليفه اوّل و دوم آياتى را كه به امور سياسى، يعنى به مسائل خلافت و زعامت آنان تماس نداشت عمدا تحريف نموده اند.

اين احتمال هم به مانند گفتار و پندار اوّل كاملا

بى اساس و دور از حقيقت است زيرا:

اولا: انگيزه اى براى اين كار وجود ندارد و علتى نيست كه انسان به يك كار بسيار بزرگ و خطرناك دست بزند بدون اين كه كوچكترين عواقبى داشته باشد.

و ثانيا: موقعيت اسلام و مسلمانان در دوران حكومت ابو بكر و عمر نشان مى دهد كه در آن زمان كسى نمى توانست دستبردى به قرآن بزند، مخصوصا اين كه حكومت آنان نيز بر پايه

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 191

حفظ ظاهر استوار بوده و در ظاهر به امور مذهبى اهميت شديد داده مى شد.

و از طرف ديگر افرادى در آن زمان وجود داشتند كه با حكومت آن دو مخالف بودند، مانند سعد بن عباده و پيروان وى كه از هيچ گونه اعتراض و انتقادى بر آن دو، فروگذار و مضايقه نمى كردند، و اگر تحريفى در قرآن به وجود مى آوردند حتما مخالفان اين جريان را به رخ آنان مى كشيدند، و در اين مورد به باد انتقادشان مى گرفتند. در صورتى كه راجع به تحريف قرآن ايرادى به آنان نگرفته اند و كوچكترين انتقاد و اعتراضى در اين مورد نسبت به آنان نداشته اند، و تاريخ در اين مورد كاملا ساكت و بى گواه است.

و همچنين امير المؤمنين (ع) كه در خطبه شقشقيه و خطبه هاى ديگرش از افرادى كه بر وى مقدم گرديدند، انتقاد و خرده گيرى مى كند، ولى هيچ اسمى از مسئله تحريف به ميان نمى آورد.

اين ادعاى باطلى است كه كسى بگويد: مسلمانان درباره تحريف بر آنان اعتراض نموده اند ولى از نظر تاريخ براى ما مجهول مانده است. زيرا اگر چنين اعتراضى واقعيت داشت، نقل مى گرديد همان طور كه مطالب كم اهميت تر از آن نقل گرديده است.

3/ تحريف عمدى در آيات سياسى قرآن:

گروه ديگرى

مى گويند كه اين دو خليفه آيات سياسى قرآن، يعنى آياتى كه مربوط به موضوع خلافت و زعامت بوده، عمدا به نفع خود تحريف نموده اند.

اين پندار نيز در بى اساس بودن از دو احتمال قبلى كمتر نيست، زيرا امير المؤمنين و همسرش حضرت زهرا (ع) و عده اى از اصحاب آن حضرت در موضوع خلافت با ابو بكر و عمر به مقام معارضه درآمده با رواياتى كه از رسول خدا (ص) درباره امير المؤمنين شنيده بودند بر آنان اتمام حجت نموده و احقاق حق مى كردند.

گاهى از مهاجران و انصار كسانى را كه راجع به خلافت و موقعيت حضرت على (ع) سخنى از رسول خدا شنيده بودند گواه و شاهد مى آوردند، گاهى با حديث غدير و امثال آن استدلال و

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 192

احتجاج مى نمودند، گاهى از روايت ديگر استشهاد مى نمودند. چنان كه در كتاب احتجاج، جريان جالب اتمام حجت دوازده تن از اصحاب پيامبر (ص) را كه در برابر ابو بكر برخاستند و نص درباره خلافت را به او تذكر دادند نقل گرديده است. علامه مجلسى نيز فصل مخصوصى درباره احتجاجات و استيضاحهاى حضرت على (ع) در موضوع خلافت كه با دو خليفه وقت داشت، باز نموده است. «1»

بنابراين اگر قرآن داراى آيه و مطلبى بود كه با مسئله خلافت تماس صريح و روشن داشته باشد، در مقام حجت و استيضاح حق، بيان آن لازم تر و استشهاد نمودن با چنين آيه، مهمتر از همه استدلالها و دلايلى بود كه امير مؤمنان (ع) و گروه كثير و قابل توجهى از ياران رسول خدا در اين مورد مى آوردند. نبودن چنين استدلالى از روز اوّل و حتى در دوران

خلافت على (ع)، دليل قاطع و واضحى است كه چنين آياتى وجود نداشته و تحريفى واقع نگرديده است.

احتمال تحريف قرآن به وسيله عثمان

اما اين كه عثمان قرآن را تحريف كرده باشد، اين احتمال هم مانند احتمال اوّل به دلايلى باطل و از احتمال قبلى ضعيفتر است، زيرا:

1 در دوران خلافت عثمان اسلام به قدرى توسعه و گسترش يافته و نيرو گرفته بود كه نه عثمان و نه كسى بالاتر از عثمان نمى توانست دستى به قرآن ببرد و چيزى از آن كم كند.

2 اگر تحريف عثمان در آيات غير سياسى و غير مربوط به حكومت و موضوع خلافت بوده باشد، براى چنين تحريفى دليل و انگيزه اى وجود نداشت و اگر تحريف وى مربوط به آيات خلافت باشد، اين گونه تحريف هم قطعا به وقوع نپيوسته است. زيرا اگر چنين آيات وجود داشت تا دوران عثمان در ميان مردم و در نقاط مختلف مملكت اسلامى منتشر مى گرديد و خلافت به دست عثمان نمى رسيد تا بعدا آنها را تحريف كند و از ميان ببرد و يا

______________________________

(1). بحار الانوار: 8/ 79.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 193

لااقل با وجود چنين آيات بر ضدّ عثمان استدلال مى گرديد و تحريفش را بر وى ايراد مى نمودند در صورتى كه اثرى از اين ها در تاريخ ديده نمى شود.

3 اگر واقعا عثمان عامل تحريف قرآن بود، اين عمل در دست قاتلان وى بهترين عذر و محكمترين بهانه و دست آويز مى گرديد؛ و آنان با داشتن چنين بهانه و دست آويز مهمى احتياج نداشتند در كشتن عثمان عذرها و بهانه هاى ديگرى پيش كشيده و انحراف از روش خلفاى گذشته و مسئله حيف و ميل و تصرفات بى مورد در بيت المال

را عنوان كنند.

4 اگر قرآن به وسيله عثمان تحريف مى گرديد؛ على امير المؤمنين (ع) پس از وى قرآن را به حالت اولى كه در زمان رسول خدا بود، بر مى گردانيد و اين عمل نه تنها مورد انتقاد و اعتراض كسى قرار نمى گرفت؛ بلكه در برابر مخالفينش كه به اصطلاح همان خونخواهان عثمان بودند بهترين دليل و مدرك براى وى محسوب مى گرديد. و اين عمل على (ع) با آن برنامه ديگرش تطبيق مى نمود كه تيولهاى اعطائى عثمان را از افراد مى گرفت و به بيت المال بر مى گردانيد و در اين باره ضمن يك سخنرانى تاريخى چنين فرمود:

«به خدا سوگند اگر ببينم كه به وسيله بيت المال، زنان را تزويج و كنيزان را خريدارى نموده اند باز پس خواهم گرفت و به بيت المال عودت خواهم داد. زيرا دايره عدالت وسيع است و كسى كه زندگى در سايه عدل بر وى تنگ آيد زندگى در سايه ظلم بر او تنگتر خواهد بود» «1» اين روش على (ع) بود درباره اموال و ثروتهاى عمومى، و اگر تحريفى در قرآن واقع مى گرديد در اين مورد قهرا همين روش را پيش مى گرفت و آن را به حالت اوّل برمى گردانيد.

سكوت آن حضرت درباره قرآن و امضا نمودن وى همان قرآن را كه در عصر حكومت عثمان معمول بود، دليل محكم و قاطعى است بر اينكه قرآن در زمان عثمان تحريف نشده است.

______________________________

(1). و اللّه لو وجدته قد تزوّج به النّساء و ملك به الاماء لرددته فانّ فى العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق. (نهج البلاغه، خطبه 15)

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 194

تحريف قرآن در دورانهاى بعد از خلفا

سومين احتمال درباره تحريف قرآن اين

است كه شايد گروهى چنين خيال كنند كه قرآن پس از دوران حكومت خلفاى سه گانه به وسيله افراد ديگر، تحريف گرديده است ولى تا جائى كه ما اطلاع داريم كسى اين احتمال را نداده و چنين پندار و ادعايى ننموده است.

آرى، تنها چيزى كه به برخى از طرفداران تحريف نسبت داده شده اين است كه مى گويند:

«حجاج بن يوسف» قيام نمود و قسمتى از آيات قرآن را كه در انتقاد بنى اميه نازل گرديده بود، از بين برد و به جاى آنها آيات ديگرى را بر قرآن افزود. قرآنها طبق دستور وى با همان سبك و روش نگارش يافت و به شهرهاى بزرگ مانند مكه و مدينه و مصر و شام و كوفه و بصره ارسال گرديد، و قرآنهاى ديگر جمع آورى شد و حتى يك جلد از آنها هم در دست مردم باقى نماند، و قرآنهاى موجود از همان قرآنهايى كه به دستور «حجاج» نوشته شده بود به وجود آمده است. «1»

اين بود خلاصه اين نظريه عجيب درباره تحريف قرآن پس از دوران خلفا.

ولى خواننده عزيز! به طورى كه ملاحظه مى كنيد اين گفتارى است كه به هذيان و ياوه گويى اشخاص مريض، و بيهوده سرايى اطفال و ديوانگان شباهت بيشترى دارد تا به حقيقت گويى و بيان واقعيت.

زيرا «حجاج» بيش از يك تن از استانداران خلفاى بنى اميه نبود، و او كمتر و كوچكتر از اين بود كه دست به سوى قرآن ببرد، بلكه او عاجزتر از اين بود كه بتواند يكى از فروع و احكام جزئى اسلام را تغيير بدهد، كجا برسد به موضوعى كه اساس و پايه دين اسلام است.

او چگونه مى توانست تمام

قرآنها را جمع آورى كند به طورى كه حتى يكى از آنها هم در دست مردم باقى نماند؟! در صورتى كه در آن تاريخ، قرآن در تمام نقاط مملكت وسيع اسلامى منتشر گرديده و به نقاط غير اسلامى نيز راه يافته بود.

______________________________

(1). مناهج العرفان: 257.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 195

چطور اين حادثه مهم را حتى يك نفر مورخ هم به عنوان نمونه نقل ننموده و يك نفر محقق تاريخدان در بررسى خويش كوچكترين اشاره اى به آن نكرده است؟ در صورتى كه علل و انگيزه هاى فراوانى بر نقل آن وجود داشت؟! شگفت انگيزتر اينكه چگونه «حجاج» به اين كار مهم و خطرناك دست زد، ولى كسى از مسلمانان بر وى اعتراض نكرد و پس از پايان حكومت و دوران تسلط وى نيز مسلمانان از اين عمل نابجاى او چشم پوشى و خيانت وى را دنبال نمودند؟! اگر فرض كنيم كه حجاج چنين قدرتى داشت كه تمام نسخه هاى اصلى قرآن را جمع آورى كند به طورى كه حتى يك نسخه از آنها باقى نماند، آيا او مى توانست قرآن اصلى را از سينه مسلمانان و از قلب حفاظ قرآن نيز محو كند. حافظان قرآن كه تعداد آنان در آن روز بيش از شمارش بوده و آمارشان را جز خدا كسى نمى دانست؟! گذشته از اين، اگر در پاره اى از آيات قرآن انتقاد صريحى از بنى اميه وجود داشت، پيش از «حجاج»، معاويه كه از قدرت و نفوذ بيشترى برخوردار بود، بر اين عمل اقدام مى نمود. و اگر او هم چنين عملى را انجام داده بود ياران امير المؤمنين (ع) با همين عمل در برابر معاويه استدلال و اتمام

حجت مى نمودند. مانند استدلال با دلايل مختلف ديگرى كه در كتب تاريخ و حديث و كلام ضبط شده است.

از همه آنچه گفته شد چنين استفاده مى گردد كه طرفداران تحريف قرآن در اين گفتار و پندار بى اساس علاوه بر اين كه با كتاب و سنت مخالفت مى كنند، با دلايل روشن عقلى و تاريخى نيز مخالفت مى ورزند.

مثلى است معروف كه مى گويند: «به آدمى از آنچه نشدنى است بگو، اگر پذيرفت بدان كه عاقل نيست».

دلايل طرفداران تحريف قرآن و پاسخ آن

اشاره

طرفداران تحريف قرآن در اين پندار غلط به دلايلى تمسك جسته و مطالبى را عنوان نموده اند و ما ناچاريم اين دلايل را مورد بحث و بررسى قرار داده و بحث تحريف

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 196

را پايان دهيم.

1/ تحريف تورات و انجيل:

طرفداران تحريف قرآن مى گويند: در روايات متواتر و كثيرى كه به طريق شيعه و سنى نقل گرديده است چنين آمده است كه: آنچه در امتها و ملل گذشته به وقوع پيوسته است. در امت و ملت اسلامى نيز مو به مو جريان خواهد داشت. بنابراين، تحريف كه به تورات و انجيل و كتب ملل گذشته به يقين راه يافته است در قرآن نيز بايد وجود داشته باشد.

از جمله رواياتى كه بر اين حقيقت دلالت دارد، روايتى است كه شيخ صدوق در «اكمال الدين» از غياث بن ابراهيم آورده است و هم از امام صادق و آن حضرت نيز از پدرانش از رسول خدا (ص) نقل نموده اند كه: «هر آنچه در امتهاى گذشته به وقوع پيوسته است در اين امت نيز مو به مو واقع خواهد گرديد» «لتركبن سنن من قبلكم». «1»

بنابراين بايد تحريف هم در قرآن واقع گردد، و در غير اين صورت معناى حديث درست نخواهد بود.

پاسخ: اين دليل از جهاتى مردود است، زيرا:

1 اخبارى كه اساس اين دليل را تشكيل مى دهند خبر واحدى «2» بيش نيستند و نمى توانند موجب اطمينان و يقين باشند، و ادعاى كثرت و تواتر در اين روايات و اخبار ادعائى بيش نيست و جز گزاف و مبالغه گويى چيز ديگرى نمى تواند باشد، و اين روايات در هيچيك از كتب چهارگانه معتبر شيعه «كتب اربعه» نيامده است.

بنابراين نمى توان به اين روايات

تكيه نمود و نتيجه گيرى كرد كه وقوع تحريف در تورات و انجيل مستلزم وقوع آن در قرآن است و در ميان اين دو ملازمه وجود دارد.

______________________________

(1). «كلّ ما كان فى الامم السّالفة فانّه يكون فى هذه الامّة مثله حذو النّعل بالنّعل و القذّة بالقذّة» بحار الانوار 8/ 4. و به قسمتى از مصادر ديگر اين حديث در بخش عظمت قرآن اشاره گرديد.

(2). خبر واحد اخبارى را مى گويند كه در اثر كثرت نقل موجب يقين نگردد گر چه تعداد آن زياد باشد. و «متواتر» اخبارى را مى گويند كه در اثر كثرت نقل، يقين آور باشد.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 197

2 اگر كسى اين دليل را صحيح بداند، بايد زيادت را نيز در قرآن بپذيرد زيرا در تورات و انجيل زيادت به عمل آمده است در صورتى كه مسئله زيادت در قرآن به قدرى نادرست و بطلان آن واضح و روشن است كه كسى نمى تواند بدان تمسك جويد.

3 حوادث زياد و بيشمارى در امتهاى گذشته بوده است كه در اين امت وقوع نيافته.

مانند گوساله پرستى و سرگردانى چهل ساله بنى اسرائيل، غرق شدن فرعون و پيروانش، سلطنت سليمان بر انس و جن، رفتن حضرت عيسى به آسمان، مرگ هارون كه وصى حضرت موسى بود قبل از خود وى، وقوع معجزات نه گانه حضرت موسى، ولادت عيسى بدون داشتن پدر، مسخ شدن عده زيادى از امتهاى گذشته و به صورت ميمون و خوك شدن آنان؛ و مانند دهها وقايع و حوادثى كه از حد شمارش بيرون است.

عدم تطابق در اين موارد بهترين دليل و گواه اين است كه بر فرض درست بودن آن احاديث، ظاهر آن ها منظور

نمى باشد، و شايد منظور از آن احاديث اين باشد كه مشابه و همانند حوادثى كه در ملل گذشته به وقوع پيوسته است در ملت اسلام هم به وقوع خواهد پيوست نه خود همان حوادث.

بنابراين، تحريف در ميان ملت اسلام نيز با حفظ الفاظ و ظواهر قرآن به آن راه يافته است، زيرا نتيجه تحريف همان عمل نكردن به حقيقت قرآن مى باشد كه چنين تحريف به وقوع پيوسته است.

اين معنى را كه ما گفتيم از روايتى كه در اوّل بحث آورديم بدست مى آيد، و همان معنى را روايت ديگرى كه «ابو واقد ليثى» نقل نموده تأييد مى كند؛ و آن اين كه رسول اكرم (ص) در موقع حركت به سوى «خيبر» به درختى به نام «ذات انواط» رسيد كه آن درخت به مشركان تعلّق داشت و سلاحهاى خويش را بر آن مى آويختند.

ياران پيامبر گفتند: يا رسول اللّه براى ما نيز «ذات انواطى» قرار ده، همان طور كه مشركين دارند. رسول خدا (ص) فرمود: سبحان اللّه، اين درخواست شما مانند درخواست قوم موسى است كه گفتند: براى ما نيز خدايى قرار ده كه قابل رؤيت باشد، همان طور كه آنان

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 198

خدايانى دارند. آنگاه رسول خدا فرمود: به خدا سوگند از روش گذشتگان پيروى خواهيد نمود. «1»

اين روايت، در اين معنى صريح است كه آن چه در اين امت واقع خواهد گرديد شبيه با حوادثى خواهد بود كه در امتهاى گذشته واقع گرديده، نه اينكه عين همان حوادث تكرار خواهد شد.

2/ قرآن امير مؤمنان (ع)

دومين دليل طرفداران تحريف اين است كه مى گويند: از روايات فراوان و معتبر چنين استفاده مى گردد كه امير مؤمنان (ع) قرآن ديگرى غير

از قرآن موجود در نزد خود داشت؛ و آن قرآن مطالب و آياتى را دارا بود كه در قرآن فعلى وجود ندارد، و آن حضرت همان قرآن را به مردم ارائه نمود ولى آن را نپذيرفتند.

بنابراين روايات، قرآنى كه فعلا در دسترس هست كمتر از قرآنى است كه امير المؤمنين داشت، و اين همان تحريف است كه مورد بحث ما مى باشد.

در اين مورد روايات فراوانى وجود دارد كه همه آنها وجود چنين قرآنى را تأييد مى كنند، چنان كه در روايتى آمده است كه آن حضرت به طلحه فرمود:

طلحه! هر آيه اى كه خداوند به محمد (ص) فرستاده است در نزد من موجود است و تأويل هر آيه اى كه خداوند به محمد نازل نموده و هر حلال و حرام يا حد و حكم و هر آنچه را كه مسلمانان تا روز رستاخيز به آن احتياج دارند حتى «ارش خدش» قيمت خراشيدگى پوست، كه همه آنها با دستور و راهنمايى هاى خود رسول خدا و به خط شخصى خودم نگارش يافته است، در پيش من محفوظ مى باشد. «2»

باز در احتجاج آن حضرت با مردى كه منكر خدا بود چنين آمده است كه: على (ع) كتابى

______________________________

(1). صحيح ترمذى: 6/ 29.

(2). يا طلحه انّ كل آية أنزلها اللّه تعالى على محمد صلى اللّه عليه و آله عندي باملاء رسول اللّه- ص- و خط يدي، و تأويل كل آية أنزلها اللّه تعالى على محمد- ص- و كل حلال، أو حرام، أو حدّ، أو حكم، أو شي ء تحتاج اليه الأمة الى يوم القيامة، فهو عندي مكتوب باملاء رسول اللّه- ص- و خط يدي، حتى أرش الخدش ....

مقدمه تفسير برهان: 27. از اين روايت

استفاده مى شود كه تمام آيات و مطالب موجود در قرآن على جنبه قرآنى دارد و چيزى بر آن اضافه نگرديده است.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 199

آورد كه داراى تمام انواع و اقسام تأويل و تنزيل و محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ و كامل و جامع بود، به طورى كه كوچكترين حرفى و يا الف و لامى از آن ساقط نگرديده بود ولى آن را نپذيرفتند. «1»

باز روايتى است كه كلينى در كافى با استاد خود از جابر از امام باقر (ع) نقل نموده است كه جز اوصيا و جانشينان پيامبر كسى حق ندارد ادعا كند كه همه قرآن ظاهر و باطنش در نزد او است. «2»

و نيز كلينى با استاد خود از جابر نقل مى كند كه حضرت باقر (ع) مى فرمود: كسى ادعا نكرده است كه تمام آيات و كلمات قرآن همان طور كه فرود آمده در پيش وى موجود است، و هر كس هم چنين ادعايى كند دروغگويى بيش نمى تواند باشد. جز على بن ابيطالب و پيشوايان بعد از وى «3»:

پاسخ: اين كه امير المؤمنين (ع) داراى قرآن مخصوصى است كه از نظر ترتيب سوره ها با قرآن موجود مغاير و متفاوت مى باشد. حقيقتى است روشن كه شك و ترديد در آن وجود ندارد، و اتفاق دانشمندان بزرگ بر وجود چنين قرآنى ما را از مشقت و زحمت اثبات آن آسوده خاطر مى نمايد.

و اما دارا بودن آن قرآن بر اضافات و زيادتهايى كه در قرآن فعلى موجود نيست، گرچه آنهم به جاى خود صحيح است، ولى صحت اين مطلب نمى تواند دليل آن باشد كه آن اضافات جزء قرآن بوده و به وسيله تحريف

از بين رفته است.

______________________________

(1). اتى با الكتاب كملا مشتملا على التأويل و التنزيل، و المحكم و المتشابه، و الناسخ و المنسوخ، لم يسقط منه حرف ألف و لا لام فلم يقبلوا ذلك.

تفسير صافى، مقدمه ششم، 11.

(2). ما يستطيع احد أن يدعي أن عنده جميع القرآن كله، ظاهره و باطنه غير الأوصياء.

وافى 2 باب 76 ص 130.

(3). سمعت ابا جعفر يقول ما ادّعى أحد من الناس أنه جمع القرآن كله كما انزل إلا كذاب، و ما جمعه و حفظه كما نزّله اللّه تعالى إلا علي بن أبي طالب و الأئمة من بعده عليهم السلام.

وافى ج 2، باب 72/ 130.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 200

آيات است به عنوان تأويل و بيان آنچه مدت و برگشت كلام خدا بر آن است؛ و يا شرح و توضيح آيات است به عنوان تنزيل از طرف خدا. زيرا همه آنچه از طرف خدا نازل گرديده است جنبه قرآن بودن ندارد بلكه گاهى سخنان و مطالبى از طرف خدا نازل شده بدون اين كه عنوان قرآن داشته باشد و قرآن ناميده شود.

بنابراين، اضافات تنزيلى كه طبق روايات مذكور در قرآن على (ع) وجود دارد، شايد از اين گونه مطالب بوده است كه براى شرح آيات قرآن از طرف خدا نازل گرديده است بدون اين كه جنبه قرآنى داشته باشد.

زيرا چنان كه گفته شد، تنزيل بودن سخنى و از طرف خداوند نازل گرديدن مطلبى، قرآن بودن آن را لازم نگرفته است و روايات مذكور نيز به بيشتر از اين دلالت نمى كنند و تنزيلى بودن برخى از اضافات قرآن على (ع) را مى رسانند نه قرآن بودن آن را.

چنان كه در بعضى از اين

روايت ها چنين آمده است كه در قرآن على (ع) نامهاى منافقين نيز ذكر گرديده است و لابد آمدن نام منافقين در قرآن على به عنوان تفسير بوده است نه به صورت آيه قرآنى.

رفتار پيامبر (ص) با منافقين نيز گواه اين حقيقت است كه وى روش مسالمت آميز با آنان پيش گرفته بود، راز و اسرار آنان را مكتوم و پنهان مى داشت و دلشان را به دست مى آورد.

با اين حال چگونه ممكن است كه وى نام آنان را در قرآن بياورد و مفتضح و رسوايشان سازد و سپس تمام مسلمانان حتى خود آنان را دستور دهد كه شب و روز بر منافقين كه با نام و نشان معروف گرديده و شناخته شده اند، لعنت و نفرين نمايند؟! آيا چنين احتمالى وجود دارد تا در پيرامون صحت و سقم، ضعف و قوت آن گفتگو شود؟! و اين كه آيا اسم منافقين در قرآن على (ع) عنوان قرآنى دارد يا نه بررسى گردد؟ آيا مى توان اسم منافقين را با اسم «ابو لهب» مقايسه نمود كه شرك و دشمنى خويش را با رسول خدا (ص) علنى نموده و پيامبر اسلام نيز مى دانست كه او با شرك و بت پرستى رخت از جهان بر خواهد بست؟!

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 201

آرى بعيد نيست كه پيامبر (ص) اسم يك عده از منافقين را به بعضى از خواص اصحابش مانند امير المؤمنين و آن هم در مجالس خصوصى معرفى نمايد.

خلاصه گفتار اين كه گر چه اضافاتى در مصحف على (ع) وجود دارد و اين مطالب هم به جاى خود درست مى باشد؛ ولى اين اضافات جزء قرآن و از آنچه كه رسول خدا

مأمور بوده به مسلمانان برساند نبوده است، زيرا نه تنها ملتزم بودن بر اين مطلب دليلى ندارد، بلكه بطلان آن قطعى و مسلم است و دليل بر بطلان آن همان دلايل محكمى است كه در صفحات گذشته درباره عدم تحريف قرآن بيان نموديم.

3/ روايات تحريف

سومين دليل طرفداران تحريف اين است كه مى گويند: روايات «متواتر» و فراوانى از اهل بيت (ع) نقل گرديده است كه همه آنها بر تحريف قرآن دلالت دارند، و ناچار بايد آنها را پذيرفت.

پاسخ: در پاسخ اين گفتار به طور خلاصه مى گوييم:

اوّلا: تحريفى كه از اين روايات پذيرفته مى شود، غير از آن تحريف است كه مورد بحث و گفتگوى ماست.

و ثانيا: اكثر اين روايات از نظر سند ضعيف و غير قابل اعتماد مى باشند. زيرا قسمتى از آنها از كتاب «احمد بن محمد سيارى» نقل گرديده است، و دانشمندان «علم رجال» اتفاق دارند كه احمد سيارى شخصى بوده است منحرف و معتقد به تناسخ، و قسمت ديگرى هم به واسطه «على بن احمد كوفى» به ما رسيده است كه علماى «رجال» او را نيز مرد دروغگو و از نظر عقيده متزلزل مى دانند.

ولى در عين حال گروهى از روايات تحريف از نظر سند معتبر و مورد اعتماد و يا در اثر كثرت نقل يقين آور و يا حداقل اطمينان آور مى باشد. اين است كه در اين مورد از بحث درباره سند آن ها صرف نظر نموده و به چگونگى دلالت آن ها مى پردازيم و به طور كلى مى گوييم كه:

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 202

اين روايات از نظر معنى و دلالت به چهار گروه تقسيم مى گردند. كه اينك آن ها را مورد بحث و بررسى قرار داده، چگونگى

دلالت و عدم دلالت آنها را بر تحريف قرآن روشن مى سازيم:

گروه اوّل: قسمتى از روايات تحريف كه با كلمه «تحريف» آمده و صريحا به تحريف قرآن دلالت دارند، و تعداد آنها به بيست روايت بالغ مى گردد:

1 سيد ابن طاوس و محدث جزائرى با اسناد خود از حسن بن حسن سامرى نقل نموده اند كه رسول خدا در ضمن حديث مفصلى درباره كسانى كه حد و مرز قانون خدا را در هم مى شكنند به حذيفه چنين فرمود كه: آنان مردم را از راه خدا منحرف و كتاب او را تحريف مى كنند و روش مرا تغيير مى دهند.

2 شيخ صدوق در «خصال» با اسناد خود از جابر، و او از پيامبر (ص) نقل نموده است كه: در روز رستاخيز در درگاه عدل خدا سه طايفه حاضر مى شوند و از مردم دادخواهى و شكايت مى كنند:

قرآن، مسجد، و عترت. قرآن مى گويد: خدايا اين مردم مرا تحريف نمودند. احترام مرا ناديده گرفته، عظمت مرا در هم شكستند. مسجد مى گويد: خدايا! اين مردم مرا عاطل و ضايع گردانيدند و از من بهره بردارى نكردند. عترت مى گويد: خدايا! اين مردم مرا به قتل رسانيدند.

زندگى ما را از هم پاشيدند، ما را متفرق و پراكنده ساختند ...

3 كلينى در كافى، و صدوق با اسناد خود از على بن سويد نقل نموده اند كه او مى گويد:

من به حضرت ابو الحسن موسى بن جعفر (ع) كه در زندان بود نامه اى نگاشتم و پاسخى دريافت نمودم كه در ضمن آن نوشته بود: اين مردم كتاب خدا را به امانت پذيرفتند سپس با اين امانت خدايى خيانت ورزيدند و آن را تحريف نمودند.

4 ابن شهر آشوب با اسناد خود از

عبد اللّه نقل نموده كه حضرت ابا عبد اللّه الحسين (ع) در روز عاشورا خطبه اى خواند و در ضمن آن خطبه چنين فرمود: راستى شما مردم متمرد و سركش و در ظلم و ستم سر آمد روزگار و ملتها مى باشيد. شما مردمانى هستيد كه قرآن را به دور انداخته و از شيطان الهام گرفته ايد. شما كسانى هستيد كه با گناهان پيمان دوستى بسته و

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 203

كتاب خدا را تحريف نموده ايد.

5 اين قولويه در «كامل الزيارات»، با اسناد خود از حسن بن عطيه، از امام صادق (ع) نقل نموده است كه: چون وارد «حائر حسينى» شدى اين جملات را بخوان: خدايا! بر كسانى لعنت كن كه پيامبران تو را تكذيب كردند و كعبه را منهدم و كتاب تو را تحريف نمودند.

6 حجال از قطبه بن ميمون و او هم از عبد الاعلى چنين آورده است كه امام صادق (ع) فرمود: طرفداران عربيت و ملت گرايان كتاب خدا را تغيير مى دهند.

پاسخ: اين بود نمونه هايى چند از گروه اوّل روايات تحريف كه كلمه «تحريف» صريحا در آن ها بكار رفته است؛ ولى تحريف در اين روايتها به معناى تحريف و تغيير الفاظ قرآن و اسقاط بعضى از آيات و جملات آن نيست بلكه منظور از آن معناى ديگرى است كه به تحريف مورد بحث هيچ گونه ارتباط ندارد. زيرا تحريف در روايت آخر به معناى تغييراتى است كه در اثر اختلاف قاريان در چگونگى قرائت به وجود آمده است، و اين عمل يك نوع تحريف مى باشد، زيرا قرائتهاى هفتگانه كه در قرائت قرآن تغيير و تبديلى به وجود آورده متواتر نمى باشند و قرآن بودن آن ها

مسلم نيست و به فرض متواتر و قطعى بودن آنها! قرائتهاى ديگرى نيز به قرآن راه يافته است كه مسلما متواتر نبوده و بر پايه اجتهادها و نظريات شخصى استوار مى باشند. و منظور از تحريف در روايت آخر همين معنى است و با هدف طرفداران تحريف كوچكترين ارتباطى ندارد.

اما كلمه «تحريف» در بقيه روايتها به معناى تغيير دادن مفهوم قرآن و تصرف در تفسير آن مى باشد، نه به معناى اسقاط آيات قرآن و تغيير دادن كلمات آن.

زيرا تصرف و اجتهاد در معناى قرآن نيز يك نوع تحريف است كه به قرآن راه يافته و دشمنان اهل بيت پيامبر با اين گونه تحريف خواسته اند آياتى را كه در عظمت آنان نازل گرديده است به معناهاى ديگر و خلاف واقع تفسير و تأويل كنند و دشمنى و عداوت خودشان را به كار برده، از مقام و عظمت خاندان نبوت بكاهند.

در بخش عظمت قرآن روايتى از امام باقر (ع) آورديم كه او مى گويد: آنان كتاب خدا را به

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 204

دور انداختند، بدينگونه كه حروف و كلمات قرآن را محفوظ داشته، حدود و قوانين آن را تغيير داده اند و در توضيح اين روايت گفتيم كه تحريف بدين معنى مسلما به وقوع پيوسته است؛ و اگر چنين تحريفى به وقوع نمى پيوست حقوق و عترت طاهره محفوظ مى ماند و احترام پيامبر (ص) درباره آنها مراعات مى گرديد و كار به جايى نمى كشيد كه حقوق آنها پايمال گردد و رسول خدا (ص) درباره آنان مورد ايذا و اذيت قرار بگيرد، ولى توجه داريد كه تحريف به اين معنى از محل بحث ما خارج است.

گروه دوم: گروه ديگر از روايات

تحريف دلالت دارند بر اين كه نام پيشوايان دينى در بعضى از آيات قرآن آمده بود و در اثر تحريف از بين رفته است و اين سلسله روايات فراوان است كه اينك نمونه اى از آن ها:

1 كلينى در كافى با اسناد خود از محمد بن فضيل نقل مى كند كه امام ابو الحسن (ع) فرمود: ولايت و امامت على بن ابيطالب (ع) در تمام كتابهاى پيامبران ضبط است، خداوند هيچ پيامبرى را به نبوت مبعوث نكرده مگر اين كه نبوت محمد (ص) و ولايت وصى او را گوشزد نموده است.

2 عياشى با اسناد خود از امام صادق (ع) نقل مى كند كه: اگر قرآن به همان گونه كه فرود آمده بود خوانده مى شد ما را با نام و نشان در آن پيدا مى نموديد.

3 در كافى از امام باقر (ع) نقل شده است كه جبرئيل اين آيه را براى پيامبر (ص) بدين صورت آورده بود «وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا- فى على- فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ» يعنى اگر بر آنچه درباره بنده خود على (ع) فرو فرستاده ايم ترديد داريد مانند آن را بياوريد.

پاسخ: اين بود نمونه مختصرى از گروه دوم روايات تحريف كه از ظاهر آنها تحريف قرآن استفاده مى گردد، در پاسخ آنها بايد گفت كه:

اولا: منظور از آنچه در نامهاى ائمه نازل گرديده است، نزول قرآن نيست بلكه گفتارى است كه به عنوان تفسير آيات مربوطه قرآن از طرف خداوند نازل شده باشد. بنابراين، عدم نقل اين گونه گفتارهاى نازل شده كه جنبه تفسيرى داشته است موجب تحريف قرآن

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 205

نمى گردد تا با اين گروه از روايتها بر تحريف قرآن

استدلال شود.

و ثانيا اگر اين روايتها جز تحريف قرآن معناى ديگرى نداشته باشند، در اين صورت چاره اى نيست جز اين كه بايد آنها را كنار بگذاريم، و در هيچ بحث علمى بدانها تكيه نكنيم و تمسك نجوئيم.

زيرا ظاهر آنها با دلايل محكم و مسلمى كه به عدم تحريف قرآن دلالت دارند نمى سازد، و با كتاب خدا و گفتار پيامبر (ص) مخالف مى باشند و هر روايتى كه با كتاب خدا و گفتار پيامبر مخالفت داشته باشد مطرود بوده و قابل عمل نخواهد بود، و طبق اخبار متواتر و فراوان بايد چنين روايتها را به دور انداخت و بر سينه ديوار كوبيد.

بنابر آنچه گفته شد اگر روايتى و يا روايتهايى دلالت كنند كه اسم على (ع) در قرآن صريحا آمده است، بايد آنها را تأويل و توجيه نمود، و اگر قابل تأويل و توجيه نبودند، بايد آنها را به دور انداخت، زيرا به دلايل محكم و مسلمى كه در اختيار داريم نام على (ع) صريحا در قرآن نيامده است.

اينك نمونه اى از دلايل ما، كه جوابگوى گروه دوم روايتهاى تحريف مى باشد:

1 از حديث مسلم و تاريخى غدير استفاده مى گردد كه نام على در قرآن صريحا نيامده است، زيرا:

اگر نام على در قرآن به صراحت ياد شده بود، احتياج به تشكيل اجتماع عظيمى در غدير و تعيين نمودن على (ع) به خلافت، آن هم بعد از اين همه تأكيدات نبود. و اگر در قرآن نام على صريحا آمده بود، رسول خدا از اظهار آن ترسى نداشت تا وعده تأييد و محافظت از طرف خدا فرود آيد.

مخصوصا اين كه اين جريان در حجة الوداع و اواخر دوران زندگى پيامبر (ص)

واقع گرديده است كه در آن تاريخ تقريبا تمام قرآن فرود آمده و در ميان مسلمانان انتشار يافته بود.

2 دروغ بودن بعضى از روايتهايى كه به بودن نام على (ع) در قرآن دلالت دارند از ظاهرش پيدا است و از وجناتش كاملا نمايان است. مثلا در حديث سوم مى خوانيم كه نام

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 206

على (ع) در آيه «وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ ...» وجود داشت، در صورتى كه اين آيه مربوط به اعجاز قرآن و اثبات نبوت است، نام على (ع) در اين آيه كوچكترين تناسبى ندارد.

3 روايت معروف و صحيح ابو بصير كه در كافى آمده است، و اين روايت در اين معنى صراحت دارد كه نام على (ع) و نام هيچيك از ائمه طاهرين در قرآن وجود نداشت. زيرا ابو بصير مى گويد: از امام صادق (ع) درباره آيه شريفه «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» «1» پرسيدم: امام فرمود: آيه درباره على بن ابيطالب و حسن و حسين نازل گرديده است. عرضه داشتم: مردم مى گويند چرا از على و اهل بيت وى در قرآن اسمى به ميان نيامده است؟ امام فرمود: در جواب مردم بگوئيد كه حكم نماز به رسول خدا نازل گرديده ولى از سه ركعت و چهار ركعت بودن آن نامى به ميان نيامده است، تا خود رسول خدا اين قسمت را براى آنان تفسير نمود. «2»

اين روايت صحيح تمام روايتهاى گذشته را تفسير مى كند. معنى و هدف آن ها را بيان مى نمايد كه اسم «على» در قرآن مجيد به عنوان قرآن بودن نازل نگرديده، ولى مانند تعداد ركعات نماز در شرح آيات مربوطه، به عنوان

تفسير و يا تأويل به وسيله رسول خدا بيان گرديده است.

4 افرادى كه از بيعت ابو بكر خوددارى نمودند، از هر راهى با وى احتجاج مى نمودند، ولى با مسئله وجود نام «على» در قرآن هيچ گونه احتجاج نكرده اند. و اگر نام على (ع) در قرآن وجود داشت آن را به رخ ابو بكر مى كشيدند و با در دست داشتن چنين مدرك مهم و روشن او را مى كوبيدند. زيرا اين مطلب در مقام احتجاج محكمتر و گيراتر از ساير دلايل بود.

گروه سوم: قسمت سوم از روايات تحريف بر اين دلالت دارند كه زيادت و نقصان هر دو به قرآن راه يافته است بدينگونه كه: بعد از پيامبر، مسلمانان بعضى كلمات قرآن را برداشتند و به جاى آنها كلمات ديگرى را بر قرآن اضافه نموده اند. اينك نمونه اى از اينگونه روايات:

______________________________

(1). نساء: 59.

(2). وافى: ج 2، باب 30، ما نص اللّه و رسوله عليهم.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 207

1 على بن ابراهيم قمى با اسناد خود از حريز از امام صادق (ع) نقل مى كند كه آيه ششم از سوره حمد بدين صورت بود «صراط من انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و غير الضالين».

2 عياشى از هشام بن سالم نقل مى كند كه از امام صادق (ع) اين آيه را سؤال نمودم كه خداوند مى فرمايد «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ». «1» امام فرمود: اين آيه در اصل بدين صورت بود «... آل ابراهيم و آل محمد على العالمين»، اسمى را از آن برداشتند و اسم ديگرى را به جاى آن گذاشتند، يعنى آل محمد را به آل عمران تغيير دادند.

پاسخ:

اين بود دو نمونه از گروه سوم روايات تحريف، و ما در پاسخ آن مى گوئيم:

اولا اين روايتها از نظر سند بسيار ضعيف و غير قابل اعتبارند.

و ثانيا: اين روايتها با قرآن و سنت و اجماع مسلمانان كه هر نوع زيادت را در قرآن مردود مى دانند، مخالفت دارند، زيرا تمام مسلمانان و خود طرفداران تحريف نيز اين حقيقت را مى پذيرند كه حتى يك حرف نيز به قرآن اضافه نگرديده است بلكه عده زيادى از دانشمندان مانند شيخ مفيد و شيخ طوسى و شيخ بهايى و مانند آنان از بزرگان علما مى گويند و مسلمانان اجماع و اتفاق نظر دارند بر اين كه كوچكترين زيادتى بر آن راه نداشته و همه آن چه كه ما به عنوان قرآن در دست داريم از طرف پروردگار مى باشد و روايات زيادى نيز اين حقيقت را تأييد مى كند.

گروه چهارم: قسمت ديگرى از روايتهاى تحريف نيز بر اين دلالت دارند كه آيات و يا جملاتى از قرآن كم شده و نقصانى به آن راه يافته است.

پاسخ: اين گروه از روايات نيز نمى توانند دليل بر تحريف قرآن باشند زيرا:

اولا، اين روايتها نيز مانند روايتهاى گروه سوم ضعيف و متزلزل و بعضى از آنها غير قابل قبول است.

______________________________

(1). آل عمران 33.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 208

ثانيا: اين روايتها را بايد به همان معنى كه روايات مربوط به قرآن على (ع) را تأويل نموديم، تأويل كرد و اگر قابل قبول نيست به دور انداخت. زيرا در اين صورت مخالف قرآن و گفتار پيامبر اسلام خواهد بود كه جز دور انداختن چاره ديگرى ندارد.

بيشتر علما و دانشمندان نيز در اين روايتها و بلكه در تمام روايات

تحريف همان نظريه تأويل را دارند، و در صورت عدم امكان تأويل، به طرد و دور انداختن آنها قائل مى باشند.

محقق كلباسى مى گويد، رواياتى كه به تحريف قرآن دلالت دارند، مخالف با اجماع امت اسلامى مى باشند، زيرا كسى از مسلمانان به تحريف قرآن معتقد نيست جز افرادى كه گفتارشان به هيچ وجه قابل اعتنا نمى باشد.

باز مى گويد: وجود نقصان و تحريف در قرآن اصل و اساسى ندارد و اگر چنين مطلبى واقعيت داشت طبعا مشهور و معروف مى گرديد. همان طور كه هر حادثه مهم شهرت پيدا مى كند، و مسئله كم كردن و تحريف در قرآن نيز حادثه كوچكى نيست كه در صورت تحقق مخفى و ناشناخته بماند.

و از محقق بغدادى «شارح وافيه» نيز همان نظريه تأويل نقل گرديده است و باز از وى نقل شده است كه مى گويد: «محقق كركى- كه درباره عدم تحريف قرآن كتابى نوشته است- نقل مى كند: رواياتى را كه بر وقوع نقص و تحريف در قرآن دلالت مى كنند، بايد تأويل نمود و يا همه آنها را به دور انداخت. زيرا روايتى را كه بر خلاف قرآن و گفتار پيامبر (ص) يا بر خلاف اجماع مسلمانان وارد شود و تأويل آن ممكن نباشد، بايد به دور انداخت.

نگارنده: مرحوم محقق كركى در اين گفتارش به همان مطلبى كه ما قبلا تذكر داده ايم اشاره نموده است كه طبق مضمون روايتهاى صحيح و قطعى هر روايتى را كه مخالف با قرآن باشد بايد طرد نمود. اينك براى نمونه نظر خواننده عزيز را به دو روايت ذيل جلب مى نمائيم.

1 شيخ صدوق با سند صحيح از امام صادق (ع) نقل نموده است: توقف نمودن در برابر شبهه بهتر از

اقدام و پيش دستى به هلاكت است؛ زيرا براى هر حقى گواه و ميزان و براى هر عمل درستى روشنايى هست، قرآن ميزان حق است؛ پس هر گفتارى كه موافق قرآن باشد

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 209

عمل درستى روشنايى هست، قرآن ميزان حق است؛ پس هر گفتارى كه موافق قرآن باشد بگيريد و هر آنچه را مخالف آن باشد ترك كنيد. «1»

2 قطب راوندى با سند صحيح از امام صادق (ع) نقل نموده است كه: هرگاه دو حديث مخالف هم براى شما نقل گرديد، آنها را با كتاب خدا تطبيق كنيد هر كدام كه موافق كتاب خدا بود بگيريد و مخالف كتاب خدا را ترك كنيد. «2»

مسئله تحريف از نظر تدوين قرآن

چهارمين دليل طرفداران تحريف قرآن كيفيت تدوين و جمع آورى قرآن است. آنان مى گويند قرآن طورى تدوين و جمع آورى شده است كه قهرا موجب تحريف و يا لااقل احتمال و شبهه تحريف ايجاد خواهد نمود. آنان چنين مى پندارند كه قرآن بعد از رسول خدا (ص) و در دوران ابو بكر جمع آورى گرديده است بدين صورت كه بعد از وفات رسول خدا در زمان خليفه اوّل هفتاد نفر از قاريان و حافظان قرآن در «بئر معونه» و چهار صد تن «در جنگ يمامه» كشته شدند خليفه چنين احساس نمود كه اگر كار بدين منوال ادامه پيدا كند با از بين رفتن حافظان قرآن اين كتاب آسمانى نيز از بين خواهد رفت.

اين بود كه به «عمر» و «زيد بن ثابت» مأموريت داد كه قرآن را از لوحه ها و تخته پاره ها و از سينه ها و دلهاى حافظان قرآن با شهادت و نظارت دو نفر اهل فن و خبره

جمع آورى نموده در يك جا بنويسند و به صورت كتاب تدوين شده اى درآورده در اختيار مسلمانان قرار دهند تا هميشه در ميان مسلمانان باقى بماند.

______________________________

(1). «الوقوف عند الشّبهه خير من الاقتحام فى الهلكة انّ على كل حق حقيقة و على كل صواب نورا فما وافق كتاب اللّه فخذوه و ما خالف كتاب اللّه فدعوه» وسائل ج 3 كتاب قضا 380.

(2). «اذا ورد عليكم حديثان مختلفان فاعرضوهما على كتاب اللّه فما وافق كتاب اللّه فخذوه و ما خالف كتاب اللّه فردّوه».

وسائل ج 3، كتاب قضا 380.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 210

و لاقل احتمال تحريف در ميان خواهد بود.

زيرا اگر كسى بخواهد اشعار يك نفر شاعر و يا عده اى از شعرا را از جاهاى مختلف و پراكنده جمع آورى كند حداقل جاى اين احتمال باقى مى ماند كه بعضى از اشعار آن شاعر و يا شعر در اثر غفلت و يا عدم دسترسى، به آن مجموعه وارد نگرديده و از بين رفته است.

اين بود خلاصه آنچه طرفداران تحريف در كيفيت و چگونگى تدوين قرآن مى پندارند و آن را دليل تحريف قرآن مى دانند.

پاسخ: جواب اين پندار به طور خلاصه اين است كه قرآن در دوران ابو بكر و يا خلفاى ديگر با آن كيفيتى كه طرفداران تحريف خيال مى كنند جمع آورى نشده است تا موجب تحريف و يا احتمال تحريف در قرآن گردد بلكه قرآن در عصر خود پيامبر با دستور و نظارت دقيق وى جمع آورى شده به طورى كه حتى جاى آيات و نامگذارى سوره ها نيز به وسيله خود رسول خدا تعيين گرديده است. بنابراين از طريق تدوين و جمع آورى قرآن كوچكترين جاى احتمال

و زمينه اى براى تحريف وجود ندارد. چنانكه در فصل آينده در اين مورد سخن خواهيم گفت و نظر صحيح و دقيق در كيفيت تدوين قرآن را ارائه خواهيم نمود و بر اين پندارهاى غلط كه در مورد تدوين قرآن وجود دارد پاسخ خواهيم گفت.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 211

10 مسئله تدوين و جمع آورى قرآن

اشاره

نظريه تدوين قرآن در دوران خلفا روايات تدوين قرآن در دوران خلفا ارزيابى اين روايات نظريه تدوين قرآن در عصر پيامبر تدوين قرآن از نظر قرآن تدوين قرآن از نظر احاديث تدوين قرآن از نظر عقل نتيجه و خلاصه مطالب

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 212

نظريه تدوين قرآن در دوران خلفا

يكى از مسائل مهم علوم قرآن و شناخت آن مسئله «تدوين قرآن» است. چنانكه در فصل پيش ملاحظه فرموديد، اين مسئله با مسئله تحريف قرآن هم ارتباط پيدا مى كند و با حل اين مسئله گوشه اى از زواياى تاريك مسئله تحريف نيز روشن مى گردد.

در تاريخ تدوين قرآن و كيفيت جمع آورى آن در ميان علما و دانشمندان در شيعه و سنى نظرات مختلفى وجود دارد. عده اى آن را در دوران ابو بكر و عده ديگر دوران خليفه دوم و گروهى نيز در دوران حكومت عثمان مى دانند ولى به نظر ما تدوين قرآن در عصر رسول خدا و با دستور و نظارت وى انجام گرفته است و در مورد هر كدام از اين نظريه هاى مختلف، روايات فراوانى نيز نقل گرديده است و همين روايات است كه منشأ و موجب پيدايش اين همه نظريات مختلف در تدوين قرآن شده و زمينه اشكالات و اشتباهاتى را در اين مورد فراهم آورده است.

اينك ما به طرح و ارزيابى اين روايات و نظراتى كه درباره اين روايات آمده است، مى پردازيم. آنگاه به نظر صحيح در اين مورد خواهيم رسيد.

روايات تدوين قرآن در دوران خلفا

1 زيد بن ثابت نقل مى كند كه: ابو بكر در جنگ يمامه مرا طلبيد، هنگامى كه وارد شدم عمر بن خطاب در نزد وى حاضر بود.

ابوبكر گفت: زيد! عمر به نزد من آمده مى گويد: جنگ يمامه گروهى از قاريان را طعمه خود ساخت. ممكن است جنگهاى شديدتر ديگرى نيز پيش بيايد و بقيه حافظان و قاريان

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 213

قرآن كشته شوند و در نتيجه اكثر آيات قرآن كه در سينه هاى قاريان است با كشته شدن آنها از بين برود،

و من صلاح در اين مى بينم كه دستور بدهى قرآن را در يكجا جمع آورى كنند.

ابو بكر اضافه نمود كه من به عمر گفتم: كارى را كه خود رسول خدا انجام نداده است تو چگونه مى خواهى من بر آن اقدام كنم.

عمر گفت: به خدا سوگند خير و صلاح در همين است. او مرتب در اين باره بمن مراجعه مى نمود و اين پيشنهاد را تكرار مى كرد تا اينكه خداوند در اين باره به من هم شرح صدر داد و بر دلم افكند كه با نظر و رأى عمر موافقت كنم.

زيد مى گويد: ابو بكر به من گفت: تو جوانمرد عاقل و مورد اطمينان و راستگو هستى، تو در دوران رسول خدا نيز نوشتن وحى را به عهده داشتى. اينك جمع آورى قرآن را به عهده بگير و اين عمل خطير و افتخار آميز را انجام ده.

زيد اضافه مى كند: به خدا سوگند اگر ابو بكر مرا به كندن كوهى و انتقال دادن آن از جايى به جاى ديگر وامى داشت از عمل جمع آورى قرآن آسان تر بود. اين بود كه من هم به او گفتم:

شما چگونه عملى را كه خود رسول خدا انجام نداده است انجام مى دهيد؟ ابو بكر گفت: به خدا سوگند صلاح مسلمانان در اين است؛ و اين بود كه وى در اين باره مكرر به من مراجعه و پيشنهاد جمع آورى قرآن را تعقيب مى نمود تا روزى كه خداوند بر من هم سعه صدر داد و آنچه كه بر دل ابو بكر و عمر افكنده بود بر دل من نيز افكند. دامن همت به كمر بستم و قرآن را از لوحه ها و كاغذها و تخته پاره ها و از

سينه مردم جمع آورى كردم تا اينكه آخر سوره توبه را در نزد ابى خزيمه انصارى پيدا نمودم و آن اين بود «لقد جائكم رسول من أنفسكم ...»

زيد بن ثابت مى گويد: اين قرآن كه با اين زحمات طاقت فرسا از پراكندگى جمع آورى نموده و به صورت كتاب واحد درآورده بودم، در نزد ابو بكر بود و پس از دوران وى پيش عمر و بعد از او نيز در نزد حفصه دختر عمر بود. «1»

2 ابن شهاب از انس بن مالك نقل مى كند: به هنگاميكه حذيفه از طرف عثمان

______________________________

(1). صحيح بخارى: فصل جمع آورى قرآن 6/ 98.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 214

مأموريت داشت كه اهل شام را همراه اهل عراق براى فتح آذربايجان و ارمنستان بسيج كند، حذيفه از اختلاف شديديكه در قرائت قرآن در ميان آنها به وجود آمده بود به وحشت افتاد و به نزد عثمان آمد و گفت: يا امير المؤمنين پيش از آنكه اين مسلمانان در كتابشان به مانند يهود و نصارى دچار اختلاف گردند بداد آنان برس.

عثمان به حفصه پيغام داد كه صحيفه ها را به نزد ما بفرست كه پس از نسخه بردارى باز پس دهيم. حفصه صحيفه ها را به نزد عثمان فرستاد، عثمان به زيد ابن ثابت و عبد اللّه زبير و سعيد بن عاص و عبد الرحمن بن حرث بن هشام دستور داد تا از روى اين صحيفه ها چند مصحف ديگر نوشتند.

عثمان به سه تن از آن نويسندگان كه از قبيله قريش بودند گفت: اگر شما و زيد بن ثابت در موردى از قرآن اختلاف نظر پيدا نموديد با لغت قريش بنويسيد زيرا قرآن با لهجه و

لغت آنان نازل گرديده است.

اين چهار نفر طبق دستور عثمان بكار پرداختند تا از روى آن صحيفه ها، چند مصحف ديگر نسخه بردارى نمودند. سپس عثمان صحيفه ها را به حفصه برگردانيد و از مصحف هايى كه نوشته بود به هر ناحيه يك جلد فرستاد و دستور داد هر چه از قرآن در هر صحيفه و يا مصحف ديگرى نوشته شده است بسوزانند.

ابن شهاب پس از نقل اين جريان مى گويد: خارجه فرزند زيد بن ثابت نقل مى كرد: از پدرم شنيدم كه مى گفت وقتى كه مصحف را استنساخ مى نمودم آيه اى از سوره احزاب را- كه از خود رسول خدا شنيده بودم- گم كردم. پس از پى جويى زياد آن را در نزد خزيمة بن ثابت انصارى پيدا نموديم كه بدينگونه بود: «من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه عليه» «1» و اين آيه را به سوره احزاب ملحق ساختيم. «2»

______________________________

(1). از مؤمنان كسانى هستند كه در پيمانشان با خدا وفا دارند (احزاب: 23.)

(2). صحيح بخارى ج 6/ 99. اين روايت و روايتهاى بعدى تا روايت بيست و يكم در كنز العمال كه در حاشيه مسند احمد چاپ شده ج 2 ص 43/ 53 آمده است.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 215

3 ابن شهاب از سالم بن عبد اللّه و خارجه نقل مى كند كه ابو بكر قرآن را در كاغذ پاره اى جمع آورى نمود و از زيد بن ثابت درخواست كرد كه به اين نوشته نظرى بيفكند، زيد امتناع ورزيد تا ابو بكر در اين باره از عمر استمداد نمود، در اثر اصرار و پافشارى زياد آن دو، زيد نظارت و تصحيح آن نوشته ها را بعهده گرفت.

اين صحيفه ها و نوشته ها در نزد

ابو بكر بود و بعد از درگذشت وى در نزد عمر و پس از مرگ او در نزد حفصه همسر رسول خدا بود كه عثمان كسى را به نزد او فرستاد و آنها را خواست.

حفصه از تحويل دادن آن صحيفه ها خوددارى نمود تا اينكه عثمان وعده حتمى داد كه آن صحيفه ها را به خود حفصه باز گرداند، آنگاه حفصه پذيرفت و آنها را نزد عثمان فرستاد.

عثمان اين مصحف فعلى و موجود را از روى آن صحيفه ها نوشت سپس آنها را به حفصه بازگردانيد كه پيوسته در دست حفصه بود.

4 هشام بن عروه از پدرش چنين آورده است: آنگاه كه گروهى از قاريان قرآن در جنگ يمامه كشته شدند و نياز مبرمى به جمع آورى قرآن احساس گرديد، ابو بكر به عمر بن خطاب و زيد بن ثابت دستور داد كه در كنار مسجد بنشينيد و هر كس سخنى به عنوان قرآن ارائه داد آن را با شهادت دو نفر از افراد مطمئن و واجد صلاحيت، يادداشت نماييد.

5 يحيى بن عبد الرحمن بن خطاب نقل مى كند كه: عمر بن خطاب تصميم گرفت قرآن را جمع آورى كند، و در ميان مردم بپا خواست و گفت: هر كس چيزى از قرآن را از رسول خدا فرا گرفته است بياورد و مردم آيات را كه در صحيفه ها و لوحه ها نوشته بودند آوردند؛ ولى عمر از كسى آيه اى را نمى پذيرفت مگر آنچه را كه دو نفر به قرآن بودنش شهادت دهند.

عمر در همان روزها كه مشغول جمع آورى قرآن بود به قتل رسيد، پس از وى كه عثمان زمام خلافت را به دست گرفت، به مردم ابلاغ نمود در

پيش هر كس آيه و يا آياتى از كتاب خدا وجود دارد بياورد، ولى او هم هيچ سخنى را قبول نمى كرد مگر با شهادت دو نفر كه قرآن بودن آن را امضا و تصديق نمايند.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 216

در آن هنگام خزيمة بن ثابت آمد و گفت: من با چشم خود ديدم كه شما دو آيه از قرآن را كنار گذاشتيد و آنها را ننوشتيد. گفتند: آن دو آيه كدام است.

گفت من خودم از رسول خدا (ص) اين دو آيه را فرا گرفته ام، آنگاه دو آيه آخر سوره برائت را خواند «لقد جائكم رسول من انفسكم ...» عثمان اين دو ايه را كه از خزيمه شنيد گفت: من شهادت مى دهم كه اين دو ايه از طرف خدا نازل گرديده است، شما چه مصلحت مى دانيد و اين آيه را در كجاى قرآن قرار دهيم؟

خزيمه گفت: اين دو آيه را به آخرين سوره كه نازل گرديده است ملحق كنيد! اين بود كه اين دو آيه را به آخر سوره برائت ملحق ساختند و آن سوره را با همان دو آيه پايان دادند.

6 سليمان بن ارقم از حسن و ابن سيرين و ابن شهاب زهرى نقل مى كند كه در جنگ يمامه كشت و كشتار شديدى متوجه قاريان قرآن گرديد، و در همين جنگ چهارصد نفر از آنان كشته شدند.

زيد بن ثابت با عمر بن خطاب ملاقات نمود و به وى گفت: اين قرآن است كه احكام دين ما در آن جمع است و با از بين رفتن آن، احكام دين از بين خواهد رفت و من تصميم گرفته ام كه آيات قرآن را جمع آورى نموده و

به صورت كتابى درآورم. عمر گفت: صبر كن تا با ابو بكر نيز مشاوره كنيم.

هر دو با هم به نزد ابو بكر رفتند و موضوع را با وى در ميان گذاشتند. ابو بكر پاسخ داد كه عجله نكن تا در اين مورد با مسلمانان نيز گفتگو شود. سپس در ميان مردم خطابه اى ايراد نمود و موضوع جمع آورى قرآن را به اطلاع مسلمانان رسانيد و آنان نيز اظهار رضايت و خوشنودى نمودند و گفتند بهترين كار و عاليترين هدف است. آنگاه جمع آورى قرآن شروع گرديد و به دستور ابو بكر منادى در ميان مردم اعلان نمود كه در نزد هر كس آيه اى از قرآن باشد بياورد ...

7 خزيمة بن ثابت چنين نقل مى كند كه من آيه «لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ ...» را نزد عمر بن خطاب و زيد بن ثابت آوردم، زيد گفت: آيا كسى هست كه براى تو شهادت دهد؟

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 217

گفتم: به خدا سوگند نمى دانم. عمر گفت: من درباره اين آيه براى او شهادت مى دهم. «1»

8 ابو اسحاق از بعضى اصحاب خود نقل مى كند كه: عمر بن خطاب مى خواست قرآن را جمع آورى كند، از مردم پرسيد آشناترين افراد به ضبط لغات عرب كيست؟ گفتند: سعيد بن عاص. آنگاه پرسيد خوش نويس ترين مردم كيست؟ گفتند زيد بن ثابت.

عمر گفت بايد سعيد املاء كند و زيد بنويسد و طبق دستور وى چهار مصحف نوشتند، عمر يكى از آن چهار مصحف را به كوفه و يكى را به بصره و يكى را به شام و مصحف ديگر را به حجاز فرستاد.

9 ابو قلابه نقل مى كند كه عثمان در دوران

خلافتش به چند نفر از قاريان دستور داد افرادى براى مردم قرائت را تعليم كنند؛ و معلمان مشغول تعليم قرائت گرديدند. در اين بين جوانان و كودكان نيز قرائت را فرا مى گرفتند ولى در قرائت اختلاف مى كردند، تا جائى كه اختلاف آنان به گوش معلمان رسيد و بعضى از معلمان قرائت ديگران را كفر و زندقه معرفى نمودند، و اين اختلاف به تدريج شديدتر گرديد و به گوش عثمان رسيد.

وى در ضمن خطبه اى به مردم چنين گفت: شما كه در نزد من و در مركز مملكت اسلامى هستيد در قرائت، اختلاف نموده و كلمات را غلط تلفظ مى كنيد. كسانى كه از من و مركز دورند و در نقاط و شهرهاى دور دست زندگى مى كنند اختلاف در قرائت و تلفظ غلط در ميان آنان بيشتر خواهد گرديد، اين است كه بر شما ياران پيامبر (ص) لازم است قرآنى بنويسيد كه مدرك و مرجع قرآنهاى ديگر باشد و مردم اختلافاتشان را با مراجعه به آن قرآن برطرف سازند.

10 مصعب بن سعد نقل مى كند كه روزى عثمان در ميان جمعيت خطبه اى ايراد نمود و چنين گفت: سيزده سال بيش نيست كه از فوت پيغمبر سپرى مى شود كه شما درباره چگونگى خواندن قرآن نزاع و اختلاف داريد، و مى گوييد قرائت ابى اينچنين و قرائت عبد اللّه آنچنان بود، يكى مى گويد قرائت تو درست نيست، آن ديگرى مى گويد قرائت تو صحيح نمى باشد.

______________________________

(1). همه اين روايتها را كه از منتخب كنز العمّال نقل نموديم در كنزل العمال طبع دوم ج 2/ 361 آمده است.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 218

شما را به خدا اين اختلافات را كنار بگذاريد و هر چه

از آيات قرآن در نزد شما است، پيش من بياوريد تا آنها را به يك صورت و در يكجا جمع آورى كنيم.

كاغذها و قطعه پوستهايى كه در نزد مردم از آيات قرآن نوشته شده بود آوردند تا مقدار زيادى روى هم انباشته شد، آنگاه خود عثمان صاحبان اين كاغذها و پوستها را يك به يك صدا كرد و آنها را قسم داد كه آنچه آورده اى از خود رسول خدا (ص) شنيده اى و با املاى خود وى نوشته اى؟ و آنان در پاسخ وى مى گفتند: بلى، بلى.

عثمان چون از اين جريان فارغ گرديد گفت: خوشنويس ترين مردم كيست؟ گفتند:

زيد بن ثابت نويسنده مخصوص رسول خدا. آنگاه گفت: آشناترين افراد به ضبط لغات عربى كيست؟ گفتند: سعيد بن عاص.

عثمان دستور داد كه سعيد املا كند و زيد بنويسد. زيد به نوشتن شروع نمود و مصحفهاى چندى نوشت و در ميان مسلمانان پخش نمود.

مصعب بن سعد در اينجا اضافه مى كند كه من شنيدم كه بعضى از اصحاب رسول خدا (ص) عمل آنان را تأييد مى كردند و مى گفتند كار خوب و به جايى بود كه انجام دادند.

11 ابو مليح نقل مى كند كه عثمان بن عفان چون تصميم گرفت قرآن نوشته شود، گفت: بايد قبيله هذيل املا كند و قبيله ثقيف بنويسد.

12 عكرمه مى گويد: هنگامى كه قرآن تدوين شده را به نزد عثمان آوردند، اغلاطى در آن مشاهده نمود و گفت: اگر املا كننده اش از خاندان هذيل و نويسنده اش از قبيله ثقيف بود اين اغلاط در قرآن وجود نداشت.

13 عطا نقل نموده است: عثمان كه مى خواست آيات قرآن را استنساخ كند، ابى بن كعب را خواست و «ابى» آيات قرآن را به

زيد بن ثابت املا مى نمود. زيد هم مى نوشت. سعيد بن عاص هم با وى بود كه قرآن را غلط گيرى مى كرد و بدينگونه مصحف موجود با قرائت ابى و زيد جمع آورى گرديد.

14 مجاهد نقل نموده است كه عثمان در موقع تدوين قرآن دستور داد كه «ابى» املا

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 219

كند و زيد بن ثابت بنويسد و سعيد بن عاص و عبد الرحمن بن حرث غلط گيرى كنند.

15 زيد بن ثابت مى گويد: هنگاميكه مصحفها را مى نوشتم من يك آيه را كه از رسول خدا شنيده بودم در پيش كسى و در يادداشتى پيدا نكردم، سپس آن را در پيش خزيمة بن ثابت يافتم، و آن آيه اين بود «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ...» و چون رسول خدا (ص) شهادت خزيمه را به جاى شهادت دو نفر مى پذيرفت و «ذو الشهادتين» ناميده مى شد، من شهادت وى را به تنهايى پذيرفتم و با شهادت وى آن آيه را نوشتم.

16 ابن اشته از ليث بن سعيد نقل مى كند: اوّل كسى كه قرآن را جمع آورى نمود، ابو بكر و نويسنده اش هم زيد بن ثابت بود، مردم آيات را كه نزدشان بود به پيش زيد مى آوردند ولى او نمى پذيرفت مگر با شهادت دو نفر راستگو و مورد اعتماد.

و زيد بن ثابت آيه هاى آخر سوره برائت را پيدا نكرد مگر در نزد خزيمه. ولى شاهدى نبود كه گفتار وى را تصديق كند، با اين حال ابو بكر دستور داد كه آن را بنويسند. زيرا رسول خدا (ص) شهادت او را در جاى شهادت دو نفر قرار داده بود، و همان ايه نوشته شد. عمر نيز آيه رجم

را آورد و چون تنها بود و شاهدى نداشت آن را ننوشتيم. «1»

اين بود مهمترين رواياتى كه درباره كيفيت و چگونگى جمع آورى قرآن نقل گرديده است.

ارزيابى اين روايات

اين بود مهمترين رواياتى كه درباره كيفيت و چگونگى تدوين قرآن و تاريخ جمع آورى آن نقل گرديده است و اين روايات به تدوين قرآن بعد از وفات رسول خدا در دوران خليفه اوّل و يا دوم و يا دوران عثمان دلالت دارد ولى اين روايات و همچنين نظرات و احتمالاتى كه از اين روايات سرچشمه مى گيرد از هيچگونه اعتبار و ارزش علمى برخوردار نيست نمى توان آن را زيربناى نظرات قطعى و اطمينان بخشى قرار داد زيرا:

1 اين روايات از نظر اصول حديث شناسى خبر واحد شناخته مى شود كه هيچگونه

______________________________

(1). اتقان نوع 18 ج 1/ 101.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 220

اطمينان آور و مفيد علم نمى باشد.

2 در برابر اين روايات، احاديث ديگرى وجود دارد مبنى براى اينكه تدوين قرآن در عصر خود رسول اكرم انجام گرفته است. در اينصورت جايى براى روايات فوق باقى نمى ماند و يا به علت تعارض اين دو گروه روايات، از اعتبار و سنديت ساقط مى گردد.

3 از بعضى آيات قرآن چنين استفاده ميشود كه قرآن در عصر پيامبر به صورت كتاب مدونى بوده است بنابراين تدوين در عصر خلفا و به وسيله آنان مفهومى نخواهد داشت.

4 از نظر عقل بسيار بعيد به نظر مى رسد كه مسلمانان و به خصوص رسول خدا با آن اهتمامى كه نسبت به قرآن داشته اند، جمع آورى آن را تا دوران بعد از رسول خدا و تا مرز زوال و نابودى حافظان قاريان آن به تأخير بيندازند.

5 بلاغت و سبك

خاص قرآن، آيات قرآن را از گفتار بشرى متمايز مى سازد و نيازى براى شهادت دو و يا چند نفر به اينكه فلان جمله از قرآن است باقى نمى ماند.

6 تمام مسلمانان براى اثبات قرآن بودن سخنى، راهى به جز تواتر و نقلهاى كثير و يقين آور نمى دانند ولى روايات تدوين قرآن دلالت مى كنند بر اينكه در موقع جمع آورى قرآن تنها مدرك و مرجعى كه براى اثبات قرآن بودن سخنى در اختيار بود و به وسيله آن، آيات قرآن از غير آيات تشخيص داده مى شد، عبارت بود از شهادت دو نفر مسلمان و گاهى يك نفر كه شهادت وى مطابق شهادت دو نفر باشد، و لازمه اين سخن اينست كه قرآن با خبر واحد ثابت گرديده و نوشته شده است نه به طور متواتر. آيا واقعا يك نفر مسلمان مى تواند به اين مطلب ملتزم باشد؟! و يا چنين سخنى را بر زبان براند؟! ما نمى دانيم صحيح بودن اينگونه روايتها كه به ثبوت قرآن به وسيله خبر واحد و يا شهادت دو نفر و يا يك نفر شاهد دلالت دارند، با اجماع و عقيده تمام مسلمانان به اينكه قرآن بجز تواتر از راه ديگر ثابت نمى گردد، چگونه مى تواند توافق و سازش داشته باشد؟! آيا قطعى بودن اين مسئله- كه قرآن بايد از راه تواتر و نقلهاى پياپى و يقين آور ثابت گردد، نه از راه خبر واحد و يا شهادت دو نفر، نمى تواند دليل قطعى بر دروغ بودن اين روايات

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 221

بوده باشد؟! 7 مهمترين عيب و اشكال روايات تدوين قرآن در دوران خلفا در اينجا نهفته است كه تناقض و تضاد غير قابل حلى

در ميان اين روايات وجود دارد كه اينك ما به صورت چند سؤال و جواب به اين تناقض ها اشاره مى كنيم:

س: جمع آورى قرآن در چه زمانى صورت گرفته است؟!

8 روايات مذكور در اين سه مورد بر سه گروهند: از روايت دوم چنين برمى آيد كه جمع آورى قرآن در دوران خلافت عثمان صورت گرفته است، ولى از چند روايت ديگر- از روايت اوّل و سوم و پاره اى ديگر- استفاده مى شود كه قرآن در دوران ابو بكر جمع آورى گرديده است، و آنچه از روايت هشتم ظاهر مى گردد اينست كه جمع آورى قرآن نه در دوران ابو بكر و نه در دوران عثمان بلكه در دوران خلافت عمر بوقوع پيوسته است.

س: در دوران ابو بكر چه كسى متصدى جمع آورى قرآن بود؟!

روايت اوّل و هشتم مى گويند: متصدى و مباشر جمع آورى قرآن زيد بن ثابت بوده است، ولى روايت سوم مى گويد: متصدى اين كار خود ابو بكر بوده و اما زيد بن ثابت طبق دستور ابو بكر تنها به صحيفه ها و كتيبه هاى جمع آورى شده نگاه كند، و از روايت چهارم و غير آن در مى آيد كه زيد بن ثابت و عمر هر دو متصدى اين عمل بوده اند.

س: آيا جمع آورى قرآن به زيد بن ثابت محول شده بود؟!

از روايت اوّل در مى آيد كه ابو بكر جمع آورى قرآن را به زيد تفويض نموده بود زيرا گفتار ابو بكر به زيد بن ثابت كه «تو جوانمرد و عاقل هستى و راستگو و مورد اطمينان مى باشى و در پيش خود رسول خدا نيز نوشتن وحى را بعهده داشتى امروز هم نوشتن قرآن را بعهده بگير» اين جملات به صراحت مى رساند كه ابو بكر جمع آورى قرآن را به زيد بن ثابت واگذار كرده بود.

ولى از روايت چهارم و غير آن استفاده مى شود كه مسئله كتابت به وى محول نشده بود، بلكه به شهادت و نظارت دو نفر نوشته مى شد، حتى عمر كه آيه رجم را آورد چون شاهدى نداشت پذيرفته نگرديد.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 222

س: آيا قسمتى از آيات قرآن تا دوران عثمان نوشته نشده بود؟

- از بيشتر روايات به صراحت استفاده مى شود كه عثمان از آنچه كه قبل از وى نوشته شده بود چيزى كم نكرد، ولى روايت نهم تصريح مى كند كه قسمتى از آنچه را كه قبل از وى نوشته شده بود از بين برد و به مسلمانان نيز دستور داد آنچه را كه او از بين برده است آنان نيز از بين ببرند.

س: عثمان مصحف خويش را از كدام مأخذ جمع آورى نمود؟

- روايت دوم و سوم تصريح مى كنند كه عثمان به صحيفه هايى كه ابو بكر جمع كرده بود اعتماد نمود و مصحف خويش را از آنها استنساخ و جمع آورى كرد. و در مقابل اين روايت، روايت پنجم و نهم و دهم بر اين معنى تصريح دارند كه عثمان مصحف خويش را با شهادت دو نفر و با تضمين خود آن شخص كه آيه را از رسول خدا شنيده بود جمع آورى كرد.

س: چه كسى از ابو بكر تقاضاى جمع آورى قرآن را نمود؟

- روايت اوّل مى گويد عمر بود كه از ابو بكر خواست قرآن را جمع آورى كند، و ابو بكر امتناع ورزيد و بعد از اصرار زياد و پافشارى با وى موافقت نمود، آنگاه زيد را خواست و تقاضاى عمر را بر وى پيشنهاد نمود.

زيد نيز پس از ابا و امتناع با وى موافقت كرد. و در مقابل اين روايت، روايت ششم مى گويد كه زيد و عمر يك چنين درخواستى را از ابو بكر نمودند و او نيز پس از مشاوره با مسلمانان به آنان جواب مثبت داد.

س: چه كسى قرآن اصلى (مرجع) را جمع آورى كرد و از روى آن نسخه هاى چندى به شهرها فرستاد؟

- روايت دوم تصريح مى كند كه قرآن اصلى به وسيله عثمان جمع آورى گرديده است، ولى از روايت هشتم چنين بر مى آيد كه تدوين كننده آن عمر بوده است.

س: آن دو آيه در چه زمانى به آخر سوره برائت ملحق گرديدند؟

از روايت اوّل و هفتم و شانزدهم استفاده مى شود كه الحاق اين دو آيه به آخر سوره برائت

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 223

در دوران خلافت ابو بكر بوده است، ولى روايت پنجم و روايتهاى ديگر دلالت دارند كه اين الحاق در دوران خلافت عمر واقع گرديده است.

س: اين دو آيه را چه كسى آورد؟

روايت اوّل و شانزدهم هم تصريح مى كنند كه اين دو آيه را ابو خزيمه آورد، ولى روايت پنجم و هفتم صراحت دارند كه آورنده آن خزيمة بن ثابت بوده است، و به طورى كه ابن عبد البر گفته است «1» خزيمه و ابو خزيمه دو نفر هستند و هر يك شخص جداگانه اى بوده است و در ميان آنان كوچكترين نسبت و قوم و خويشى هم وجود نداشت.

س: قرآن بودن اين دو آيه چگونه و از چه راهى ثابت گرديد؟

در اين مورد روايتها بر سه گروهند: بنا بر روايت اوّل قرآن بودن اين دو آيه به وسيله شهادت تنها يك نفر بوده است، ولى در روايت شانزدهم شهادت عثمان اضافه گرديده است، و طبق تصريح روايت هفتم شهادت عمر به شهادت نفر اوّل اضافه شده است.

س: عثمان چه كسى را براى املا و نوشتن قرآن معين نمود؟

روايت دوم تصريح مى كند كه عثمان، زيد و ابن زبير و سعيد و عبد الرحمن را براى كتابت و سعيد را براى املا معين ساخت، و طبق روايت يازدهم وى خاندان ثقيف را براى كتابت و هذيل را براى املاى آيات قرآن نامزد كرد. ولى روايت دوازدهم آن را تكذيب مى كند و صراحت در اين دارد كه نويسنده از ثقيف و املا كننده از هذيل نبوده است.

ولى در روايت سيزدهم تصريح شده است كه املا كننده آيات، ابى بن كعب بوده و آنچه را كه زيد مى نوشته سعيد غلط گيرى مى كرده است، و به همين مطلب در روايت چهاردهم نيز تصريح شده. منتها در اين روايت عبد الرحمن ابن حرث براى غلطگيرى اضافه گرديده است.

نتيجه: از ارزيابى روايات تدوين قرآن، به طور خلاصه چنين استفاده مى شود كه اين روايات از هيچگونه اعتبار و سنديتى برخوردار نيست. نظرات و احتمالاتى كه از اين روايات استفاده مى گردد- مبنى بر اينكه: قرآن در دوران خليفه اوّل و يا دوم و سوم جمع آورى گرديده

______________________________

(1). تفسير قرطبى 1/ 56.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 224

است- همه اينها با تمام جوانب آن مخدوش و بى اساس است و هيچ دليل و مدرك معتبر و محكمى ندارد.

نظريه تدوين قرآن در عصر پيامبر (ص) و دلايل آن

اشاره

بعد از آنكه روايات تدوين قرآن در دوران خلفا بررسى گرديد و نظريه هاى مختلفى كه در اين زمينه وجود دارد مورد بحث و گفتگو قرار گرفت و موارد ضعف آن روشن گرديد اينك وقت آن رسيده است كه نظر خود را در اين مورد اظهار كنيم و آن اينكه به عقيده ما قرآن در عصر خود رسول خدا جمع آورى گرديده و به صورت كتاب

كامل و مدونى درآمده بود. گرچه در دوران خلفا به خصوص در دوران عثمان حوادثى پيش آمد و در برابر آن، كارهايى در رابطه با قرآن انجام گرفت كه بعدا توضيح داده خواهد شد. ولى هيچكدام از اينها مربوط به تدوين و جمع آورى قرآن نبود زيرا تدوين قرآن قبل از دوران خلفا در عصر رسول خدا انجام گرفته و پايان يافته بود و بر اين گفتار دلايلى است كه توجه خواننده را بر آن مبذول مى داريم:

1/ كيفيت تدوين قرآن از نظر قرآن

تعداد زيادى از آيات قرآن كريم دلالت دارند بر اينكه از زمان نزول قرآن سوره هاى قرآن كاملا منظم و از يكديگر جدا و متمايز بود و هر كدام مستقلا در ميان مردم و حتى در ميان مشركان انتشار داشت. زيرا رسول خدا (ص) طبق دستور قرآن، كفار و مشركين را به مبارزه و معارضه خويش دعوت كرد و در اين مبارزه، آوردن سخنانى همانند قرآن و سپس آوردن ده سوره و در آخر آوردن يك سوره مانند سوره هاى قرآن را به آنها پيشنهاد نمود. و معناى اين مبارزه و پيشنهاد اينست كه سوره هاى قرآن حتى در دسترس كفار و مشركين نيز قرار گرفته بود.

از طرف ديگر در آيات زياد و در حديث معروف «ثقلين» قرآن مجيد «كتاب» ناميده شده است و از اين نامگذارى چنين بر مى آيد كه قرآن جمع آورى شده بود.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 225

زيرا قرآنى كه در سينه ها و يا لوحه هاى پراكنده و تخته پاره ها و استخوانهاى متفرق نوشته شده باشد، كتاب ناميده نمى شود. و معمولا كتاب آن را گويند كه داراى وجود واحد شخصى و صورت مجموعه اى داشته باشد، نوشته هاى پراكنده و

قطعه قطعه، كتاب ناميده نمى شود تا چه رسد به آنچه اصلا نوشته نشد و جاى آن دلها و سينه ها باشد.

2/ كيفيت تدوين قرآن از نظر احاديث

چنانكه گفتيم گروهى از روايات دلالت بر اين دارند كه قرآن در دوران خلفا جمع آورى گرديد ولى در برابر آنها گروه ديگرى از روايات كه با قرائن و دلايل ديگر تأييد و تقويت مى شوند دلالت بر اين دارند كه قرآن در عصر خود رسول خدا و نظارت و دستور وى جمع آورى گرديده است و اينك نمونه هايى از اين سلسله روايت در اينجا مى آوريم:

1 گروهى از محدثين مانند ابن ابى شيبه، احمد حنبل، ترمذى، نسائى، ابن حبان، حاتم، بيهقى و ضياء مقدسى از ابن عباس نقل نموده اند كه به عثمان گفتند: چه عاملى سبب گرديد كه شما سوره «انفال» را كه از «مثانى» بود يا سوره «برائت» كه از «مئين» بود يك جا و پهلوى هم نوشتيد و از ميان آنها «بسم اللّه را برداشتيد و هر دو را در كنار سوره هاى بزرگ «طوال» قرار داديد؟

عثمان گفت: در دوران زندگى پيغمبر (ص) گاهى سوره اى كه داراى آيات متعدد بود نازل مى گرديد، و پيامبر به نويسندگانش دستور مى داد كه اين سوره را در كنار فلان سوره قرار دهيد و گاهى چند آيه نازل مى گرديد، و دستور مى داد كه اين آيات را در فلان سوره اى كه داراى فلان آيات است قرار دهيد؛ همه اينها به دستور پيامبر اسلام و با نظر وى انجام مى گرفت.

عثمان اضافه نمود كه سوره انفال اوّلين سوره اى است كه در مدينه نازل گرديده و سوره برائت آخرين سوره قرآن است كه فرود آمده است، ولى داستان نزول هر دو سوره شبيه هم

بود، محتوى و مضمون آيات آنها با هم سنخيت داشتند.

من فكر كردم كه هر دو سوره از يك باب و مقوله و از نوع واحد است. و از طرف ديگر

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 226

رسول خدا (ص) كه از دنيا رحلت نمود بيان نكرد كه آيا سوره برائت از انفال است يا نه، روى اين اصل من هم آنها را پهلوى هم بدون اينكه «بسم اللّه در ميانشان فاصله باشد نوشتم و در كنار سوره هاى بزرگ قرار دادم. «1»

2 طبرى و ابن عساكر از شعبى نقل نموده اند كه در زمان رسول خدا (ص) شش نفر از انصار قرآن را جمع كرده بودند: ابى بن كعب، زيد بن ثابت، معاذ بن جبل، ابو درداء، سعد بن عبيد و ابو زيد. و علاوه بر آنان مجمع بن جاريه نيز بجز دو يا سه سوره همه قرآن را ضبط كرده بود. «2»

3 قتاده نقل مى كند كه از انس بن مالك پرسيدم در دوران رسول خدا (ص) چه كسى قرآن را جمع آورى كرده بود؟ گفت: چهار تن كه همه آنها از «انصار» بودند: ابى بن كعب، معاذ بن جبل، زيد بن ثابت و ابو زيد. «3»

4 مسروق مى گويد: روزى عبد اللّه بن عمر از عبد اللّه بن مسعود ياد نمود، سپس گفت:

من تا زنده هستم او را دوست خواهم داشت، زيرا از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود قرآن را از چهار نفر فرا گيريد: عبد اللّه ابن مسعود، سالم، معاذ و ابى بن كعب. «4»

5 نسائى با سند صحيح از عبد اللّه بن عمر نقل مى كند كه من قرآن را جمع كرده بودم و هر شب

يكبار مى خواندم، و چون اين جريان به گوش پيامبر (ص) رسيد فرمود آن را آرام و با حوصله و هر ماه يكبار بخوان. «5»

و در اين باره روايتهاى ديگرى نيز وجود دارد كه بعضى از آنها را خواهيم آورد. از همه اين روايتها استفاده مى گردد كه قرآن در زمان خود رسول خدا (ص) با دستور و نظارت وى جمع آورى گرديده بود و كوچكترين احتمال تحريف در آن وجود ندارد.

______________________________

(1). منتخب كنز العمال 2/ 48.

(2). همان مدرك 2 و 52.

(3). صحيح بخارى 6 و 102.

(4). صحيح بخارى 2 و 102.

(5). اتقان نوع 20 ج 1 و 124.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 227

اشكالى و پاسخى: شايد كسى در اينجا بگويد كه: منظور از جمع آورى قرآن در دوران پيامبر (ص) كه در اين روايتها به آن اشاره گرديده است، حفظ نمودن و جمع كردن در سينه ها است نه جمع كردن و نوشتن آن در اوراق.

ولى اين، تصورى است باطل و پندارى است نابجا. زيرا:

اولا: دليلى بر اين تصور و پندار نيست.

و ثانيا: اگر منظور از جمع آورى قرآن در سينه ها بود چگونه اين عمل به طورى كه در اين روايتها آمده است تنها به شش نفر يا چهار نفر اختصاص يافته است، در صورتيكه تعداد حافظان قرآن در عصر پيامبر (ص) بيش از آن بود كه با نام و نشان قابل شمارش باشد.

بنابراين، منظور از جمع آورى كه در اين روايتها ياد شده است جمع آورى كتبى است نه حفظى. چنانكه اگر كسى در تاريخ زندگى پيامبر (ص) و ياران وى دقت كند براى وى اين حقيقت كاملا روشن و ثابت مى گردد، كه در زمان خود

آن حضرت قرآن جمع آورى شده بود و تعداد گرد آورندگان آن هم كم بوده است.

و روايت بخارى از انس كه گرد آورندگان قرآن را در عصر پيامبر تنها چهار نفر معرفى مى كند روايت درست و قابل قبولى نيست، زيرا:

اولا: با روايتهاى گذشته مخصوصا با روايت ديگر بخارى كه گرد آورندگان را بيش از چهار نفر معرفى مى كند سازش ندارد.

و ثانيا: راوى از كجا به اوضاع و احوال تمام مسلمانان كه در شهرهاى مختلف اسلامى پراكنده بودند احاطه داشته و از ميان آنان كسانى را كه قرآن را جمع آورى كرده بودند به چهار تن منحصر سازد. اين گفتار به حدس و تخمين و گزافگويى نزديكتر است تا به تحقيق و حقيقت گويى.

نتيجه: با در دست داشتن چنين روايتهايى كه جمع آورى قرآن را تا به دوران خود پيامبر (ص) و اولين روزهاى نزول قرآن پيش مى برد، چگونه مى توان پذيرفت كه قرآن بعد از پيامبر اكرم به وسيله ابو بكر و يا افراد ديگر جمع آورى شده است؟ و چگونه مى توان ابو بكر را

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 228

نخستين كسى دانست كه در دوران خلافتش قرآن را جمع آورى نموده است.

اگر اين نظريه و گفتار را بپذيريم ايراد ديگرى نيز پيش مى آيد، و آن اينكه ابو بكر چرا به «عمر» و «زيد بن ثابت» مأموريت داد كه آيات را از ورق پاره ها و تخته ها و از سينه هاى مردم جمع آورى كنند، اما به عبد اللّه بن مسعود و معاذ و ابى كه در آن زمان زنده بودند، اين مأموريت را نداد، در صورتى كه خود پيامبر (ص) آنان را به نام معلم قرآن معرفى

نموده و دستور داده بود كه مسلمانان قرآن را از اين چند نفر و «سالم» فرا بگيرند، و تنها سالم بود كه در جنگ يمامه كشته شده بود.

علاوه بر اين زيد بن ثابت كه طبق بعضى از روايتها از طرف ابو بكر مأموريت يافته بود قرآن را جمع آورى كند، خود وى در زمان رسول خدا يكى از نويسندگان وحى و گردآورندگان قرآن بود. با اين وصف لزومى نداشت كه در جمع آورى قرآن تا آن حد تحقيق و تفحص و بررسى گردد، و مخصوصا اينكه خود ابو بكر درباره وى مى گويد: او مردى است عاقل و راستگو.

گذشته از همه اينها اخبار «ثقلين» كه به طور «متواتر» و فراوان نقل گرديده ما را به اين معنى هدايت و راهنمايى مى كند كه قرآن در عصر خود رسول خدا جمع آورى شده و چيز موجود و جمع آورى شده اى كه قابل امانت گذاشتن باشد وجود داشت.

3/ تدوين قرآن از نظر عقل

اين روايتها كه جمع آورى قرآن را به خلفا و به بعد از رسول خدا مستند مى سازند، با حكم عقل نيز موافق و سازگار نمى باشند. زيرا عظمت خود قرآن، اهتمام فوق العاده پيامبر (ص) به خواندن و حفظ نمودن آن، اهميت فراوانى كه مسلمانان براى قرآن قائل بودند، اجر و ثواب بى پايان قرآن خواندن و ... تقاضا مى كند كه قرآن از نخستين روز نزولش و در عصر خود رسول خدا جمع آورى و تدوين شده باشد.

و هر روايتى كه جمع آورى قرآن را به دورانهاى بعد از پيامبر مستند مى كند با اين حقايق

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 229

مسلم تاريخى و افكار مسلمانان و با احتياج و نگرش خاص مسلمانان نسبت

به قرآن كوچكترين سازشى ندارد، بلكه مخالف همه اينها مى باشد.

علاوه بر اين، قرآن داراى خصوصياتى است كه هر يك از آن خصوصيات در جلب افكار مسلمانان به سوى قرآن كافى بوده و مى توانست در ميان تمام مسلمانان حتى در ميان زنان و كودكان نيز اهميت آن را جلوه گر و نمايان سازد.

اينك قسمتى از امتيازات و خصوصيات قرآن را كه اهميت آن را كاملا روشن مى سازد در اينجا مى آوريم تا معلوم شود كه قرآنى كه داراى اين چنين خصوصيات عالى و در نتيجه داراى اهميت غير قابل وصفى باشد، پيامبر (ص) و همچنين مسلمانان مدت مديدى در جمع آورى آن غفلت نمى كردند و آن را به آينده و آيندگان و به دست حوادث تحويل نمى دادند:

1 عربها كه به حفظ كردن هر كلام بليغ و سخن شيوا اهميت خاص و فراوانى قائل بودند، و در اين راه سعى و كوشش بى حد مبذول مى داشتند، و تمام اشعار و خطبه هاى دوران جاهليت را حفظ مى كردند، چگونه متصور است كه اين افراد در برابر قرآن ساكت باشند و براى حفظ كردن آيات بليغ و شيرين قرآن كه تمام بلغا و سخن سرايان را با همين حلاوت و بلاغتش به مبارزه دعوت نموده و با فصاحتش هر خطيب زبان دار را خاموش مى نمود، آرام و ساكت بنشينند و اهميتى براى آن قائل نشوند؟

آرى تمام عرب- اعم از مؤمن و كافر- توجه خاصى به قرآن داشته و آيات آن را حفظ مى نمودند ولى هر كس با هدفى خاص. افراد مؤمن در اثر ايمان و عقيده و افراد بى ايمان به اميد پاسخگويى و معارضه.

2 پيامبر اكرم (ص) كه در ميان مسلمانان از قدرت و

نفوذ فوق العاده اى برخوردار بود، علاقه و اشتياق فراوان به حفظ قرآن ابراز مى فرمود، و در اين باره تأكيد زياد مى كرد. بى شك اگر زعيم و پيشواى يك جمعيت اظهار علاقه و اشتياق به حفظ نمودن و يا خواندن يك كتاب بكند، مسلما مردم براى جلب رضاى رهبر و پيشواى خود در حفظ آن كتاب بر همديگر سبقت خواهند جست.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 230

3 حفظ نمودن قرآن موجب عظمت و شخصيت در ميان مردم بود و مسلمانان نسبت به حافظ قرآن با نظر تكريم و احترام فوق العاده مى نگريستند، و اگر كسى اطلاعى از تاريخ داشته باشد به مقام ارجمند و موقعيت خاصى كه قاريان و حافظان قرآن از آن برخوردار بودند پى خواهد برد.

اينها عواملى بود كه مى توانست انگيزه و موجب آن گردد كه مسلمانان به جمع آورى و حفظ قرآن اهميت فراوانى قائل شوند و مجموع قرآن يا هر مقدارى كه بتوانند، از آيات قرآن را حفظ كنند، تا از اين رهگذر چنين مقام عالى و ارجمندى را حائز گردند.

4 اجر و ثوابى كه خواننده و حفظ كننده قرآن به آن نائل مى گردد، از مهمترين عواملى است كه مسلمانان را به قرائت و حفظ كردن قرآن وادار مى ساخت. و به همين علت بود كه مسلمانان نسبت به قرآن و حفظ كردن آن بيش از آنچه به مال و جانشان و به اولاد و فرزندانشان اهميت بدهند اهتمام مى ورزيدند تا جايى كه در تاريخ آمده است كه بعضى از زنان نيز همه قرآن را جمع آورى نموده بودند.

ابن سعد در طبقات مى گويد: فضل بن دكين چنين آورده است كه: وليد فرزند عبد اللّه

بن جميع از مادر بزرگش نقل مى كند: «ام ورقة» دختر عبد اللّه بن حارث كه تمام قرآن را جمع آورى نموده بود و رسول خدا (ص) او را شهيد مى ناميد مى گفت: هنگامى كه رسول خدا به جنگ بدر حركت مى نمود عرضه داشتم يا رسول اللّه به من نيز اجازه بدهيد كه با شما حركت كنم و در اين جنگ مجروحان را مداوا و معالجه كنم، بلكه خداوند به من نيز پاداش و اجر شهادت را عنايت فرمايد.

رسول خدا (ص) در پاسخ من فرمود: خدا براى تو ثواب شهادت را آماده نموده است، با جمع آورى و حفظ قرآن به اجر و ثواب شهادت خواهى رسيد. «1»

آنجا كه زنان در جمع كردن و حفظ نمودن قرآن چنين اهميت دهند، معلوم است كه اهتمام مردان و سعى و كوشش آنان در اين مورد تا چه حد خواهد بود.

______________________________

(1). اتقان نوع 20 ج 1/ 125.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 231

آمار و تعداد كسانى كه در دوران خود رسول خدا (ص) قرآن را حفظ كرده بودند در كتابهاى معتبر تاريخ آمده است.

قرطبى مى گويد: هفتاد تن از قراء در جنگ يمامه به قتل رسيدند و در دوران خود پيغمبر (ص) نيز در بئر معونه به همين مقدار كشته شدند. «1»

در روايت دهم كه قبلا آورديم تعداد قاريانى كه در جنگ يمامه كشته شدند چهار صد نفر نقل گرديده است.

گذشته از قاريان و حافظ قرآن كه به جمع آورى آيات قرآن اهتمام مى ورزيدند، خود رسول خدا نيز براى حفظ آيات قرآن اهميت فوق العاده اى قائل بود و نويسندگان متعددى داشت، و قرآن هم به تدريج در مدت بيست و سه

سال نازل گرديده است.

همه اينها گواه و مؤيد اين مطلب است كه خود رسول خدا (ص) در دوران زندگيش دستور به كتابت قرآن داده بود.

زيد بن ثابت نقل مى كند: ما در حضور پيغمبر (ص) بوديم و قرآن را از رقعه ها و ورق پاره ها در يك جا تدوين و جمع آورى مى نموديم.

حاكم در ذيل اين حديث مى گويد: اين حديث بنا بشرط شيخين (بخارى و مسلم) صحيح است ولى آن را در كتابهاى خويش نقل ننموده اند، آنگاه مى گويد: بهر حال اين حديث دليل روشنى است بر اينكه همه قرآن در دوران خود رسول خدا جمع آورى شده بود. «2»

و اما حفظ كردن بعضى از سوره ها و يا بعضى از آيات قرآن در ميان مسلمانان انتشار و اشتهار كامل داشت، و كمتر مرد و زن مسلمان پيدا مى شد كه چند سوره و يا آيه در نزد وى نباشد.

عبادة بن ثابت نقل مى كند: هرگاه كسى از جايى به پيش رسول خدا (ص) مى آمد، وى به علت اشتغالات زياد و نداشتن فرصت بيشتر او را به يكى از ما واگذار مى نمود تا قرآن را به وى

______________________________

(1). اتقان، نوع 20/ 122.

(2). مستدرك 2/ 611.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 232

تعليم دهيم. «1»

كليب نيز نقل مى كند كه من به همراه على (ع) بودم، آن حضرت صداى ضجه مسلمانان را كه در مسجد به قرائت مشغول بودند شنيد و فرمود: خوشا بحال آنان ... «2»

باز از عبادة بن صامت نقل است كه هرگاه كسى از نقطه ديگر به حضور رسول خدا (ص) مى آمد، آن حضرت وى را تحويل يكى از ما مى داد كه به او قرآن ياد بدهيم، و هميشه از مسجد رسول

خدا صداى مردم به خواندن قرآن طنين انداز بود تا اينكه رسول خدا دستور داد مسلمانان، قرآن را آهسته بخوانند و يكديگر را در خواندن قرآن به اشتباه نيندازند. «3»

آرى، حفظ كردن قرآن در ميان مرد و زن مسلمان رايج و معمول بوده، تا جايى كه زنان مسلمان ياد گرفتن سوره اى از قرآن و يا بيشتر از آن را مهريه خويش قرار مى دادند.

خواننده ارجمند، آيا با اين اهتمام فوق العاده مى توان ادعا نمود كه جمع آورى قرآن تا دوران خلافت ابو بكر به تأخير افتاده بود و ابو بكر در جمع آورى قرآن به شهادت و نظارت دو نفر احتياج پيدا نمود؟

با در نظر گرفتن اوضاع و احوال مسلمانان دوران پيامبر (ص) و اهميتى كه آنان به خواندن و حفظ كردن آن قائل بودند اين گفتار به هيچ وجه قابل قبول نمى تواند باشد.

نتيجه و خلاصه مطالب

از تمام آنچه در اين فصل گفته شد به طور خلاصه چنين استفاده مى شود كه نسبت دادن جمع آورى قرآن به خلفا و دوران بعد از پيامبر و سپس نتيجه گرفتن تحريف و يا احتمال تحريف در قرآن همه اينها امرى است موهوم و پندارى است غلط و بى اساس كه با قرآن، سنت، اجماع و عقل مخالف مى باشد و بلكه طبق دلايل محكم و معتبر تدوين قرآن در دوران

______________________________

(1). مسند احمد 5/ 324.

(2). كنز العمال، فضائل القرآن چاپ 2 ج 2/ 185.

(3). كنز العمال 2/ 185.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 233

خود پيامبر و به دستور و نظارت وى انجام گرفته است.

اگر بر فرض قبول كنيم كه قرآن را ابو بكر در دوران خلافتش جمع آورى نموده است كيفيت اين تدوين آنچنانكه

در اين روايات آمده كه تنها با شهادت دو نفر بوده، دروغ است زيرا جمع آورى قرآن بر پايه قطع و يقين استوار بود.

يعنى آيات قرآن در اثر تواتر و نقلهاى فراوان و يقين آور در ميان مسلمانان معروف و شناخته شده بود و همان آيات قطعى و شناخته شده كه در دلها و سينه ها بود و مسلمانان با آنها انس و آشنايى داشتند در قرآن آورده شد و در يكجا جمع آورى گرديد.

آرى، جاى شك و ترديد نيست كه عثمان در دوران خويش قرآن را جمع آورى نموده است، ولى نه به آن معنى كه سوره ها و آيات قرآن را در يك مصحف تدوين كند و از پراكندگى به صورت مجموعه واحد در بياورد، بلكه بدين معنى كه او تمام مسلمانان را در قرائت يك قارى معين جمع و متحد نمود، تمام قرآنهاى ديگر را كه با آن قرائت مورد نظر موافق نبود سوزاند و به تمام بلاد و شهرها نوشت كه چنين قرآنها را بسوزانند، و بدين وسيله مسلمانان را از هر گونه اختلاف در قرائت نهى و منع نمود.

عده اى از بزرگان اهل سنت نيز بدين معنى تصريح نموده اند، چنانكه «حارث محاسبى» مى گويد: در ميان مردم مشهور است كه جمع كننده قرآن عثمان است؛ ولى چنين نيست بلكه از اختلافى كه در ميان اهل شام و اهل عراق در قرائت حروف و كلمات قرآن به وجود آمده بود به ترس و وحشت افتاد و مردم را وادار نمود كه قرآن را با يك قرائت و با همان روشى كه خود او و عده اى از مهاجر و انصار اختيار كرده بودند بخوانند. «1»

مؤلف: اما عثمان

همه مسلمانان را به يك قرائت جمع نمود و آن همان قرائتى بود كه در ميان مسلمانان معمول و متعارف بوده، و با «تواتر» و نقلهاى يقين آور از خود رسول خدا (ص) اخذ كرده بودند و او از اين راه مسلمانان را از قرائتهاى ديگرى كه مبتنى بر احاديث بى اساس (نزول قرآن با حروف هفتگانه) بود، منع و جلوگيرى كرد.

______________________________

(1). اتقان نوع 18 ج 1/ 103.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 234

آرى اين اقدام و عمل عثمان شايسته بود و لذا مورد انتقاد هيچيك از مسلمانان واقع نگرديد؛ زيرا همان اختلاف در قرائت سبب اختلاف بيشترى در ميان مسلمانان و موجب پاشيده شدن صفوف آنان و در هم ريختن پايه هاى اتحاد و يگانگى پيروان قرآن مى شد و بلكه اين اختلاف و تشتت به جايى مى رسيد كه عده اى از مسلمانان عده ديگر را تكفير و تفسيق كنند.

در صفحات گذشته به رواياتى نيز اشاره گرديد كه رسول خدا (ص) از اختلاف در قرآن شديدا نهى نموده است. بنابراين روش عثمان در اين مورد جاى رد و انكار و مورد خدشه و ايراد نيست، ولى آنچه درباره اين موضوع سبب ايراد و انتقاد از عثمان گرديده است مسئله سوزاندن قرآنها است كه به وسيله خود او صورت گرفته و به مردم شهرها نيز اين دستور را صادر نموده است.

آرى عده اى از مسلمانان در اين موضوع به عثمان اعتراض نمودند تا جايى كه او را «حرّاق المصاحف»- يعنى سوزاننده قرآنها- ناميدند.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 235

11 مسئله نسخ در قرآن

اشاره

معناى نسخ امكان نسخ اقسام نسخ نسخ در تورات و انجيل نسخ در قرآن كيفيت نسخ

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 236

معناى نسخ

اشاره

در كتب تفسير و غير تفسير و همچنين در مباحث فقهى بخشى از آيات قرآن به عنوان آيات منسوخه مطرح و معرفى شده است. و «ابو بكر نحاس» در كتاب خود «الناسخ و المنسوخ» تعداد آيات را به 138 مورد رسانده است.

نسخ در لغت

: كلمه نسخ در لغت به معناهاى مختلف آمده است:

1 نسخ در لغت به معناى نوشتن چيزى از روى نوشته ديگر است و كلمه هاى معروف «استنساخ» و «انتساخ» نيز از همان ماده و به همان معنى مى باشد.

2 نسخ در لغت به معناى «نقل» و «تغيير» دادن نيز آمده است، چنانكه مى گويند «تناسخ المواريث و الدهور» يعنى ثروتها و زمانها متغير گشته است.

3 نسخ در لغت به معناى «ازاله» و از بين بردن هم به كار رفته است، چنانكه مى گويند «نسخت الشمس الظل» آفتاب سايه را از بين برد و «نسخ» در ميان صحابه رسول خدا و مسلمانان دورانهاى بعد بيشتر در همين معنى استعمال مى گرديده است كه به مخصص و مقيد و هر آنچه تبصره اى بر قوانين و قواعد كلى است ناسخ مى گفتند «1»، زيرا اينها در واقع حكم را تغيير داده و از بين مى برند.

نسخ در اصطلاح فقهى

: نسخ در اصطلاح خاص علما و دانشمندان دينى و فقه اسلامى عبارت است از برداشته شدن حكمى از احكام ثابت دينى در اثر سپرى شدن وقت و مدت آن.

و اينكه در تعريف نسخ اصطلاحى، كلمه «ثابت» را اضافه نموديم به دليل اين است كه اگر حكم ثابت نباشد و يا موضوع آن تغيير پيدا كند نسخ ناميده نمى شود مانند برداشته شدن

______________________________

(1). در تفسير منسوب بابن عباس معمولا تبصره زدن بر كليات نسخ ناميده شده است.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 237

وجوب روزه ماه رمضان با سپرى شدن ماه رمضان كه آن را نسخ نمى نامند، زيرا وجوب روزه هميشگى نيست و موضوع آن ماه رمضان است كه با تمام شدن آن، وجوب روزه هم تغيير پيدا مى كند و مانند

تمام شدن وجوب نماز يا تمام شدن وقتش و مانند از بين رفتن مالكيت كسى با مرگ وى، كه هيچيك از اينها نسخ ناميده نمى شوند.

زيرا در همه اين موارد موضوع حكم از ميان رفته است نه خود حكم، و برداشته شدن حكم با تغيير موضوع نه نسخ ناميده مى شود و نه از نظر امكان و وقوع در ميان علما و دانشمندان مورد اختلاف و گفتگو مى باشد.

توضيح: براى روشن شدن نسخ واقعى كه مورد بحث و گفتگوى ما مى باشد و در ميان علما مورد اختلاف است نظر خواننده عزيز را به اين توضيح جلب مى كنيم:

هر حكمى كه در شريعت اسلام تعيين مى شود، و هر قانونى كه از طرف قانونگزار حقيقى تصويب مى گردد. از نظر ثبوت و واقعيت داراى دو صورت و دو مرحله مى باشد:

1 مرحله ثبوت حكم در واقع: منظور از اين مرحله همان مرحله تشريع و قانونگزارى است كه در اين مرحله، حكم و قانون به صورت كلى و بدون در نظر گرفتن بود و نبود موضوع، تشريع و اعلان مى گردد. مانند اينكه شارع مى گويد شراب خوردن حرام است. معناى اين نوع تشريع و قانونگزارى اين است كه به طور كلى و عمومى هر وقت و در هر مورد شراب موجود باشد، از نظر قانون اسلام حكمش حرمت است خواه وجود داشته باشد يا نه.

برداشته شدن يك چنين حكم بجز از راه نسخ امكان پذير نيست، زيرا در اين قانونگزارى وجود و فعليت موضوع منظور نشده است تا با تغيير و يا انتفاء موضوع تغيير پيدا كند.

2 مرحله ثبوت حكم در ظاهر: منظور از اين مرحله همان مرحله تحقق و پيدايش حكم در خارج است

و حكم در صورتى به اين مرحله مى رسد و به عبارت ديگر حكم در صورتى تحقق و فعليت پيدا مى كند كه موضوع آن در خارج تحقق و فعليت داشته باشد، مانند تحقق وجود شراب در ظاهر كه حكم و حرمتى كه در شريعت اسلام براى آن معين و جعل گرديده بود، با پيدا شدن شراب جنبه فعليت و تحقق پيدا مى كند.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 238

اين حكم و حرمت تا استمرار وجود موضوعش در خارج استمرار پيدا مى كند ولى با از بين رفتن موضوعش از بين مى رود، حتى اگر همان شراب، شراب بودن خود را از دست داد و به صورت سركه درآمد. قهرا همان حكم حرمت كه در حال شراب بودن بر آن ثابت بود برداشته مى شود. ولى بايد توجه داشت كه از بين رفتن چنين حكمى به مسئله نسخ مربوط نمى باشد.

حالا كه تفاوت مسئله نسخ، تغيير و انتفاء موضوع معلوم گرديده، به اين نكته نيز توجه كنيد كه مورد بحث و گفتگوى ما در اين كتاب و آنچه در ميان علما مورد اختلاف مى باشد، همان نوع اوّل تغيير حكم است كه حكم ثابت با بودن موضوعش در مرحله تشريع و قانونگزارى به طور كلى برداشته شود. و اين نوع تغيير حكم را «نسخ» مى نامند.

امكان نسخ

در سطور پيش با معناى نسخ آشنا شديم اينك در اينجا مى خواهيم بدانيم كه نسخ به همان معنا مى تواند به احكام الهى راه يابد؟ يعنى يك حكم و قانون مى تواند قانون قبلى را نسخ كند يا نه؟

پاسخ اين است كه بنا به عقيده تمام علما و دانشمندان اسلامى نسخ در احكام محال نيست، بلكه ممكن است كه حكمى

از احكام الهى در مرحله تشريع و قانونگزارى برداشته شود و تغيير پيدا كند. ولى يهوديان و مسيحيان با اين نظريه مخالفند و مى گويند نسخ در احكام خدا محال است و امكان پذير نيست.

دليل مخالفين: مخالفين نظريه نسخ در احكام مى گويند: نسخ در احكام خدا امكان ندارد زيرا اين عمل مستلزم يكى از دو احتمال است كه هر دو در مورد خدا محال است يكى اينكه:

حكم قبلى يا بر مبناى حكمت و مصلحتى تشريع و قانونگذارى گرديده بود كه حكم بعدى بر خلاف آن مصلحت تشريع شده است دوم اينكه: حكم اولى بر مبناى مصلحت نبوده كه قانونگذار بعدا به اين حقيقت متوجه گرديده و با نسخ آن تشريع حكم بعدى آن را تغيير داده و اصلاح نموده است كه هر دو احتمال درباره خدا محال و غير قابل قبول است.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 239

توضيح اينكه: تشريع و قانونگذارى به طور مسلم و يقين از ناحيه حاكم مطلق و خداى دانا است و بايد بر طبق مقتضاى مصلحت انجام بگيرد و بر پايه حكمت استوار گردد. زيرا حكم گزاف و بى جهت منافى با حكمت قانونگذار عادل و حكيم است.

بنابراين تغيير دادن و يا برداشتن حكم قبلى اگر با وجود مصلحتى كه در تشريع آن حكم رعايت شده بود انجام گرفته است در اين صورت اين نسخ با حكمت قانونگذار كه حكيم مطلق است كاملا منافات دارد.

اگر اين تغيير و نسخ در اثر بدا و كشف عدم صلاحيت در حكم قبلى به وجود آمده است، در اينصورت هم مسئله نسخ، مستلزم جهل خدا در قانونگزارى مى باشد كه خداوند از اين هر دو نسبت برتر

و بالاتر است و اين دو نسبت بر وى محال است.

پاسخ: در پاسخ اين دليل كه شبهه اى بيش نيست، مى گوييم: حكمى كه از طرف خداوند تشريع مى شود، گاهى هدف آن حكم عمل و يا ترك نيست بلكه منظور ديگرى در كار است، مانند آزمايش و امتحان افراد كه در اين صورت از تشريع آن حكم جز امتحان هدف ديگرى در ميان نيست. نسخ در اينگونه موارد كوچكترين اشكال و محذورى ندارد، زيرا هر يك از اين دو حكم تكليف و رفع تكليف در وقت خود، داراى حكمت و مصلحتى بوده است كه مثلا همان آزمايش مى باشد و با وصول نتيجه آزمايش، وقت آن حكم سپرى مى گردد. يك چنين نسخى مستلزم خلاف حكمت و يا ناشى از بدا و عدم اطلاع از حكمت و مصلحت حكم نيست تا درباره خداوند محال باشد.

گاهى نيز ممكن است حكمى كه از روى مصلحت واقعى تشريع شده بود پس از مدتى نسخ شود ولى نه به اين معنى كه آن حكم براى ابد تشريع شده بوده و بعدا در اثر مصلحت يا برخورد به اشكال، تبصره بخورد و يا تغيير پيدا كند، بلكه بدين معنى كه مدت آن حكم در علم خدا از آغاز كوتاه و موقت بوده و پس از اتمام مدت آن، سقوط و يا تغيير آن اعلان مى گردد.

نسخ بدين معنى نيز هيچ اشكال و محذورى ندارد، نه با علم خدا منافات دارد و نه با صلاح انديشى و حكمت وى.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 240

بنابراين، نسخ در واقع به اين معنى است كه مدت حكم از اوّل محدود و موقت بوده است كه با سپرى شدن

آن، به وسيله نسخ، پايان دوران آن حكم اعلان مى گردد و نسخ به اين معنى امكان پذير مى باشد. زيرا تأثير و مقتضيات زمان در ملاك و حكمت قابل انكار و ترديد نيست، و ممكن است يك زمان شرايط و خصوصياتى داشته است كه در اثر آن خصوصيت روز شنبه براى پيروان حضرت موسى در آن زمان عيد گرديده است و زمان ديگر شرايط و خصوصيت ديگرى را دارا است كه در اثر آن، روز جمعه در آن زمان براى مسلمانان عيد شده و احكامى براى آن تعيين گرديده است و همينطور است نماز و روزه و حج كه هر يك در زمان مناسب واجب شده است، يعنى زمان در وجوب دخالت داشته است.

چون وقوع يك چنين حقيقت را در شرايع آسمانى تصور نموديم، بايد اين حقيقت را نيز تصور كنيم: همانطور كه زمان از نظر اوقات و روزها داراى خصوصيتى است، ممكن است از نظر مدت و استمرار هم داراى خصوصيت و امتياز خاصى باشد، و انجام دادن امرى در مدت معين و خاصى داراى مصلحت باشد، و پس از انقضاى اين مدت اين مصلحت از بين برود و بالعكس. در اينجاست كه به علت و راز تعيين وقت خاصى براى بعضى از اعمال و احكام اسلام پى مى بريم.

خلاصه اينكه: اگر اين معنى ممكن باشد كه يك ساعت و يا يك هفته و ماه معينى در انجام دادن عمل داراى مصلحت و مفسده باشد، در وجود مصلحت و مفسده داخل نمودن سال نيز امكان پذير خواهد گرديد و ممكن است انجام دادن فعلى در سالهاى معينى داراى مصلحت باشد و پس از انقضاى اين سالها

در انجام دادن آن عمل مصلحتى در ميان نباشد بلكه گاهى مفسده اى هم به وجود آيد.

همانطور كه ممكن است حكمى و قانونى با جهات و قيود غير زمانى مقيد و محدود گردد، همچنين ممكن است با قيود و جهات زمانى نيز مقيد و محدود شود چنانكه گاهى مصلحت ايجاب مى كند كه حكمى ظاهرا به صورت عموميت و كلى بيان شود، ولى مراد و هدف واقعى قانونگذار، عموم نباشد بلكه عده خاص، افراد و مصاديق معين و محدودى را از آن عموم،

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 241

منظور كند و اين تخصيص و تقييد و يا تبصره و استثنا را بعدا با دليل جداگانه و در گفتار ديگرى بيان نمايد، همانطور كه اين روش بيان يعنى تخصيص و يا تقييد حكم كلى در يك سخن مجزا و مستقل، خالى از اشكال مى باشد، مسئله نسخ نيز هيچگونه اشكال و محذورى در بر ندارد.

زيرا چنانكه گفته شد نسخ در حقيقت همان تقييد حكم است از نظر زمان، و تقيد حكم هم با هر نوع قيد و شرط داراى محذور و اشكالى نيست و با حكمت و علم خداوند هيچگونه منافاتى ندارد.

البته بايد توجه داشت كه اين توضيح و بيان در صورتى لازم است كه بگوييم تشريع احكام و قانونگزارى بر پايه مصالح و مفاسدى است كه در خود اعمال وجود دارد، و اما بنا به عقيده كسانى كه مى گويند خود احكام و تكاليف داراى مصلحت است نه اعمالى كه بايد انجام بگيرد يا ترك شود، در اين صورت مسئله خيلى ساده و روشن است و با هيچ اشكالى برخورد نمى كند تا احتياج به توضيح و توجيه داشته باشد،

زيرا حكم هر وقت تشريع شود داراى مصلحت است و هر وقت نيز رفع شود اين نيز در حد خود داراى مصلحت خواهد بود، زيرا ملاك و مدار مصلحت و حكمت همان حكم است كه با بودن آن، مصلحت موجود، و با رفع آن نيز منتفى خواهد بود.

اقسام نسخ

اشاره

نسخ به چند قسم قابل امكان و تصور است كه بعضى از آنها در اسلام وجود دارد و بعضى از آنها وجود ندارد:

1 نسخ در تلاوت نه در حكم:

مى گويند آياتى وجود دارد كه اگر چه در قرآن نيست و خوانده نمى شود ولى آنها در ميان مسلمانان جارى و مورد عمل مى باشد، مانند آيه «رجم» كه ظاهرا در قرآن نيست.

اين نوع نسخ را «نسخ در تلاوت» مى گويند كه تنها تلاوت آيه، نسخ گرديده است نه حكم

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 242

آن. ولى عقيده به نسخ تلاوت همان عقيده به تحريف است، و پايه درست و مبناى صحيح ندارد و مدرك و دليل اين عقيده چند روايت است كه به صورت خبر واحد نقل گرديده است، و در چنين موضوعات مهم خبر واحد نمى تواند اثرى داشته باشد. زيرا تمام مسلمانان در اين موضوع اجماع و اتفاق دارند كه: همانطور كه خود قرآن با خبر واحد ثابت نمى گردد، نسخ قرآن را نيز نمى توان با خبر واحد ثابت نمود.

علاوه بر اجماع مسلمانان، هر حادثه و موضوع مهم طبعا سرعت انتشار دارد، به طورى كه به سرعت در ميان مردم شايع و معروف مى گردد و ناقلان بيشترى پيدا مى كند و نقل يك حادثه مهم با خبر واحد معمولا دليل بر عدم وقوع آن حادثه مى باشد و نشان مى دهد كه گوينده آن خبر، دروغگو بوده و يا مرتكب اشتباه شده است.

بنابراين چگونه مى توان قرآن بودن آيه «رجم» را با خبر واحد ثابت نمود و مدعى شد كه اين هم جزء قرآن بوده ولى تلاوتش منسوخ گرديده و حكمش باقى مانده است.

آرى، به طورى كه قبلا بيان شد، عمر آيه رجمى را آورد و ادعا نمود

كه از قرآن است، ولى چون اين آيه را تنها عمر آورده بود مسلمانان نپذيرفتند و در قرآن وارد نكردند و بعدها هم آن را به صورت ديگر آورده و گفتند: كه اين آيه اى بوده است كه تلاوتش منسوخ و حكمش باقى مانده است.

2 نسخ در تلاوت و حكم:

عده اى مى گويند آياتى در قرآن بود كه با آيات و يا طرق ديگر حكم آنها نسخ گرديده و از قرآن ساقط شده و خوانده نمى شود.

طرفداران اين نظريه با روايتى از عايشه به وقوع چنين نسخى در اسلام استدلال مى كنند.

ولى همان ايراد و اشكالى كه به نسخ در تلاوت يعنى به قسم اوّل نسخ وارد بود به اين قسم نيز وارد است و روايت عايشه خبر واحد بيش نيست و كوچكترين تأثيرى در اين مورد نمى تواند داشته باشد.

3 نسخ در حكم نه در تلاوت:

مشهورترين نسخ در قرآن اين است كه آيه اى از آيات قرآن نسخ گردد و مفهوم آن در ميان مسلمانان واجب العمل نباشد و يا اصلا عمل نمودن به

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 243

مفهوم آن جايز نباشد، ولى از نظر تلاوت در قرآن ضبط و ثابت بوده و در ضمن آيات ديگر قرآن تلاوت شود. اكثر دانشمندان مفسر اين نوع نسخ را مى پذيرند و بعضى از علما كتابهاى مستقلى در اين باره نگاشته و آيات ناسخ و منسوخ را در كتابهايشان آورده اند مانند دانشمند معروف «ابو جعفر نحاس» و «حافظ مظفر فارسى».

بعضى از محققان نيز با نظر مشهور مخالفت نموده و وجود آيات منسوخ در قرآن را انكار كرده و گفته اند اصلا آيه اى از قرآن نسخ نگرديده است.

اما بايد توجه داشت كه اختلاف از نظريه وقوع نسخ است و اما در اصل امكان نسخ و هكذا در وجود آياتى كه ناسخ احكام اديان گذشته و يا ناسخ پاره اى از احكام اسلام كه در صدر اوّل وجود داشته هيچ اختلافى در بين نيست.

نسخ در تورات و انجيل

از تمام آنچه گفته شد پاسخ يهوديان و مسيحيان كاملا روشن گرديد كه آنان نسخ را در قوانين و احكام الهى محال مى دانند و در نتيجه به استمرار و هميشگى بودن شريعتشان معتقد مى باشند ولى ما گفتيم كه:

اولا: نسخ در شرايع و احكام الهى امكان دارد زيرا كه نسخ جز تقييد، استثنا و تبصره در زمان چيز ديگرى نيست و همانطور كه تبصره و قيد زدن بر يك قانون و حكم كلى از جهات ديگر ممكن است، از جهت زمان نيز امكان پذير است و هيچ اشكال و محذورى ندارد.

و ثانيا: اينگونه نسخ

در موارد متعددى از تورات و انجيل مشاهده و محسوس است با اين حال جاى تعجب است كه اين دو گروه به محال بودن نسخ و به استمرار شريعت و احكامشان اصرار و پافشارى مى كنند.

اينك به عنوان نمونه به چند مورد از تورات و انجيل كه نسخ در آنها واقع گرديده است اشاره مى شود:

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 244

1 در تورات باب چهارم از سفر اعداد عدد 1- 3 چنين آمده است: خداوند موسى و هارون را خطاب كرده گفت: به تعداد بنى قهات از ميان بنى لاوى بر حسب قبائل آنان و خاندان پدرانشان بگير كه سى سال به بالا تا پنجاه ساله وارد سپاه شوند و در خيمه اجتماع كار كنند.

ولى به طورى كه در باب هشتم از همان سفر اعداد عدد 23- 24 آمده است اين حكم نسخ گرديده شرط سنى پذيرش در خيمه اجتماع بيست و پنج سالگى تعيين گرديده است، متن تورات اين است: «و خداوند موسى را خطاب كرده». گفت اين است قانون لاويان كه از بيست و پنج ساله به بالا داخل سپاه شوند تا در خيمه اجتماع مشغول خدمت شوند.

ولى باز هم به طورى كه در باب بيست و سوم از كتاب اوّل تواريخ از بند 34- 32 آمده است اين حكم براى دومين بار نسخ گرديده و مبدأ بيست سالگى معين شده است.

تورات در اين باره مى گويد: «اينان پسران لاوى به تعداد خاندانهاى آباء خود و رؤساى خاندانهاى آباء از آنانى كه شمرده شدند، بر حسب شماره اسماى سرهاى خود بودند كه از بيست ساله به بالا در عمل خدمت خانه خدا مى پرداختند و براى نگاهداشتن

خيمه اجتماعى و وظيفه قدس و وظيفه برادران خود بنى هارون در خدمت خانه خداوند».

2 در باب بيست و هشتم از سفر اعداد بند 3- 7 چنين آمده است: «و ايشان را بگو قربانى آتشين را كه نزد خداوند بگذرانيد، اين است دو بره نرينه يك ساله بى عيب. هر روز به جهت قربانى سوختنى دائمى. يك بره را در صبح قربانى كن و بره ديگر را در عصر قربانى كن و يك عشرايفه آرد نرم مخلوط شده با يك ربع هين روغن زلال براى هديه آردى ... و هديه ريختنى آن يك ربع هين به جهت هر بره اى باشد، اين هديه ريختنى مسكرات را براى خداوند در قدس بريز».

امّا همان گونه كه در كتاب حزقياى نبى باب چهل و ششم بند 13- 15 آمده است، اين حكم نسخ شده، و قربانى آتشين هر روز يك بره يك ساله و هديه آن يك ششم «ايفه» آرد و يك سوم «هين» روغن تعيين گرديده است.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 245

متن تورات اين است: «و يك بره يك ساله بى عيب هر روز به جهت قربانى سوختنى براى خدمات خداوند گذرانيد، هر صبح آن را بگذران و هر بامداد آردى آن را خواهى گذرانيد، يعنى سدسى ايفا و يك ثلث هين روغن كه بر آرد نرم پاشيده شود كه هديه آردى دائمى براى خداوند به فريفته ابدى خواهد بود، پس بره و هديه آرديش و روغنش را هر صبح به جهت قربانى سوختنى دائمى خواهند گذرانيد».

2 در باب بيست و هشتم بند 9- 10 از سفر اعداد آمده است: «و در روز سبت دو بره يك ساله بى عيب

و در عشرايفه آرد نرم سر رشته شده با روغن به جهت هديه آردى با هديه ريختنى آن، اين است قربانى هر روز سبت سواى قربانى سوختنى دائمى با هديه ريختنى آن».

ولى در باب چهل و ششم از كتاب حزقيا بند 4- 5 اين حكم بدين صورت نسخ گرديده است: «قربانى سوختنى كه رئيس در روز سبت براى خداوند بگذراند، شش بره بى عيب و يك قوچ بى عيب خواهد بود و هديه آرديش يك ايفا براى هر قوچ باشد و هديه اش براى بره ها هر چه از دستش برآيد و يك هين روغن براى هر ايفا».

4 در باب سى ام بند 2 اعداد آمده است: «چون شخصى براى خداوند نذر كند يا قسم خورد تا جان خود را به تكليفى الزام نمايد پس كلام خود را باطل نسازد بلكه بر حسب آنچه از دهانش برآمد عمل نمايد».

امّا اين حكم و جواز قسم خوردن كه به دستور تورات ثابت شده است با آنچه كه در انجيل متى باب پنجم بند 33- 34 آمده نسخ گرديده است كه مى گويد: «باز شنيده ايد كه باولين، گفته شده است كه قسم دروغ مخور بلكه قسمهاى خود را به خدا وفا كن. ليكن من به شما مى گويم هرگز قسم مخوريد».

5 در باب بيست و يكم بند 23- 24 تورات درباره قصاص چنين آمده است: و اگر اذيتى ديگر حاضر شود آن گاه جان به عوض جان بده و چشم به عوض چشم و دندان به عوض دندان و دست به عوض دست، پا به عوض پا و داغ به عوض داغ و زخم به عوض زخم و

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 246

لطمه به عوض

لطمه.

وليكن اين حكم قصاص در شريعت عيسى نسخ شده. در انجيل متى باب پنجم بند 28- 29 به طور كلى قصاص نهى گرديده است، مى گويد: «شنيده ايد كه گفته شده است چشم به چشم دندان به دندان ليكن من به شما بگويم با شرير مقاومت مكنيد بلكه هر كس به رخساره راست تو طپانچه زند ديگرى را نيز به سوى او بگردان و اگر كسى خواهد با تو دعوا كند و قباى تو را بگيرد عباى خود را بدو واگذار».

6 در باب 17 از سفر پيدايش بند 10 درباره گفتار خدا با ابراهيم چنين آمده است: «اين است عهد من نسبت به شما كه بايد در ميان من و شما و در ميان ذريه تو بعد از تو نگهدارى گردد و آن اين است كه از هر ذكورى از شما مختون شود». در قانون حضرت موسى نيز حكم ختنه امضا گرديده است زيرا در بند 48- 49 باب 12 از سفر خروج مى گويد: «و اگر غريبى نزد تو نزيل شود و نخواهد فصح را براى خداوند مرعى بدارد بايد تمامى ذكوراتش مختون شوند و بعد از آن مرعى بدارد و در اين صورت مانند بومى خواهد بود و اما هر نامختون از آن خورد يك قانون خواهد بود براى اهل وطن و به جهت غريبى كه در ميان شما نزيل شود». باز در بند 2- 3 از باب 12 از سفر لاويان مى گويد: «بنى اسرائيل را خطاب كرده بگو چون زنى آبستن پسرى بزايد آن گاه هفت روز نجس باشد موافق ايام طمث حيضش نجس باشد و در روز هشتم گوشت نطفه او مختون شود».

اما اين

حكم نسخ گرديده با آنچه در بند 24- 30 از باب پانزدهم اعمال رسولان و در قسمتى از نامه هاى يونس آمده است كه: «مشكله ختنه از پيروان موسى و عيسى برداشته شده است».

7 در موضوع طلاق در تورات سفر تثنيه باب بيست و چهارم بند 1- 2 چنين آمده است: «چون كسى زنى گرفته به نكاح خود درآورد اگر در نظر او پسنده نيايد از اين كه چيزى ناشايسته اى در او بيابد آن گاه طلاقنامه نوشته به دستش دهد او را از خانه اش رها كند و از

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 247

خانه او روانه شده برود و زن ديگرى شود. و اگر شوهر ديگرى نيز او را مكروه دارد و طلاقنامه نوشته به دستش بدهد و او را از خانه اش رها كند يا اگر شوهرى ديگر كه او را به زنى گرفته بميرد شوهر اوّل كه او را رها كرده بود نمى تواند دوباره او را به نكاح خود درآورد».

ولى انجيل اين حكم را نسخ و طلاق را تحريم نموده است، زيرا در باب پنجم بند 31- 32 از انجيل متى آمده است كه: «و گفته شده است، كه هر كسى از زن خود مفارقت جويد طلاقنامه اى بدو بدهد ليكن من به شما مى گويم هر كسى بجز علت زنا، زن خود را از خود جدا كند باعث زنا كردن او مى باشد و هر كس زن مطلقه را نكاح كند زنا كرده باشد».

و مانند اين حكم در باب دهم بند 11- 12 از انجيل مرقس و در باب شانزدهم بند 17 از انجيل لوقا نيز آمده است.

اين موارد هفتگانه كه درباره وقوع نسخ در تورات و انجيل

آورديم براى كسانى كه داراى گوش شنوا و چشم بينا باشند كفايت مى كند و كسانى كه بخواهند بيشتر از اين به دست بياورند به كتاب «اظهار الحق» «1» و «الهدى الى دين المصطفى» «2» مراجعه نمايند.

نسخ در قرآن

در ميان مسلمانان كوچكترين اختلافى در اين مسئله وجود ندارد كه در احكام الهى نسخ واقع گرديده است زيرا به عقيده مسلمانان اكثر احكام و شرايع اديان گذشته با احكام دين مقدس اسلام نسخ گرديده است و همچنين در خود دين اسلام نيز قسمتى از احكام نسخ شده و به جاى آن ها احكام ديگرى وضع گرديده است.

مثلا: قرآن كريم نسخ شدن حكم نخستين قبله مسلمانان را صريحا بيان مى كند كه

______________________________

(1). كتاب اظهار الحق تأليف شيخ رحمة اللّه بن خليل الرحمن هندى است كه اين كتاب در موضوع خود بهترين و سودمندترين كتاب است.

(2). تأليف علامه فقيد شيخ جواد بلاغى.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 248

پيامبر (ص) و مسلمانان نخست به سوى بيت المقدس نماز مى خوانده اند و بعد طبق صراحت قرآن اين حكم نسخ گرديد و به جاى آن نماز خواندن به سوى مسجد الحرام تشريع شد. ولى آيه اى در تشريع حكم قبلى در قرآن وجود نداشت تا با نسخ آن اين آيه از اعتبار قانونى ساقط گردد بلكه حكمى بود كه از طريق غير قرآن در اسلام تشريع شده بود و اين ها مسائلى است كه از نظر دانشمندان اسلامى مسلم و مورد قبول همگان است.

ولى در ميان مسلمانان تنها سخن و اختلاف در اين است كه: حكمى كه در خود آيات قرآن آمده است، به وسيله چه چيز نسخ شده است؟ به وسيله آيات ديگر قرآن، يا حديث پيامبر،

يا با اجماع و اتفاق ملت اسلامى و يا به وسيله دليل عقلى؟! و آيا اساسا چنين نسخى در قرآن واقع شده است يا نه؟! سخنى است مفصل، دامنه دار و بحثى است عميق و گسترده و در ميان علماى اسلامى مورد بحث و گفتگو است.

به نظر ما اكثر آياتى كه در آن ها احتمال نسخ داده شده است، هم اكنون نيز به قوت خود باقى است و نسخى به آنها راه نيافته است.

كيفيت نسخ:

براى به دست آوردن نظريه صحيح، ما ناچاريم بدين گونه توضيح دهيم كه: نسخ شدن حكمى كه در قرآن وجود دارد به سه صورت متصور است:

1 حكمى كه به وسيله قرآن ثابت شده است با سنت و حديث هاى متواتر يا با اجماع قطعى كه كاشف از عقيده معصوم باشد نسخ شود.

اين قسم نسخ از نظر عقل و نقل اشكالى ندارد، و اگر در موردى يك چنين نسخى ثابت شود بايد از آن پيروى نمود، و اگر در موردى سنت متواتر و يا اجماعى محقق نيست در اين صورت نسخ مورد قبول نخواهد بود، زيرا چنان كه قبلا توضيح داديم نسخ با خبر واحد ثابت نمى گردد.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 249

2 حكمى كه به وسيله قرآن ثابت گرديده است به وسيله آيه ديگرى كه نظارت به آيه منسوخ داشته و حكم آن را بيان و روشن مى سازد نسخ گردد. اين نوع از نسخ نيز داراى اشكال و ايرادى نيست و آيه «نحوى» از اين گونه نسخ مى باشد.

3 حكمى كه به وسيله قرآن ثابت شده است با آيه ديگرى نسخ شود كه آيه ناسخ هيچ گونه نظارت نسبت به آيه منسوخ نداشته باشد و

گوينده، آن را صريحا بيان نكند بلكه تنها اختلاف و عنادى كه در مفهوم اين دو مشاهده مى شود ما را به وجود چنين نسخ رهبرى نمايد و راسخ بودن آيه متأخر و منسوخ بودن آيه متقدم را نشان دهد.

تحقيق و بررسى نشان مى دهد كه اين گونه نسخ در قرآن وجود ندارد، زيرا قرآن مجيد هر نوع تنافى و اختلاف را از قرآن نفى مى كند و مى گويد:

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً «1» آيا در قرآن دقت و تدبر نمى كنند كه اگر از سوى غير خدا بود اختلاف فراوان در آن مى يافتند.

ولى عده زيادى از علماى تفسير و غير مفسّر در معانى آيات تأمل ننموده اند و لذا چنان تصور كرده اند كه در ميان آيات زيادى از قرآن تناقض و در مفاهيم آن اختلاف وجود دارد، و در اثر اين اشتباه آيه متأخر را ناسخ بر آيه متقدم دانسته و از اين رهگذر منافات و تضاد خيالى را از ميان آنها برداشته اند. تا جايى كه بعضى از علما دامنه تضاد و تناقض را به طورى توسعه داده اند، كه در ميان دو آيه عام و خاص و يا مطلق و مقيد كه در واقع يكى مبين و مفسر آن ديگرى مى باشد، اختلاف و تنافى احساس نموده و در همه اين موارد ملتزم به نسخ گرديده اند.

البته اين عقيده در اثر نداشتن تدبر دقيق و يا از مسامحه و اشتباه در استعمال كلمه «نسخ» كه در معناى لغوى آن به عمل مى آيد ناشى گرديده است.

______________________________

(1). نساء: 81.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 250

بنابراين، بر ما لازم است اين گونه آيات را

مورد بحث و بررسى قرار دهيم و اين گنجينه هاى احكام را از صورت تعطيلى كه طرفداران نسخ به وجود آورده اند درآورده و در مسير استدلال و استنباط احكام به جريان بيندازيم.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 251

12 مسئله بدا در آفرينش

اشاره

چرا از بدا بحث مى كنيم بدا، يا رابطه تقدير و اراده خدا بدا از نظر يهود بدا از نظر شيعه اقسام قضا و موارد جريان بدا بدا در پيشگوييها بدا از نظر قرآن بدا از نظر روايات بدا از نظر روايات اهل سنت آنجا كه بدا راه ندارد آثار عقيده به بدا

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 252

چرا از بدا بحث مى كنيم:

بحث ما در نسخ احكام بود و به مناسبت همين بحث پيرامون مسئله «بدا» سخن مى گوييم، زيرا «بدا» همان نسخ است با اين تفاوت كه «نسخ» در افق تشريع و قانون گذارى است ولى «بدا» در افق تكوين و آفرينش. يعنى تغيير نسخى را كه در تكوين به وقوع پيوندد «بدا» مى گويند و اگر در احكام و قوانين قرآن واقع شود «نسخ» مى نامند. چون در بخش پيش سخن ما در پيرامون نسخ بود مناسبت و ارتباطى كه در ميان مسئله «نسخ» و مسئله «بدا» وجود دارد ما را بر آن وا مى دارد كه در اين بخش هم از بدا سخن بگوييم.

انگيزه و علت ديگرى كه بحث «بدا» را ايجاب و اقتضا مى كند اين است كه در مكتب شيعه مسئله بدا مطرح است و ائمه ما اين موضوع را به پيروان و شيعيانشان تعليم كرده اند و مى توان گفت كه عقيده به بدا يكى از امتيازات تشيع مى باشد ولى گروهى از علماى مسلمين مفهوم و حقيقت بدا را كه شيعه بدان معتقد است نيكو نفهميده اند؛ خوب و دقيق بررسى نكرده اند و در نتيجه اشتباهات بزرگى مرتكب گرديده و نسبتهاى ناروايى در مورد بدا، به شيعه داده اند.

در صورتى كه اگر اين علما عقيده شيعه را در مسئله بدا كاملا مى دانستند

به اشتباهاتشان پى مى بردند كه شيعه از چنين نسبتها و تهمتها به دور و برى، و از اين گونه افترائات و اتهامات پاك و مبراست.

اى كاش! اين علما حقيقت را در مى يافتند و تقوى و امانت را در نقل آراى ديگران رعايت مى كردند و از قضاوتهاى بى جا و تهمتهاى ناروا و اظهار نظرهاى ناپخته و نسنجيده، خوددارى مى نمودند.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 253

اين است كه بر خود لازم مى دانيم در اينجا مسئله بدا را مورد بحث قرار دهيم تا شايد معنى و حقيقت آن از نظر شيعه روشن شود، اشكالاتى كه در اين مورد وجود دارد برطرف و لكه هاى اين همه تهمت و افترا از دامنشان زدوده گردد.

بدا، يا رابطه تقدير و اراده خدا

بديهى است كه تمام جهان خلقت و آفرينش در زير سلطه و قدرت پروردگار توانا بوده و به وجود آمدن هر پديده، وابسته و منوط به مشيت و اراده او است كه اگر اراده كند به وقوع مى پيوندد و اگر اراده او تعلق نگيرد چيزى تحقق نخواهد پذيرفت و به وقوع نخواهد پيوست.

باز بديهى است كه علم خداوند دانا از روز اوّل به تمام اشياء و پديده ها تعلق يافته و تمام هستى و هر آنچه در جهان هستى وجود دارد در علم ازلى خداوند تعيين علمى و اندازه معين داشته اند كه اين تعيين علمى الهى را گاهى «تقدير» و گاهى «قضا» مى نامند.

حالا كه به اين دو مسئله يعنى مسئله قدرت دائمى و مسئله تقدير و علم ازلى خداوند توجه نموديد، به اين نكته نيز توجه فرماييد كه ميان اين دو مسئله كوچكترين برخورد و اصطكاكى وجود ندارد، يعنى علم ازلى خداوند به تمام موجودات جهان هستى

و تعيين علمى هستى ها در پيشگاه خداوند، مانع از قدرت خداوند بر «ابدا» و ايجاد نيست و با قدرت جارى و هميشگى خداوند منافات و مزاحمتى ندارد؛ زيرا خلقت هر چيز وابسته به مشيت خداست كه آن را گاهى «اراده» و گاهى «اختيار» مى نامند.

بنابراين اگر مشيت خدا به پيدايش چيزى تعلق گيرد ايجاد مى شود و اگر نه، به وقوع نخواهد پيوست. اين است معناى قدرت جارى و هميشگى خداوند. شناخت قرآن(نجمى و هريسى) 253 بدا، يا رابطه تقدير و اراده خدا ..... ص : 253

دير و علم ازلى خداوند به اين معناست كه علم خداوند به تمام اشيا و هستى ها با تمام شرايط و واقعيت هاى آنها حتى مشيت و اراده خداوندى كه در به وجود آمدن آنها به كار رفته، تعلق گرفته است.

يعنى خداوند از روز اوّل تمام پديده ها و هستى ها را همانطور كه در واقع هستند و خواهند بود و اينكه مشيت و اراده خداوند به وجود آنها تعلق خواهد گرفت و يا نه، مى داند زيرا علم

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 254

خدا به واقعيت اشياء تعلق مى گيرد و واقعيت آنها هم آميخته و توأم با اراده و مشيت خداوند است كه بدون آن تحقق نمى پذيرد. و اين مشيت هم طبق مصالح و مفاسد تغيير و با اختلاف احوال و اوضاع اختلاف پيدا مى كند و علم خداوند هم به همه اين احوال و شرايط و به تمام اين مصالح و مفاسد و در نتيجه به تعلق اراده و مشيت بر پيدايش و يا تغيير چيزى و عدم تعلق آن، كاملا احاطه دارد و اين تغيير و تبديل ناشى از اراده، قدرت، علم و تقدير

قبلى خدا را در اصطلاح علم كلام «بدا» مى نامند. اين است كه گفتيم: «بدا» همان رابطه علم و قدرت خداست و يا به عبارت ديگر رابطه تقدير و اراده الهى است.

بدا و قدرت خدا از نظر يهود

گفتيم كه علم پروردگار به موجودات و پديده ها، آنها را از مرحله امكان و از اختيار و سلطه قدرت پروردگار و از قلمرو بدا و تغيير و تبديل هاى حساب شده خارج نمى كند، ولى عقيده يهود بر خلاف اين حقيقت و واقعيت است، زيرا به عقيده يهود قلم «قضا و تقدير» از نخستين روز به ضبط و اندازه گيرى اشياء و هستى ها، جارى گرديده است و ديگر محال است كه مشيت خدا بر خلاف آن تعلق گيرد و آن را تغيير دهد.

در اثر اين عقيده است كه يهود مى گويند: خداوند از دادن و پس گرفتن و از كم و زياد كردن و ايجاد بدا در جهان خلقت دست بسته و عاجز است، زيرا به همه اينها قلم «تقدير» و علم ازلى جارى شده و به اصطلاح، مقدر گرديده است و تغيير آن محال و غير ممكن مى باشد «و قالت اليهود يد اللّه مغلولة».

واقعا جاى شگفت و تعجب است كه يهود- خدا خوارشان كند- چگونه خدا را عاجز و دست بسته مى دانند و از وى سلب اختيار مى كنند ولى انسان را در اعمالش قادر و صاحب اختيار مى دانند، در صورتى كه ملاك در هر دو مورد يكى است كه اگر تقدير و علم ازلى خداوند باعث سلب قدرت و اختيار خداوند در خلقت و آفرينش گردد در افعال و اعمال انسان نيز مؤثر خواهد بود، قدرت و اختيار را از او هم سلب خواهد نمود. در اين

صورت در اعمال انسان جبر به وجود خواهد آمد. زيرا همانطور كه علم ازلى پروردگار به افعال خويش تعلق يافته است، به افعال و

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 255

اعمال انسان نيز احاطه دارد. پس اگر اين علم ازلى با اراده و اختيار خدا در افعالش مغاير باشد با اختيار و اراده انسان نيز مغاير خواهد بود.

بدا از نظر شيعه

شيعه درست برعكس يهود دست خدا را به همه گونه خلق و ايجاد و حتى تغيير و تبديل در خلق شده ها و تقدير شده ها باز مى داند و خداوند را در انجام هر عملى قادر مى شناسد و نام اين عمل را نيز «بدا» مى نامد. ولى بايد توجه داشته باشيد كه اين «بدا» و تغيير در پديده ها و سرنوشتها كه شيعه بدان معتقد است در مواردى مى تواند به وقوع بپيوندد كه تقدير حتمى نبوده و به تصويب نهايى الهى نرسيده باشد؛ و اما مقدرات حتمى و مصوبات نهايى از نظر شيعه هيچ گونه قابل تغيير و تبديل و بدا بردار نيست و اگر مى خواهيد مورد بدا را كاملا بشناسيد به معنى و اقسام قضا و سرنوشت كه توضيح داده مى شود، توجه فرماييد:

اقسام قضا و موارد جريان بدا

اشاره

قضا و تقدير كلا به سه گونه است:

1 علم مكنون و يا اختصاصى:

بعضى از قضاها و تقديرات الهى به طورى است كه جز خدا كسى از آن آگاه نيست، علومى است كه خداوند كسى را از آن مطلع و خبردار نساخته و از علوم اختصاصى و انحصارى خدا مى باشد.

جاى ترديد نيست كه در اين نوع قضاها و تقديرات بدا و تغييرى واقع نمى گردد، بلكه همانطور كه گفتيم «بدا» خود يكى از اقسام و مصاديق اينگونه قضاها و تقديرات مى باشد، و از علم انحصارى و اختصاصى خداوند سرچشمه مى گيرد نه اينكه در قضا و تقدير الهى تغييرى به وجود آرد و آن را بر هم زند.

چنانكه مرحوم شيخ صدوق در «عيون» از حسن بن محمد نوفلى نقل مى كند كه حضرت رضا (ع) به سليمان مروزى فرمود: پدرم از پدر خويش امام صادق (ع) نقل نمود كه: علم خداوند بر دو گونه مى باشد:

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 256

يكى علم مكنون و يا علم سرى و اختصاصى كه غير از وجود اقدس پروردگار كسى بر آن آگاهى ندارد، و بدا هم از همين گونه علوم منشأ و سرچشمه مى گيرد يعنى بدا در تقديرات يكى از همان علوم سرى و اختصاصى خداوند است.

دوم علمى كه خداوند فرشتگان و پيامبرانش را بر آن مطلع و آگاه ساخته است، دانايان اهل بيت و پيامبران نيز از اينگونه علوم و اسرار خداوندى اطلاع و آگاهى دارند.

محمد بن حسن صفار هم در كتاب «بصائر الدرجات» از ابو بصير و او از امام صادق عليه السلام چنين آورده است كه خداوند دو نوع علم دارد: يكى علم مخزون و سرى است كه كسى به جز پروردگار به

آن راه ندارد، و علم ديگرى نيز دارد كه فرشتگان و پيامبرانش را آگاه نموده است و ما هم از آن اطلاع داريم.

2 قضاى حتمى:

آنچه خداوند به پيامبر و يا فرشته اى، وقوع حتمى آن را اطلاع داده است قضاى حتمى مى نامند و به اينگونه تقديرات، بدا و تغيير راه ندارد همانطور كه به گونه اول تقديرات، بدا راه نداشت. با اين تفاوت كه نوع اوّل منشأ و سرچشمه بداست ولى نوع دوم به آن ارتباطى ندارد.

چنانكه در همان روايت قبلى حضرت رضا (ع) به سليمان مروزى چنين مى فرمايد كه على (ع) مى فرمود: علم خدا بر دو گونه است: يك نوع آن همان است كه به فرشتگان و پيامبرانش اطلاع داده است و در اينگونه علوم و تقديرات تغيير و بدايى حاصل نمى گردد زيرا خداوند خود، پيامبران و فرشتگان را با تغيير دادن آنچه را كه يادشان داده است در نظر مردم دروغگو نشان نمى دهد.

و نوع دوم آن همان علوم و تقديرات است كه خداوند در پيش خود مكنون و مستور ساخته و از اسرار نامكشوف او مى باشد و كسى را بر آن مطلع و آگاه نمى سازد.

در اين گونه علوم و تقديرات است كه بدا جريان دارد. خداوند آنچه را كه بخواهد مقدم مى دارد و آنچه را كه بخواهد به تأخير مى اندازد و هر طور كه بخواهد آن را تغيير مى دهد و يا تحكيم و تثبيت مى كند.

عياشى از فضيل نقل مى كند كه از امام باقر (ع) شنيدم كه مى فرمود: وقوع پاره اى از امور و

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 257

تقديرات خداوند حتمى و غير قابل تغيير مى باشد، و اينگونه تقديرات به ناچار واقع خواهد گرديد و بدايى

در آنها رخ نخواهد داد، ولى پاره اى از آنها در نزد خدا مكتوم و مستور مى باشد كه كسى را از وقوع آنها مطلع و آگاه نساخته است، و اينگونه امور قابل تأخير و تقدم است كه خدا آنچه را كه بخواهد مقدم مى دارد و به اراده خود آن را محو و يا اثبات مى نمايد.

ولى توجه داشته باشيد آنچه را كه از اين علوم و تقديرات به پيامبرانش اطلاع داده است حتما واقع خواهد گرديد چون خداوند دانا، پيامبران و فرشتگان خود را تكذيب نمى كند.

3 قضاى غير حتمى

: اگر خداوند وقوع چيزى و يا عدم آن را تقدير كند و چگونگى آن را به فرشتگان و پيامبرانش اطلاع دهد ولى تحقق و وقوعش را به اراده و مشيت خويش مشروط و معلق سازد، اين گونه تقدير را قضاى غير حتمى مى گويند، و اينگونه تقديرات مورد بدا است كه گاهى ممكن است به علل و مصالح خاصى، مشيت خدا بر خلاف آن تعلق بگيرد؛ در اين صورت تغييرى در آن به وجود مى آيد كه آن را «بدا» مى نامند.

بدا در پيشگوييها

اگر يكى از ائمه اهل بيت (ع) از وقوع چيزى در آينده به طور جزم و حتم خبر دهد و آن را مشروط و معلق به مشيت پروردگار نسازد، قضا و تقدير حتمى ناميده مى شود. و اين همان قسم دوم از اقسام سه گانه قضا مى باشد كه قبلا توضيح داده شد.

اينگونه پيشگوييها، همان طور كه پيش بينى شده است به وقوع خواهد پيوست و كوچكترين تغيير و «بدا» اى در آن رخ نخواهد داد، زيرا خداوند با تغيير دادن آنچه را كه به مردم ابلاغ نموده است، بندگان راستگو و پيامبرش را در ميان مردم دروغگو معرفى نمى كند و بدين وسيله آنان را رسوا نمى سازد.

و اگر از وقوع چيزى خبر دهند ولى آن را به مشيت و خواست خدا معلق و مشروط سازند، و اين شرط و تعليق هم از قرائن و شواهدى كه در همان خبر بكار رفته و از علايم خارجى ديگر استفاده شود، اينگونه پيشگوييها است كه مورد «بدا» است و احتمال تغيير در آن وجود دارد. و اگر چنانكه مشيت پروردگار بر خلاف چنين پيشگويى تعلق گيرد و به وقوع نپيوندد

شناخت قرآن(نجمى

و هريسى)، ص: 258

دروغ محسوب نمى شود و مى توان آن را يك پيشگويى مشروط ناميد كه خداوند وقوع آن را نخواسته است، زيرا به طورى كه بيان گرديد وقوع آن مشروط به اين بود كه مشيت و اراده خدا بر خلاف آن تعلق نگيرد.

عياشى در اين مورد از عمرو بن حمق نقل مى كند كه وى مى گفت: هنگامى كه فرق مبارك امير مؤمنان (ع) شكافته شده بود من به حضورش بار يافتم. امام فرمود: عمرو! من به اين زودى از دنيا مى روم و از شما جدا مى شوم سپس فرمود: در سال هفتاد بلايى به وقوع خواهد پيوست ... عرضه داشتم: پدر و مادرم فدايت باد، آيا بعد از سال هفتاد از اين بلا گشايشى خواهد بود يا نه؟ فرمود: آرى اى عمرو بعد از آن گشايش و رفاه است. آنگاه امام (ع) اين آيه را تلاوت نمود:

يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ خداوند آنچه را كه بخواهد از لوح تقديرات مى زدايد و آنچه را كه بخواهد ثابت مى دارد.

بدا از نظر قرآن

گفتيم كه علوم و تقديرات الهى بر سه گونه است و نوع سوم آن كه علوم مشروط و يا به اصطلاح «تقديرات معلق» ناميده مى شود گاهى مشيت خدا بر خلاف آنها تعلق مى گيرد و تغيير در آن رخ مى دهد و اينگونه تغيير در تقديرات غير حتمى و معلق را «بدا» مى گويند كه شيعه بدان معتقد است.

شيعه عقيده به بدا در تقديرات غير حتمى را از آيات قرآن مجيد و روايات صحيح و معتبر استفاده و استخراج نموده است كه دو نمونه از اين آيات عبارت است از:

يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ خداوند آنچه

را كه بخواهد محو مى كند و از صفحه لوح تقديرات مى زدايد و آنچه را كه بخواهد ثابت مى دارد و در نزد او است نسخه اصلى كتاب (علم حتمى) لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ تمام امور هميشه و در همه حالات در دست قدرت و تحت سلطه خدا است.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 259

يعنى هم تقدير و سرنوشت هر پديده و هم تغيير آن، در تحت قدرت خدا و با علم و اراده او انجام مى گيرد.

بدا از نظر روايات

رواياتى كه به وقوع بدا دلالت دارند فراوان است. اينك نمونه هايى چند:

1 در تفسير على بن ابراهيم از عبد اللّه بن مسكان از امام صادق (ع) چنين آمده است كه «چون شب قدر فرا مى رسد فرشتگان و كاتبان اعمال بندگان به نزديكترين آسمان فرود مى آيند و در آنجا تمام تقديرات همان سال را اندازه گيرى كرده و آنها را ثابت مى كنند، و هر وقت خدا خواست چيزى از آن را تقديم و تأخير و يا كم و زياد كند و تغييراتى در آن به وجود آورد، به فرشته مربوط كه مأمور اين گونه تغييرات مى باشد، دستور مى دهد آنچه را كه مى خواهد از صفحه تقدير بزدايد و به جاى آن چيز ديگرى را بنگارد.

ابن مسكان مى گويد: به امام صادق (ع) عرضه داشتم: همه چيز در پيش خدا ضبط و در كتابى مرقوم است؟ فرمود: آرى؛ گفتم: بعد از همه اينها باز چه امر و پديده اى مى تواند به وقوع پيوندد؟ در جوابم فرمود: آنچه كه خداى بزرگ بخواهد.

2 باز در همان تفسير از عبد اللّه بن مسكان از امام باقر و امام صادق و امام كاظم (ع) در تفسير آيه

شريفه «فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ» چنين آمده است، كه خداوند تمام امور و پديده ها و تمام آنچه كه در طول يك سال واقع خواهد شد در شب قدر همان سال تقدير و تثبيت مى كند؛ ولى با اين حال، مشيت، بدا و تغييرات همه آنها در دست قدرت و اختيار او است، از عمرها و روزيها، از امراض و مصائب، از پديده ها و حوادث، آنچه را كه مى خواهد مقدم مى دارد و آنچه را كه بخواهد مؤخر مى سازد و هر طور كه مصلحت و حكمت خداوندى تقاضا كند تغييراتى در آنها به وجود مى آورد؛ آنجا كه بخواهد مى افزايد و آنجا كه بخواهد مى كاهد ....

3 در كتاب «احتجاج» از امير مؤمنان چنين آمده است كه اگر در قرآن يك آيه وجود نداشت من به شما از آن چه تا حال واقع شده و از آنچه تا روز باز پسين به وقوع خواهد

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 260

پيوست، خبر مى دادم و آن آيه اين است «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ» خداوند آنچه را كه بخواهد محو مى كند و آنچه را كه بخواهد به جاى آن ثبت مى نمايد. يعنى همه گونه تغييرات در جهان خلقت و آفرينش در اختيار خدا و به مشيت و اراده اوست.

صدوق عليه الرحمه مشابه همين روايت را به واسطه اصبغ از امير مؤمنان (ع) در كتاب «امالى» و «توحيد» آورده است.

4 در تفسير عياشى به نقل زراره از امام صادق (ع) چنين آمده است كه امام سجاد (ع) مى فرمود: اگر يك آيه در قرآن نبود، از آن چه تا روز رستاخيز واقع خواهد گرديد به شما خبر مى دادم. گفتم آن آيه كدام

است؟ فرمود «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ» 5 در قرب الاسناد از بزنطى، از امام رضا (ع) نقل مى كند كه: امام صادق و امام باقر و امام سجاد و حضرت حسين بن على و امير مؤمنان (ع) مى فرمودند: به خدا سوگند اگر يك آيه در قرآن نبود، آنچه را كه تا به روز رستاخيز به وقوع خواهد پيوست براى شما بازگو مى نموديم؛ و آن آيه «محو و اثبات» است.

جز اينها روايات فراوان ديگرى نيز درباره وقوع بدا و علوم و تقديرات غير حتمى و معلق وجود دارد كه براى نمونه فقط به نقل همين پنج روايت اكتفا نموديم.

بدا از نظر روايات اهل سنت

مسئله بدا در روايات اهل سنت نيز به صورتهاى مختلف و با عناوين گوناگون آمده است از جمله اينكه در روايات فراوان نقل گرديده است كه اتفاق و دعا سرنوشت انسان را تغيير مى دهد و اين تغيير همان چيزى است كه در اصطلاح علماى شيعه «بدا» ناميده مى شود و اينك دو نمونه از اين سلسله روايات را در اينجا مى آوريم:

1 راوى به نام سليمان مى گويد: رسول خدا (ص) فرمود: هيچ عاملى نمى تواند قضاى الهى را برطرف كند مگر دعا، و چيزى عمر انسان را نمى افزايد مگر احسان و نيكى به مردم.

ترمذى اين روايت را در صحيح خود آورده است.

2 ثوبان مى گويد كه رسول اللّه فرمود: چيزى عمر انسان را زياد نمى كند مگر احسان و

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 261

نيكى، و هيچ عاملى تقدير الهى را تغيير نمى دهد مگر دعا، اعمال زشت و گناهانند كه انسان را از نعمتهاى الهى محروم و بى نصيب مى سازند.

اين روايت را «ابن ماجه» در سنن و «حاكم» در مستدرك و «احمد

بن حنبل» در مسند خود آورده اند. حاكم در مستدرك، صحت اين روايت را نيز امضا و تصديق نموده و ذهبى هم ايرادى در اين مورد ندارد.

در اين زمينه روايات زيادى آمده است كه با مراجعه به كتب و فصول مربوطه مى توانيد به تعداد ديگرى از اين روايتها دست يابيد.

«بدا» از نظر شيعه نيز جز همين معنا كه در روايات اهل سنت نيز آمده است چيز ديگرى نيست ولى متأسفانه گروهى از افراد مغرض براى ايجاد نفاق و يا افراد غير محقق به علت عدم آشنايى با نظر شيعه در معناى بدا، تصورات موهوم و پندارهاى غلطى در اين مورد نموده و بر مبناى تصورات غلط و پندارهاى واهى به شيعه و علماى شيعه تاخته و زمينه نفاق و اختلاف را فراهم ساخته اند و اينها چنين وانمود كرده اند: «بدا» كه شيعه بدان معتقد است بدين معناست كه «اگر مصلحت واقعى يك پديده و يا يك تقدير ظاهر گردد، به دنبال اين ظهور خداوند آن تقدير را تغيير مى دهد».

و نسبت دادن چنين مسئله به خداوند بدين معنا خواهد بود كه خداوند نخست از مصلحت و راز خلقت يك پديده و يا تقدير و سرنوشتى، آگاهى نداشته و آن را تقدير نموده سپس به مصلحت واقعى پى برده و طبق آن، تقدير قبلى را تغيير داده است. بنابراين نسبت «بدا» به خدا نسبت دادن جهل به خداوند است.

ولى با توضيحى كه در اينجا آورديم معلوم گرديد كه همه اين نسبتها و تفسيرها و توجيه ها، جز تهمت و افترا نسبت به شيعه چيز ديگرى نيست و بدا در نظر شيعه بدان معنا است كه به نامهاى ديگر در ميان

اهل سنت و در روايات آنان نيز مطرح است و «بدا» بدين معنا اختصاص به شيعه ندارد و «بدا» به معناى نسبت جهل به خدا و معانى غلط ديگر آن افترايى بيش نيست.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 262

آنجا كه بدا راه ندارد

از همه آنچه كه در اينجا آورده ايم چنين به دست مى آيد كه: علوم و تقديرات حتمى خداوند- كه گاهى «لوح محفوظ» و گاهى «ام الكتاب» و يا «علم مخزون» ناميده مى شود و در علم خدا، همان طور كه واقع خواهد گرديد حاضر مى باشد- اصلا قابل تغيير و بدا بردار نيست.

زيرا خداوند از ازل و نخستين روز به تمام اشيا و پديده هاى جهان هستى آگاه و داناست و در تمام جهان هستى حتى ذره بسيار ريز و بى نهايت كوچك نيز از دايره علم و احاطه وى به دور و بيرون نيست.

آيا در چنين علم و احاطه بى نهايت و در چنين آگاهى وسيع و نامحدود، بدا و تغيير، امكان خواهد داشت؟! نه هرگز؛ بلكه هر چيز و هر پديده و حركت و تغييرى آن طور كه در علم خداست واقع مى گردد و در اين باره روايات زيادى آمده است كه اينك نمونه چندى از آنها را در اينجا مى آوريم:

1 مرحوم صدوق در كتاب «اكمال الدين» از ابو بصير و سماعه چنين آورده است كه امام صادق (ع) مى فرمايد: دورى كنيد از كسى كه به خدا نسبت جهل دهد و چنين پندارد كه خداوند چيزى را كه ديروز نمى دانست امروز براى وى آشكار و معلوم گرديده و طبق آن، «بدا» و تغيير در حكم به وجود آورده است. «1»

2 عياشى از ابن سنان نقل مى كند كه امام صادق (ع) فرمود:

خداوند آنچه را كه بخواهد مقدم مى دارد و آنچه را كه بخواهد به تأخير مى اندازد؛ و هر چه را كه اراده كند از لوح تقديرات مى زدايد و آنچه را هم كه مشيتش تعلق گيرد ثابت مى دارد، و در پيش او است نسخه اصلى كتاب.

امام (ع) افزود: بنابراين، آنچه كه خدا اراده كند پيش از وقوع، در علم وى حاضر است؛ بدا و تغيير در چيزى به وقوع نمى پيوندد مگر اينكه قبلا از علم خدا بگذرد يعنى هر بدا و تغييرى كه

______________________________

(1). نقل از بحار، باب بدا و نسخ 2/ 136.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 263

در امور و تقديرات حاضر گردد از روى علم خداست نه در اثر جهل. «1»

3 عياشى از عمار بن موسى چنين آورده است كه از امام صادق (ع) درباره آيه شريفه «يمحو اللّه ...» سؤال گرديد، امام در جواب فرمود: در اين مورد دو كتاب وجود دارد. كتابى كه نوشته هاى آن قابل تغيير و محو و اثبات است و خداوند آنچه را كه بخواهد مى زدايد و آنچه را كه بخواهد تثبيت مى كند. برطرف شدن قضا و سرنوشت به وسيله دعا از مقوله گزارشات همان كتاب است، ولى اگر اين قضا و سرنوشت از همان كتاب اوّل كه «كتاب محو و اثبات» ناميده مى شود بگذرد و در كتاب ديگرى به نام «كتاب محفوظ» و يا «ام الكتاب» ضبط و ثبت گردد قابل تغيير نمى باشد و دعا در آن مؤثر نخواهد بود و كوچكترين سودى نخواهد داشت. «2»

4 شيخ طوسى در كتاب «غيبت» از بزنطى از حضرت رضا (ع) نقل مى كند كه حضرت زين العابدين و امام على بن ابى طالب و

امام باقر و حضرت صادق (ع) مى فرمودند: ما با وجود آيه «محو و اثبات» چگونه مى توانيم از آينده خبر دهيم (يعنى قضاها و تقديرات الهى قابل تغيير و بدا بردار است و به همين جهت هم براى كسى قابل پيش بينى حتمى نيست ولى با اين حال خداوند بر حقايق و بر هرگونه تغيير و تبديلى كه شايد بدان راه يابد با تمام جزييات و شرايطش آگاه مى باشد).

اگر كسى چنين پندارد كه خداوند به علت احتمال تغيير و بدا، چيزى را نمى داند مگر بعد از به وقوع پيوستن آن، چنين كسى كافر بوده و از دايره توحيد خارج است. «3»

رواياتى كه از ائمه اهل بيت (ع) نقل شده است كه خداوند قبل از آفرينش و پيدايش اشيا و موجودات و پيش از وقوع حوادث و پديده ها از آنها اطلاع و آگاهى داشته و همه آنها مشمول علوم بى پايان خداوندى مى باشد، از حد احصا و شمارش بيرون است. و اين عقايد شيعه نيز از

______________________________

(1). نقل از بحار، باب بدا و نسخ 2/ 139.

(2). نقل از بحار، باب بدا و نسخ 2/ 139.

(3). نقل از بحار، باب بدا و نسخ 2/ 136، طبع كمپانى، وافى باب بدا 1/ 113، كلينى نيز اين روايت را از عبد اللّه بن سنان و او هم از امام صادق چنين آورده است كه «بدا» در چيزى رخ نمى دهد مگر آنكه خداوند قبلا از آن اطلاع و آگاهى داشته است.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 264

گفتار و راهنماييهاى پيشوايانشان و از كتاب خدا و از سنت و روش پيامبر (ص) ريشه گرفته و بر پايه عقل و فطرت استوار گرديده است و

به همين طريق پيشرفت و تشكل يافته است.

آثار عقيده به بدا

گفتيم كه «بدا» در علوم و تقديرات معلق و مشروط كه آن را «لوح محو و اثبات» مى نامند واقع مى گردد، و عقيده به وقوع «بدا» در اينگونه موارد ابدا مستلزم آن نيست كه نسبت جهل به خداوند داده شود. بنابراين، مسئله بدا نه تنها نسبت جهل به خدا نمى باشد و با عظمت و مقام والاى الوهيت كوچكترين منافات ندارد، بلكه آثار و فوايد مختلفى را نيز مشتمل است:

1 مسئله بدا انسان را به اين نكته متوجه مى سازد كه تمام جهان آفرينش در پيدايش و در چرخش و گردش و در وقوع و بقا و در تغيير و تبديل و در تمام احوال و شرايط منوط و وابسته به قدرت و سلطه خداوند است؛ مشيت و اراده خداوند در تمام شئون آن هميشه نافذ و جارى مى باشد، اگر چيزى به وجود آيد و ادامه پيدا كند به اراده اوست و اگر تغيير حاصل گردد باز به مشيت و قدرت وى انجام مى گيرد.

2 با مسئله بدا تفاوت علم مخلوق و علم خالق روشن مى گردد و اين دو از هم جدا و مجزا مى شوند. زيرا علم مخلوق و حتى علم پيامبران و امامان نمى تواند به آنچه علم خالق دانا بدان احاطه دارد، احاطه داشته باشد زيرا خداوند از بدا و تغييرات نيز آگاه است و همه آنها به مشيت و اراده اوست ولى علم مخلوق تنها به ظاهر تقديرات تعلق دارد و از بدا و تغييراتى كه شايد به مشيت الهى بدان راه يابد ناآگاه و بى اطلاع مى باشد.

به عبارت ديگر گر چه بعضى از مخلوقات و بندگان خدا ممكن است

با تعليم پروردگار علم و اطلاع آنان به تمام زواياى عالم آفرينش احاطه و گسترش يابد ولى به فرض داشتن چنين علمى باز هم به دامنه علم خدا نخواهند رسيد.

بنابراين چنين شخصى ديگر نمى تواند به آن مرحله از علم مخزون و مكتوم پروردگار كه تنها به خود وى اختصاص و انحصار دارد دست يابد مگر اينكه خداوند وقوع حتمى چيزى را به كسى خبر دهد و از تصويب نهايى آن كه خالى از بدا مى باشد وى را آگاه سازد. در غير

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 265

اين صورت هر پيامبر و امامى در هر مورد، احتمال بدا خواهد داد كه اين احتمال سطح علم آنان را از علم خداوند كه به تصويب نهايى، حتى از وقوع بدا و عدم وقوع آن آگاهى كامل دارد پايين مى آورد.

3 طرح مسئله بدا و عقيده به آن موجب آن خواهد بود كه انسان توجه كامل خود را به خداوند معطوف بدارد و به درگاه وى روى آورد، و از او طلب حاجات و دفع بلايا و مصيبات كند، عزت، توفيق عمل و عبادت و همه گونه وسايل خير و سعادت را در پيش وى بجويد و از عوامل بدبختى و شقاوت به او پناه ببرد. اين مرحله از عبوديت و بندگى در گرو عقيده به «بدا» ست.

با در نظر گرفتن مسئله بدا خداوند مى تواند سرنوشت و تقديرات را تغيير دهد و در اثر دعا و نيايش، اصرار و الحاح انسان، دگرگونى هايى در تقديرات ايجاد كند؛ محو و يا اثباتى در سرنوشت به عمل آورد، ولى اگر به مسئله بدا معتقد نباشيم، در اين صورت بايد ملتزم شويم به اينكه

آنچه قلم تقدير به آن جارى گرديده و آن را ثبت و ضبط نموده است، به ناچار واقع خواهد گرديد و تغيير و تبديلى به آن راه نخواهد يافت.

بنا به اين عقيده، دعا و نيايش، الحاح و اصرار و توجه به خدا مفهومى نخواهد داشت، زيرا آنچه انسان از خدا مى خواهد اگر قلم قدرت به وقوع آن جارى شده است به ناچار به وقوع خواهد پيوست و ديگر نيازى به دعا و نيايش و تقاضا و درخواست ما نيست، و اگر قلم قدرت و تقدير بر خلاف آن جارى گرديده و عدم وقوع آن مقدور شده است، در اين صورت واقع نخواهد گرديد و دعاى ما كوچكترين اثرى در وقوع آن نخواهد داشت.

در اثر اين طرز تفكر، يأس و نوميدى از پذيرفته شدن دعاها و تأثير توجه به پروردگار، در دل بندگان خدا و انسانها به وجود مى آيد. دعا و تضرع، ترس و توجه به پروردگار را كنار گذاشته و اينگونه اعمال و اظهار بندگى را يك امر موهوم و بى اثر خواهند پنداشت، و اين پندار خطرناك را تنها به دعا اختصاص نداده بلكه صدقه ها، نيكى ها و هرگونه اعمالى كه انسان براى به وجود آمدن يك سرنوشت خوب انجام مى دهد، موهوم و بى ثمر مى پندارد.

آنچه گفته شد نكته بسيار دقيق و حساسى است كه به مسئله بدا اهميت خاصى مى بخشد.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 266

و از همين جاست كه اين مسئله در روايات ائمه اهل بيت (ع) بسيار آمده و اكيدا مورد سفارش قرار گرفته است، چنانكه مرحوم صدوق در كتاب «توحيد» از امام صادق و يا از امام باقر (ع) چنين آورده است كه:

خداوند بزرگ با هيچ عبادتى به مانند عقيده به بدا، پرستش نگرديده است. «1»

باز صدوق از هشام بن سالم و او هم از امام صادق (ع) نقل مى كند كه نسبت به پيشگاه خداوند به هيچ وسيله اى به مانند بدا تعظيم و بزرگداشتى به عمل نيامده است. «2»

از محمد بن مسلم نيز چنين آمده است كه امام صادق (ع) مى فرمايد: خداوند هيچ پيامبرى را به پيامبرى مبعوث نكرده است مگر اين كه از وى به سه چيز پيمان گرفته باشد:

اعتراف به بندگى، اجتناب از شرك، عقيده به بدا و اينكه خداوند آنچه را كه بخواهد مى تواند پس و پيش كند. «3»

علت و راز اينكه ائمه اهل بيت (ع) به مسئله «بدا» اهميت فوق العاده داده و پيروانشان را به آن سوق مى دهند اين است كه انكار نمودن «بدا» مساوى با انكار قدرت است و به اين معنى است كه خداوند قدرت ندارد آنچه را قلم تقدير بر آن جارى گرديده است تغيير دهد؛ يعنى تقديم و تأخير، زيادت و نقصان كه همان «بدا» است در آنها به وجود آورد «تعالى اللّه عن ذلك علوا كبيرا».

در صورتى كه اين هر دو عقيده (انكار بدا و انكار قدرت خدا در تغيير مقدرات) علاوه بر اينكه يك پندار باطل و بى اساس است، موجب آن خواهد بود كه انسان از احاديث دعا و نيايش و از تأثير آن در سرنوشت و مقدرات خود مأيوس گردد و در موقع نياز و ضرورت به سوى خداوند توجهى نكند و به پيشگاهش روى نياورد.

______________________________

(1). در بعضى از نسخه ها به جاى «مثل البداء» جمله «افضل من البداء» آمده است.

(2). توحيد صدوق، باب بدا 272

چاپ سال 1386 هجرى قمرى- كافى، وافى، باب بدا 1/ 113.

(3). توحيد صدوق باب بدا 272، در كافى، وافى باب بدا 1/ 113.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 267

13 حجيت ظواهر قرآن

اشاره

معناى حجيت ظواهر قرآن دلايل طرفداران حجيت ظواهر قرآن دلايل طرفداران عدم حجيت ظواهر قرآن ترجمه قرآن و شرايط آن نتيجه و خلاصه بحث

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 268

معناى حجيت ظواهر قرآن

اشاره

قرآن كتابى است كه ظاهر آن ساده و براى عموم مردمى كه با زبان عربى آشنايى دارند قابل فهم و قابل درك است و مانند گفتگوهاى عادى بشر آنچه از ظاهر اكثر آيات قرآن استفاده مى شود هدف و منظور پروردگار از آن آيات همان معناى ظاهرى است كه مى توان آن را گرفت و به آن عمل نمود و در موقع احتجاج و استدلال و به دست آوردن احكام و وظائف اخلاقى و امثال آن به همان معانى كه از ظاهر آيات قرآن استفاده مى گردد تكيه كرد و آن را مورد عمل و يا دليل و مدرك قرار داد.

مدرك قرار دادن معناى ظاهرى قرآن را «حجيت ظواهر قرآن» مى نامند. اين است كه مى گوييم: ظواهر قرآن حجيت و مدركيت دارد و ما مى توانيم در موارد مختلف به معناهاى ظاهرى آن تكيه نموده، آن را مورد عمل قرار دهيم، و در گفتار و نظريات و استدلال هاى خويش به آن تمسك جوييم.

براى اثبات حجيت ظواهر قرآن دلايل فراوانى وجود دارد كه اينك قسمتى از آنها را در اينجا مى آوريم:

1/ قرآن كتاب همگانى است:

شكى در اين نيست كه پيامبر اسلام (ص) براى محاوره و گفتگوهاى عادى خويش و براى فهماندن مقصودش يك روش مخصوص به خود در پيش نگرفته بود، بلكه او هم مانند افراد ديگر و همانند اقوام و عشيره اش با همان روش معمولى و متعارف كه عموم مردم در محاوره و گفتگوهاى روز مرده خويش داشتند سخن گفته است.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 269

در اين حقيقت نيز شكى نيست كه پيامبر اسلام قرآن را بدين منظور آورده است كه مردم معانى آن را بفهمند و در آياتش تدبر كنند، دستوراتش

را به كار ببندند و از آنچه نهى نموده است خوددارى كنند.

در خود قرآن مجيد هم به اين حقيقت عقلى و انكار ناپذير مكرر اشاره شده است، آن جا كه مى فرمايد:

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها «1» وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ «2» وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ «3» هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ «4» فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ «5» وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ «6» أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً «7» «آيا آنها در قرآن تدبر نمى كنند يا بر دلهايشان قفل نهاده شده است» «ما براى مردم در اين قرآن از هر نوع مثلى آورديم شايد متذكر شوند».

«براستى اين قرآن از سوى پروردگار جهانيان به زبان عربى آشكار نازل شده است.

روح الأمين آن را بر قلب تو نازل كرده است تا مردم را انذار كنى».

«اين بيانى است براى عموم مردم و هدايت و اندرزى است براى پرهيزكاران».

______________________________

(1). محمد: 24.

(2). زمر: 27.

(3). شعراء: 197- 195.

(4). آل عمران 138.

(5). دخان: 58.

(6). قمر: 17.

(7). نساء: 82.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 270

«راستى ما آن (قرآن) را به زبان تو آسان نموديم تا متذكر شوند».

«ما قرآن را براى تذكر آسان نموديم، آيا كسى هست كه متذكر شود» «آيا در قرآن نمى انديشند كه اگر از سوى غير خدا بود اختلافات فراوانى در آن مى يافتند».

علاوه بر اين آيات، در قرآن مجيد آيات فراوان ديگرى نيز وجود دارد كه از آنها استفاده مى شود

كه قرآن كتاب ساده اى است كه براى عرف و عموم مردم آمده. بنابراين بايد مانند تمام گفتگوهاى عادى و متعارف معناى ظاهرى آن منظور و براى عموم قابل فهم بوده باشد.

2/ قرآن گواه نبوت

قرآن مجيد به عنوان حجت و دليل بر نبوت پيامبر نازل گرديده و همه مردم را به مبارزه خويش دعوت نموده و در اين مبارزه آنان را به آوردن مانند يك سوره همانند سوره هاى قرآن فرا خوانده است.

قرآن وسيله تحدى و مبارزه طلبى و معجزه پيامبر بوده و چنين بر مى آيد كه عموم عرب و اهل زبان معانى آن را به سادگى مى فهميدند. زيرا اگر قرآن در نظر آنان پيچيده و غير قابل فهم و معما جلوه مى كرد:

اوّلا: مردم را به معارضه و مبارزه دعوت نمودن و مانند سوره اى از سوره هاى آن را در خواست كردن مفهومى نداشت.

و ثانيا: اگر آنان قدرت فهميدن قرآن را نداشتند و معجزه بودن قرآن براى آنان ثابت نمى گرديد، مقصود و هدفى كه در فرستادن قرآن بود تأمين نمى شد، و با اصل دعوت نمودن مردم به سوى ايمان به قرآن سازگارى نداشت.

3/ قرآن بزرگترين مرجع مسلمانهاست

در روايات فراوان آمده است كه مردم بايد به «ثقلين» (كتاب خدا و عترت پيامبر) آن دو امانت سنگين كه پيامبر در ميان آنان گذاشته است تمسك بجويند و در تمام امور و

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 271

مشكلاتشان به آنها مراجعه كنند و معناى تمسك جستن و مراجعه كردن عموم مردم به قرآن، جز عمل كردن به آن و تطبيق نمودن اصالتشان با احكام و قوانينى كه از ظواهر آيات قرآن فهميده مى شود چيز ديگرى نمى تواند باشد.

4/ قرآن معيار شناخت روايات

ائمه ما در طى روايات «متواتر» و فراوان، قرآن را معيار و محك شناخت اخبار و احاديث معرفى نموده اند، و طبق اين روايات بايد تمام روايات وارده به قرآن ارائه شود و با آن تطبيق گردد و هر كدام از آن ها با قرآن مطابقت نكرد دروغ و باطل بوده و نبايد به هيچ وجه آن را پذيرفت.

اين روايات دليل و گواه روشنى هستند بر اين كه ظواهر الفاظ قرآن حجيت و مدركيت دارند زيرا يك سخن پيچيده و غير قابل فهم كه ظاهر آن اعتبار نداشته باشد، معيار و وسيله سنجش نمى تواند باشد.

و علاوه بر اين روايات، روايتهاى ديگرى نيز وجود دارد كه مى گويند شروط و پيمانها را به قرآن ارائه دهيد. هر پيمانى كه با قرآن مخالف آيد باطل و غير قابل قبول و آنچه مخالف نيست صحيح و واجب العمل مى باشد.

5/ استدلال با ظاهر آيات قرآن

پنجمين دليل بر حجيت ظواهر قرآن، روش استدلال ائمه (ع) است كه در بعضى از موارد به ظواهر قرآن تكيه كرده و احكامى را از آن استخراج نموده اند.

اينك نمونه اى چند از استدلالهاى امام صادق (ع) را كه ظواهر الفاظ قرآن را مورد گواهى و شهادت قرار داده است، در اينجا مى آوريم:

1 زراره از امام صادق (ع) پرسيد: از كجا به دست آورديد كه در وضو به قسمتى از سر بايد مسح كرد نه به همه آن؟ امام (ع) در جواب وى فرمود «لمكان الباء» يعنى به جهت وجود

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 272

«باء» كه در آيه وضو به كار رفته است و از ظاهر آن چنين بر مى آيد كه تنها به قسمتى از سر مسح كردن لازم است نه به تمام

آن.

2 روزى امام صادق (ع) منصور دوانيقى را از پذيرفتن گفتار سخن چين و دو بهمزن نهى مى فرمود و گفتار خويش را بدينجا رسانيد كه: گفتار سخن چين مورد اعتبار و قابل قبول نيست، آنگاه اين آيه را خواند:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا «1» «اى اهل ايمان! اگر شخص فاسق خبرى براى شما بياورد درباره آن تحقيق كنيد.»

3 كسى از امام صادق (ع) مى پرسد كه من در مستراح زياد مى نشينم تا به صداى موسيقى كه از همسايه به گوش مى رسد گوش فرا دهم، اين عمل من چه حكمى دارد در صورتى كه من به قصد شنيدن موسيقى به آنجا نمى روم؟

امام (ع) فرمود: اين عمل تو حرام و گناه است، زيرا كه خداوند مى فرمايد:

إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا «2» براستى كه گوش و چشم و دل انسان همه مورد سؤال خواهند بود.

4 امام صادق (ع) به فرزندش اسماعيل مى فرمايد:

هنگامى كه گروهى از مؤمنان در نزد تو شهادت دادند تصديقشان بكن، زيرا كه خداوند مى فرمايد:

يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ «3» (پيامبر) به اللّه و به مؤمنان عقيده و ايمان دارد.

5 امام صادق (ع) درباره زنى كه سه بار طلاق گرفته و به شوهرش حرام گرديده مى گويد: اگر اين زن با مرد ديگرى ازدواج كند و از او طلاق بگيرد در اين صورت

______________________________

(1). حجرات: 6.

(2). اسراء: 36.

(3). توبه: 61.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 273

مى تواند با شوهر اولى خود دوباره ازدواج نمايد گر چه آن مرد ديگر برده و غلام باشد، زيرا خداوند مى فرمايد:

فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ «1» (با همسر اوّل خود نمى تواند

ازدواج كند) مگر اين كه قبلا با مرد ديگرى ازدواج نمايد.

6 امام صادق (ع) فرمود: اگر زنى سه بار طلاق گيرد، با ازدواج موقت و متعه شدن به مرد ديگر براى شوهر اولى حلال نمى گردد، خداوند مى فرمايد:

فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يَتَراجَعا «2» اگر شوهر بعدى طلاقش بدهد عيبى ندارد كه با شوهر اولى خود دوباره ازدواج كند».

در ظاهر اين آيه، حلال شدن زن سه طلاقه به شوهر اولى مشروط به اين است كه با مرد ديگرى ازدواج كند. سپس از وى طلاق بگيرد و چون در ازدواج موقت طلاق نيست پس شرط ازدواج با شوهر اوّل فراهم نگرديده است.

7 مردى ناخن پايش افتاده و به عنوان معالجه «مراره» اى روى آن گذاشته بود، از امام صادق (ع) حكم آن را از نظر مسح سؤال كرد، امام (ع) فرمود: حكم اين مسئله و امثال آن در قرآن وجود دارد، زيرا خداوند مى فرمايد:

وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ «3» در دين خدا سختگيرى و حرج نيست.

آنگاه فرمود: در موقع وضو روى همان دارو مسح كن.

8 حكم ازدواج با بعضى از زنان را از امام صادق (ع) پرسيدند، امام (ع) فرمود: جايز و حلال است، زيرا خداوند مى فرمايد:

______________________________

(1). بقره: 230.

(2). بقره: 230.

(3). حج: 78.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 274

وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ «1» غير از اين ها تمام زنان ديگر بر شما حلال گرديده است.

9 امام (ع) درباره حلال بودن گوشت بعضى از حيوانات بدين آيه استشهاد مى كند.

قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً «2» بگو در آنچه بر من وحى شده هيچ غذاى حرامى نمى يابم ...

10 باز امام (ع) بر

عدم جواز ازدواج بردگان بدون اجازه صاحبانشان با اين آيه استدلال و استشهاد مى كند كه خداوند مى فرمايد:

عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ «3» برده مملوكى كه قدرت و اختيارى از خود ندارد.

دلايل طرفداران عدم حجيت ظواهر قرآن

اشاره

گفتيم با ارائه دلايلى كه ظواهر الفاظ قرآن از نظر ما حجيت و مدركيت دارد، ولى با اين حال گروهى از دانشمندان و علماى «حديث» اين حقيقت را انكار مى كنند و مى گويند كه ظواهر قرآن قابل عمل نيست زيرا شايد هدف و منظور پروردگار از آيات قرآن غير از آن باشد كه از ظاهرش فهميده مى شود. اين است كه نمى توان معانى ظاهرى قرآن را گرفت و در مواقع لزوم به آن تكيه و استناد نمود.

اين بود خلاصه نظريه كسانى كه حجيت ظواهر قرآن را انكار مى كنند و بر اين گفتار و نظريه دلايلى دارند كه هر يك از آن دلايل را به طور مستقل و جداگانه مى آوريم و مورد گفتگو قرار مى دهيم و به پاسخ آن مى پردازيم:

______________________________

(1). نساء: 23.

(2). انعام: 145.

(3). نحل: 75.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 275

1/ آيا تنها افراد خاصى مى توانند قرآن را بفهمند؟

اشاره

طرفداران عدم حجيت ظواهر قرآن مى گويند فهميدن قرآن جنبه عموميت ندارد بلكه تنها عده مخصوص و معينى كه طرف سخن و مورد خطاب قرآن مى باشند مى توانند معناى واقعى قرآن را درك كنند و كليد فهم قرآن تنها در دست آنها است. سپس اين نظريه را با يك سلسله از روايات كه بدين مضمون وارد شده است، مستدل و منطقى نشان مى دهند. اينك قسمتى از آن روايتها:

1 شعيب بن انس در يك روايت «مرسل» «1» از امام صادق (ع) نقل نموده است كه آن حضرت به ابو حنيفه فرمود:

- تو، فقيه مردم عراقى؟

- آرى.

- از روى كدام مدرك به آنان فتوا مى دهى؟

- با كتاب خدا و سنت پيامبرش.

- ابو حنيفه! آيا كتاب خدا را آنچنان كه شايسته است مى شناسى و آيا ناسخ و منسوخ آن را مى دانى؟

-

آرى.

- ابو حنيفه! واى بر تو كه دانش بزرگى را ادعا نمودى! آيا نمى دانى كه خداوند علم آن را قرار نداده است مگر در نزد متخصصان قرآن و آنان كه قرآن بدان ها نازل گرديده است؟! و اين چنين علم و دانشى بر كسى ميسر نيست جز افراد خاصى از خاندان پيامبر (ص)؟! ابو حنيفه! بدان كه خداوند از قرآن خود حتى يك حرف هم به تو ارث و نصيب نداده است.

2 در روايت زيد شحام آمده است كه قتاده به محضر امام باقر (ع) وارد گرديد، امام به وى فرمود: تو فقيه مردم بصره هستى؟ گفت: چنين مى پندارند. آنگاه امام فرمود: شنيده ام كه

______________________________

(1). روايتى كه سلسله ناقلين آن ذكر نشود.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 276

قرآن را تفسير مى كنى؟ عرضه داشت: آرى. تا آن جا كه امام فرمود: قتاده! اگر از پيش خود قرآن را تفسير كنى هم خودت هلاك گشته اى و هم ديگران را به هلاكت انداخته اى و اگر با گفتار ديگران تفسير كنى باز هم خود و ديگران را به هلاكت كشانده اى، واى بر تو قتاده! كه قرآن را تنها كسانى مى توانند بفهمند كه مورد خطاب قرآن و طرف صحبت و گفتگوى آن هستند.

پاسخ:

هدف و منظور اين گونه احاديث و روايات به طور كلى اين است كه فهم حقيقت قرآن و پى بردن به عمق مطالب و تأويلات آن، آشنا بودن با ظاهر و باطن، ناسخ و منسوخش، به كسانى اختصاص دارد كه مورد خطاب قرآن مى باشند چنان كه روايت اوّل در اين معنى صريح و روشن است.

زيرا در اين روايت سؤال از معرفت و شناخت عميق و واقعى و تشخيص دقيق

ناسخ و منسوخ بوده و امام نيز ابو حنيفه را از نظر ادعاى چنين تسلط علمى به قرآن و آشنايى كامل با آن، مورد توبيخ و ملامت قرار داده است.

و در روايت دوم نيز كلمه «تفسير» بكار رفته است، و تفسير به معناى كشف حقيقت و پى بردن به عمق و ريشه آيات قرآن و به معناى پرده برداشتن از ظواهر قرآن مى باشد، و اين عمل مهم و خطيرى است كه در فراخور همه كس نيست ولى فهميدن ظواهر آيات قرآن به طور ساده براى اهل زبان و آشنايان به زبان عربى ممكن است. آنچه اين روايتها براى عموم غير قابل درك مى دانند همان شناخت كامل قرآن و تأويل با تفسير عميق آن مى باشد نه معناى ظاهرى و عادى آن.

رواياتى كه در فصل پيش آورديم اين حقيقت را تأييد مى كنند، زيرا از آن ها نيز استفاده مى شد كه فهميدن ظاهرى آيات قرآن اختصاص به ائمه معصوم ندارد.

گواه ديگر بر اين گفتار آن است كه در روايت اوّل امام (ع) به ابو حنيفه مى فرمايد: خداوند از

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 277

كتاب خود حتى يك حرف هم به تو ارث نداده است. امام با اين بيان بدين معنى اشاره مى كند كه خداوند اوصيا و جانشيان حق پيامبر را وارث قرآن گردانيده و به اين مقام عالى اختصاصشان داده است، آنجا كه مى فرمايد:

ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا «1» سپس اين كتاب را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم» بنابراين، فهم و شناخت واقعى و كامل قرآن و آياتش و پى بردن به حقيقت آن و تأويلاتش اختصاص به اولياى خاص و بندگان ممتاز

خدا دارد و ديگران بهره و نصيبى در آن ندارند و هيچكس و يا گروه و سازمانى نمى تواند قرآن را دست آويز خود قرار دهد و در استدلال به مرام و مسلك خود آن را تأويل نموده و با افكار و عقايد خود تطبيق كند كه اين عمل خطرناكترين چيز است در اسلام و گناه نابخشودنى و خيانت است به اسلام و قرآن، زيرا راه پيدايش افكار و عقايد مختلف و گروه گرائيها را در اسلام باز نموده و هر گروهى اسلام و قرآن را در اجراى اميال خويش دست آويز قرار خواهد داد.

اين است معناى گفتار امام صادق (ع) به ابو حنيفه؛ زيرا درست نيست كه گفته شود ابو حنيفه كوچكترين چيزى از قرآن را نمى دانست و حتى مثلا «قل هو اللّه احد» و مانند آن را كه معناى صريح و روشنى دارد نمى فهميد.

اين بود خلاصه معناى رواياتى كه مى گويند كليد فهم قرآن تنها در دست عده خاص و افراد مخصوصى است، و در اين مورد روايات فراوانى وجود دارد كه قسمتى از آنها را در ضمن مباحث گذشته در همين كتاب آورده ايم.

2/ تفسير دلبخواهى در قرآن ممنوع

اشاره

طرفداران عدم حجيت ظواهر قرآن مى گويند: اتكا به آنچه از ظواهر قرآن فهميده مى شود همان تفسير به رأى و دلبخواهى است كه در روايات فراوان و يقين آور از آن نهى و جلوگيرى

______________________________

(1). فاطر: 32.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 278

به عمل آمده است.

پاسخ:

به طورى كه در فصل پيش گفتيم، تفسير به معناى برداشتن پرده ابهام و نشان دادن معناى غير ظاهرى و درونى لفظ است، تكيه به معناى ظاهرى لفظ را تفسير نمى نامند؛ زيرا در معناى ظاهرى ابهامى نيست تا با بكار بردن تفسير، پرده ابهام بالا رود و عمق و حقيقت آن نمايان گردد.

بر فرض اگر معناى ظاهرى قرآن تفسير ناميده شود تفسير به رأى و شرح دلبخواهى نيست بلكه تفسيرى است عمومى و عرفى كه عموم و يا بيشتر مردم آن معنى را از همان لفظ مى فهمند.

مثلا: اگر كسى يكى از خطبه هاى نهج البلاغه، گفتار عميق و پر ارج على (ع) را به طور ساده و دور از تكلف ترجمه كند و قرائن لازم و شواهد موجود را كه از الفاظ آن فهميده مى شود در اين ترجمه رعايت نمايد، هيچگاه اين عمل وى تفسير به رأى ناميده نمى شود.

امام صادق (ع) نيز در گفتار خويش به اين حقيقت اشاره فرموده آن جا كه مى گويد: راستى مردم در آيات متشابه و پيچيده بدبخت و بيچاره گرديدند، زيرا آنها معناى اين سلسله آيات را نفهميدند و پى به عمق واقعى آن نبردند، از پيش خود تأويلاتى بر آن آيات يافتند، و بدين گونه خود را در برابر اوصياى خدا و دانايان حقيقى قرآن منطقى و بى نياز ديدند و از آنان نپرسيدند تا آشنايشان سازند.

باز در

اينجا مى بينيم كه منظور امام (ع) از تفسير به رأى ممنوع و حرام، اين است كه كسى بدون مراجعه به اهل بيت و استمداد از گفتار آنان و الهام گرفتن از افكارشان، مستقلا فتوا دهد و حكمى از احكام را صادر كند. در صورتى كه رسول خدا (ص) آنان را پشتوانه و همدوش قرآن معرفى نموده است و مردم بايد در اينگونه موارد به آنان مراجعه كنند و از آنان الهام و روشنايى

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 279

بگيرند و هدايت شوند.

اگر يك مفتى و يا مفسر، كليات و اطلاقات قرآن و قوانين عمومى آن را در نظر بگيرد، از تخصيص ها و تقييدها و تبصره ها و استثناهايى كه به وسيله ائمه (ع) بر اين گفتارها و قوانين عمومى قرآن به عنوان توضيحات وارد گرديده، غفلت ورزد، آن را تفسير به رأى و توجيه دلبخواهى مى نامند كه در اين روايتها سخت مورد انتقاد قرار گرفته و ممنوع گرديده است.

از همه آنچه گفته شد چنين برمى آيد كه: گرفتن معناى ظاهرى لفظ آن هم با در نظر گرفتن قرائن و شواهدى كه در قرآن و يا در گفتار ائمه (ع) وجود دارد و با رعايت دلايل عقلى و عرفى آن معناى ظاهرى، كه مخالف هيچ يك از اينها نباشد، تفسير به رأى بلكه اصلا تفسير ناميده نمى شود.

گذشته از اين، دلايل و روايات فراوانى در دست داريم كه مراجعه به قرآن و گرفتن معناى الفاظ آن را تجويز مى كنند، و جمع اين دو گروه از دلايل به اين است كه بگوئيم:

تفسير به رأى غير از عمل به ظواهر الفاظ قرآن است كه اولى حرام و ناروا، دومى جايز و

شايسته مى باشد.

3/ عميق و علمى بودن قرآن:

اشاره

يكى ديگر از دلايل طرفداران عدم حجيت ظواهر قرآن اين است كه قرآن داراى صفاتى بلند و دقيق و مشتمل بر مطالب فوق العاده مشكل و عميق مى باشد و همان معانى دقيق و مطالب مشكل مانع از درك مفاهيم و مقاصد اصلى قرآن مى باشند.

چنانكه افراد معمولى از درك مطالب قسمتى از كتابهاى علماى گذشته عاجز و ناتوانند و تنها عده معدود و انگشت شمارى مى توانند مطالب اين گونه كتابها را درك كنند. اين افراد كه از درك مطالب كتابهاى دانشمندان عاجزند، چگونه مى توانند به سادگى پى به حقايق قرآن ببرند و به نكات و دقايق آن دست يابند، در صورتى كه قرآن كلام خداست و علوم گذشته و آينده و دانش اولين و آخرين در آن جمع گرديده است.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 280

پاسخ:

در جواب اين گفتار بايد گفت قرآن گرچه علوم گذشته و آينده را در بردارد و بدون ترديد فهميدن اين علوم از قرآن، اختصاص به اهل بيت و خاندان نبوت دارد ولى اين حقيقت با اين مطلب نيز منافات ندارد كه قرآن علاوه بر علوم و دقايق عميق باطنى داراى معانى ظاهرى هم باشد كه هر كس با زبان و قواعد عربى آشنا باشد مى تواند آن معانى را درك كند و با در نظر گرفتن شواهد نقلى از گفتار و دستورات پروردگار استفاده نمايد.

4/ پيروى از آيات متشابه ممنوع است

اشاره

طرفداران عدم حجيت ظواهر قرآن باز مى گويند: عمل كردن به ظاهر قسمتى از آيات قرآن كه آيات «متشابه» و مشكل ناميده مى شوند، از نظر خود قرآن ممنوع و نارواست. قرآن كسانى را كه از ظاهر چنين آياتى پيروى مى كنند سخت به باد انتقاد مى گيرد و چنين مى گويد:

مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ «1» قسمتى از آيات آن (قرآن) محكم (صريح و روشن) است كه آنها وسايل اين كتاب مى باشند و قسمتى ديگر متشابهات و سخنان مشكل. اما كسانى كه درونشان انحراف هست از آيات متشابه قرآن پيروى مى كنند.

چون معلوم نيست كه خداوند ظواهر الفاظ قرآن را اراده كرده است و يا يك معناى ديگرى از آن الفاظ مراد و مقصود وى مى باشد، اين است كه اين گونه ظواهر از متشابهات محسوب گرديده، اتكا و عمل به آنها روا و درست نخواهد بود.

______________________________

(1). آل عمران: 7.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 281

پاسخ:

معناى كلمه «متشابه» واضح و روشن است، هيچگونه تشابه و اجمالى در معناى آن نيست، «متشابه» لفظى را مى گويند كه داراى دو معنى و يا بيشتر از دو معنى باشد، و همه اين معانى هم نسبت به آن لفظ در يك درجه بوده باشند، به طورى كه وقتى آن لفظ گفته مى شود، هر يك از آن معناها يكسان و بدون تفاوت به ذهن شنونده تبادر و سبقت كند.

در اين جا است كه بايد توقف شود و هيچ يك از آن معناها انتخاب نگردد تا آن گاه كه قرينه و شاهدى به دست آيد و مقصود گوينده را معين و روشن سازد.

بنابراين معنا و

ظواهر الفاظ از متشابهات محسوب نمى گردد، زيرا معناى ظاهرى الفاظ روشن و معين مى باشد منتهى گاهى در يك معنا و گاهى در معانى مختلف.

اگر فرض كنيم كه يك كلمه «متشابه» از نظر معناى ظاهرى نيز داراى تشابه و اجمال مى تواند باشد و باز فرض كنيم كه به ظاهر الفاظ نيز متشابه گفته مى شود باز نمى تواند ما را از عمل نمودن به ظواهر الفاظ باز بدارد. زيرا سيره و روش عرف و عقلا در همه جا و در هر زمان و دوران قابل عمل و اجرا است. حتى در ظواهر قرآن نيز بايد از همان روش عرفى و عقلى پيروى نمود، مگر در صورتى كه دليل قطعى و گواه روشنى ما را از معناى ظاهرى يك كلمه و يا جمله منحرف سازد و به يك معناى ديگر رهبرى كند.

ترجمه قرآن و شرايط آن

با در نظر گرفتن حجيت ظواهر قرآن و عمومى بودن استفاده صحيح و اصولى از ظواهر الفاظ آن، مسئله ترجمه قرآن پيش مى آيد كه مهمترين و در عين حال ضرورى ترين مسئله اى است كه بايد امروز از نظر علمى و فنى مطرح و از نظر عملى نيز اقدام قاطع و اساسى شود و خلاء و كمبودى كه در اين مورد وجود دارد برطرف گردد و اينك در اين جا به تناسب بحث حجيت ظواهر الفاظ قرآن اهميت و شرايط اين موضوع را به طور خلاصه و فشرده مطرح مى كنيم.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 282

خداوند پيامبر اسلام را براى هدايت و راهنمايى مردم برانگيخته و او را در اين مسير مقدس به وسيله قرآن پيروز گردانيده است، پس قهرا اين قرآن به هر آنچه كه انسان را به

سعادت ابدى مى رساند و به اوج عزت و عظمت و كمالش مى كشاند مشتمل مى باشد.

اين كتاب لطف و عنايتى است از پروردگار كه به تمام افراد بشر متوجه مى باشد و به علت خاصى اختصاص ندارد، منتهى حكمت الهى چنين اقتضا كرده است كه خداوند كتاب خويش را با زبان قوم پيامبرش نازل كند ولى قوانين و تعاليم آن همگانى، هدايتها و راهنمائيهاى آن عمومى و جهانى است. پس همه بايد قرآن را بفهمند تا بتوانند از آن الهام و رهبرى گيرند و اين چراغ فروزان را به دست گرفته در مسير سعادت و هدايت پيش بروند.

ترديدى نيست كه همگانى بودن قرآن ترجمه آن را اقتضا مى كند و بايد اين كتاب آسمانى به تمام زبانهاى زنده جهان ترجمه گردد تا عموم حتى كسانى كه با زبان قرآن آشنا نيستند بتوانند از حقايق عالى و همگانى آن برخوردار شوند، ولى نكته اى كه بايد در ترجمه قرآن بدان توجه داشت اين است كه ترجمه كننده قرآن بايد هم به زبان قرآن و هم به زبانى كه قرآن را به آن زبان برمى گرداند كاملا احاطه و تخصص داشته باشد.

زيرا ترجمه هر چه هم محكم و شيوا باشد باز نمى تواند مزاياى بلاغتى قرآن را كه اختصاص به خود قرآن دارد و آن را معجزه و از ديگر سخنان ممتاز مى سازد، به خود بگيرد.

ولى با اين حال بايد مترجم قرآن نكات و دقايقى كه در آيات و اسلوب قرآن بكار رفته است در ترجمه خود بگنجاند، معنى و مفهوم اصلى آيات و كلمات را با عبارات ساده و شيوا به روشنى نشان دهد.

اين هم در صورتى ممكن خواهد بود كه مترجم معنى

و منظور قرآن را خوب بفهمد و در فهم دقيق آن نيز شناخت سه موضوع ناگزير است:

1 آنچه از ظاهر لفظ استفاده مى گردد.

2 آنچه عقل و فطرت سالم انسان بر آن حكم مى كند.

3 رواياتى كه در تفسير قرآن از معصوم و خاندان وحى آمده است.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 283

مترجم قرآن بايد اين سه موضوع را كاملا بشناسد و در ترجمه قرآن آنها را به كار بندد و به كمك آنها معنى و مفهوم اصلى قرآن را خوب دريابد و سپس آن را به سادگى به زبان ديگر برگرداند.

و اما آراء و نظرات شخصى مفسرين كه در كتابهاى تفسيرشان آورده اند از درجه اعتبار ساقط است و مترجم نبايد در ترجمه خويش به آنها و يا به افكار و سليقه هاى شخصى و يا گروهى خويش اتكا و استناد كند.

اگر در ترجمه قرآن همه اين شرايط رعايت گردد، در اين صورت نه تنها ترجمه قرآن اشكالى نخواهد داشت بلكه بسيار لازم و به جا خواهد بود كه هر قوم و ملتى بتواند با زبان خودشان از حقايق و مفاهيم قرآن برخوردار شوند، زيرا قرآن براى عموم مردم فرود آمده است و نبايد لغت و زبان قرآن اختصاصى باشد و كسانى كه با اين زبان اختصاصى آشنايى ندارند از حقايق عالى و تعاليم ربانى آن محروم و بى نصيب گردند.

نتيجه بحث

از همه آنچه گفتيم چنين بر مى آيد كه ظواهر الفاظ قرآن حجيت و مدركيت دارد و انسان مى تواند به آن استناد كند زيرا قرآن اساس محكم و خلل ناپذير شريعت اسلام است. ميزان حق و باطل و محك و معيار ارزشها است. هر روايت و گفتارى كه با

آن مخالف باشد از درجه اعتبار ساقط است و قابل عمل نخواهد بود ولى حجيت ظواهر قرآن و استفاده از آن شرايطى دارد كه بايد رعايت گردد و مورد توجه قرار گيرد. در غير اين صورت خطرى از اين طريق متوجه اسلام و مسلمين خواهد گرديد كه قابل جبران نباشد و آن شرايط اين است كه:

1 در قرآن آيات متشابهى وجود دارد كه به علل و مصالح خاصى اين آيات در قرآن به صورت مجمل آمده است و معانى ظاهرى آنها مراد و منظور پروردگار نيست. مسئله حجيت ظواهر قرآن در اين گونه آيات جريان ندارد و «آيات متشابه» در قرآن خود بحث مستقل و جداگانه اى دارد.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 284

2 حجيت ظواهر قرآن اين مقدار مى تواند به ما اجازه و امكان دهد كه با آشنايى كامل به لغات و قواعد عربى ترجمه و معناى ظاهرى قرآن را بفهميم و آن را يك كتاب غير قابل فهم و معما ندانيم و اما تأويل و تفسير و درك دقيق حقايق و دقايق قرآن و به دست آوردن احكام و عقايد اسلامى به صورتى كه بتوان بر آن اعتماد كرد به قواعد مختلف ديگر و مراجعه به متخصصان قرآن و روايات مورد اعتمادى كه در تفسير قرآن از ائمه معصومين و آشنايان به علوم قرآن آمده است و به شناخت كامل ناسخ و منسوخ و مطلق و مفيد و عام و خاص و شأن نزولهاى قرآن و به اين گونه مقدمات لازم نيازمند است و هر كس بدون اطلاع از اين گونه مقدمات تنها با اتكا به حجيت ظواهر قرآن در اين نوع مسائل قضاوت

كند و نظر قطعى دهد هم خود گمراه گرديده و هم ديگران را در گمراهى و ضلالت فرو خواهد برد.

3 حجيت ظواهر قرآن غير از اين است كه هر كس و يا هر گروهى بتواند قرآن را به دلخواه خود تفسير و توجيه نموده و آن را با افكار، عقايد و سليقه هاى شخصى، گروهى و سازمانى خويش تطبيق كند زيرا اين عمل را تفسير به رأى و تطبيق و تحميل آراء بر قرآن مى نامند كه در اسلام اكيدا ممنوع و تحريم شده و خطرناكترين عملى است كه بايد از آن اجتناب ورزيد و با آن مبارزه نمود.

4 ترجمه قرآن به زبانهاى مختلف در عين اين كه ضرورى ترين عملى است كه بايد در مورد قرآن انجام گيرد، بايد در اين موضوع نيز از بكار بردن سليقه ها و افكار شخصى و گروهى اكيدا اجتناب گردد. علاوه بر تكيه به ظواهر الفاظ قرآن شرايط لازم ديگرى نيز در ترجمه رعايت شود تا يك ترجمه مستند، سالم، اطمينان بخش علمى و فنى و در عين حال شيوا و رسا در اختيار مسلمانان قرار بگيرد.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 285

14 قواعد كلى در تفسير قرآن

اشاره

معناى تفسير مدارك و منابع تفسير تفسير قرآن با خبر واحد تخصيص قرآن با خبر واحد بررسى دلايل مخالفين تخصيص ظنيّت روايت و قطعيت قرآن قرآن معيار سنجش روايات است همگونى نسخ و تخصيص

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 286

معناى تفسير

تفسير، روشن ساختن مفهوم آيات قرآن مجيد و واضح كردن منظور پروردگار است.

بنابراين، در تفسير نبايد به مدارك ظنى و غير قابل اطمينان اعتماد و استناد نمود، بلكه بايد از دلايلى تبعيت كرد كه عقلا و يا شرعا حجيت و اعتبار آن ثابت و مسلم است زيرا:

اولا: پيروى از دلايل ظنى و غير ظنى شرعا ممنوع و نارواست.

و ثانيا: نسبت دادن مطلبى به خداوند بدون فرمان وى حرام و گناه بزرگ و نابخشودنى است. چنانكه خداوند مى فرمايد:

قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ «1» وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ «2» (به آنان) بگو كه آيا «در اين گفتار) خدا به شما اذن داده است و يا به وى افترا مى بنديد.

از آنچه علم و آگاهى بر آن ندارى پيروى مكن.

در اين مورد آيات و روايات فراوانى در دست داريم كه آنان را از استناد و عمل نمودن به آنچه كه اطلاع دقيقى از آن در دست نيست، سخت بر حذر مى دارد. علاوه بر آن، روايات فراوان ديگرى نيز از طريق شيعه و سنى به ما رسيده است كه از تفسير به رأى و سليقه اى و تطبيق قرآن با افكار و عقايد شخصى و گروهى و از تأويلات دلبخواهى شديدا نهى و جلوگيرى مى كند.

با اين بيان، روشن مى شود كه در تفسير قرآن اعتماد نمودن به گفتار شخصى مفسرين و

______________________________

(1). يونس: 59.

(2). اسراء: 36.

شناخت

قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 287

پيروى كردن از رأى و نظر آنان صحيح و روا نيست، زيرا تبعيت از چنين گفتار جز پيروى از ظن و گمان، چيز ديگر نخواهد بود و گمان هم، انسان را به حق و واقعيت نمى رساند «و ان الظن لا يغنى من الحق شيئا».

مدارك و منابع تفسير

گفتيم كه در تفسير قرآن، نبايد از ظن و گمان و آنچه حجيت و اعتبار عقلى و يا شرعى ندارد پيروى گردد بلكه به دلايل علمى و اطمينان بخش و به مداركى كه از نظر عقل و يا شرع اعتبار و مدركيت آن ثابت گرديده است استناد شود. مفسر قرآن در مسير تفسيرش بايد تنها از اين گونه منابع و مدارك علمى، عقلى و شرعى كه در موضوعات ذيل خلاصه مى گردد پيروى كند:

1 ظواهر الفاظ قرآن يكى از مدارك معتبر تفسير است، زيرا در صفحات گذشته روشن گرديد كه ظواهر الفاظ قرآن اعتبار و حجيت قطعى دارد.

2 عقل فطرى و عارى از تأثيرات افكار و عقايد و سليقه هاى شخصى نيز در مسير تفسير يكى از مدارك قابل تبعيت است، زيرا عقل حجيت و راهنماى صحيح و معتبر درونى است همان طور كه پيامبر حجت و راهنماى برونى است.

3 دستورها و گفتارهايى كه به طور حتم از ناحيه معصوم رسيده است در تفسير قرآن كاملا داراى اعتبار و قابل تبعيت مى باشند زيرا آنان در مسائل دينى متخصص، مرجع معتبر و اطمينان بخشى هستند، و پيامبر اكرم نيز لزوم تمسك به گفتار آنان را براى ما به صراحت و قاطعيت اعلان كرده و فرموده است: «من در ميان شما دو امانت سنگين به يادگار مى گذارم كه اگر بدان ها

تمسك بجوئيد هرگز به ضلالت و گمراهى نخواهيد افتاد» «1».

______________________________

(1). اين حديث در كنز العمال، باب اعتصام به كتاب و سنت 1/ 153 و 332، چاپ دائرة المعارف عثمانى آمده است كه مطالب زيادى را از طريق اين حديث مى توان اثبات نمود مصادر اين حديث را در پاورقى فصل اوّل اين كتاب مطالعه فرمائيد.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 288

4 اخبار ظنى معتبر هم در تفسير قرآن قابل استناد و اتكا مى باشند، توضيح اين كه:

روايات صحيحى كه به طور قطع از معصوم صادر گرديده، در تفسير قرآن بدون شك قابل اتكا و استناد است: همان گونه كه استناد كردن به روايات ضعيف جايز و روا نيست، ولى آيا از روايات غير قطعى معتبر يعنى از «خبر واحدى» كه داراى شرايط حجيت و اعتبار است مى توان در تفسير قرآن پيروى نمود يا نه؟

اين مسئله اى است كه در ميان مفسران و دانشمندان تفسير و حديث بسيار مورد اختلاف مى باشد؛ و به نظر ما اين گونه روايات در تفسير قرآن قابل اعتماد و تبعيت است و مفسر مى تواند در مسير تفسيرش به آنها استناد كند، زيرا اقتضاى حجيت و اعتبار همان است.

تفسير قرآن با خبر واحد

گفتيم: خبر واحد موثق، خبرى كه شرايط حجيت و اعتبار را دارا است در تفسير قرآن نيز حجيت دارد و مى توان قرآن را با اين گونه اخبار و روايات تفسير نمود ولى گروهى در اين مورد اشكالى دارند كه توضيح آن بدينقرار است.

مى گويند: معناى اعتبار و حجيتى كه براى خبر واحد و يا دلايل ظنى ديگر ثابت شده، اين است كه در صورت عدم اطلاع از واقعيت، مى توان خبر واحد و يا دليل ظنى را راهى

براى يافتن آن، قرار داد و از آنها پيروى نمود. به همان گونه كه از خود واقع در صورت شناختن آن پيروى مى شود.

اين گونه پيروى نمودن از روايت ظنى، در صورتى صحيح است كه مفهوم و مدلول آن روايت حكم شرعى باشد و يا به موضوعى دلالت كند كه داراى حكم شرعى است، زيرا در احكام شرعى است كه انسان در صورت عدم اطلاع از حكم واقعى به ظاهر مكلف است و بايد طبق آنچه از دلايل ظنى ظاهر مى شود عمل كند.

اين است معنى و شرط حجيت و اعتبار روايات ظنى، ولى اين شرط گاهى در رواياتى كه از معصوم درباره تفسير نقل گرديده است وجود ندارد چون روايات تفسيرى غالبا مربوط به غير

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 289

احكام شرعى است؛ مانند رواياتى كه در تفسير آيات قصص و سرگذشت ملل و اقوام گذشته و يا در تفسير آيات اصول و عقائد و امثال آن آمده است. پس دلايل حجيت و اعتبار خبر واحد نمى تواند شامل تمام اخبار تفسيرى گردد و اعتبار همه آنها را تثبيت كند.

اين بود خلاصه اشكالى كه در اعتبار روايات غير قطعى تفسيرى وجود دارد. ولى اين اشكال، به نظر ما بسيار سست و مخالف تحقيق است، زيرا در مباحث «علم اصول» ثابت گرديده است كه معناى اعتبار علائم و امارات كه به طور ظنى و احتمالى، واقع را ارائه و نشان مى دهد، اين است كه آن علائم شرعا و طبق نظر شارع به جاى دلايل علمى و يقين آور بكار مى رود، ظن به واقع و واقع يابى احتمالى كه از آنها استفاده مى گردد جانشين قطع و يقين است كه از

دلايل علمى به دست مى آيد.

با اين حساب در هر موردى كه از دلايل علمى پيروى مى شود از اين گونه علائم و دلايل ظنى نيز كه شرعا معتبر مى باشند مى توان تبعيت كرد، و خبر واحدى معتبر است كه شرعا در تمام موارد به جاى يك دليل علمى مى توان از آن استفاده نمود.

دليل ما بر آنچه گفتيم روش جارى و دائمى عقلا و خردمندان است، زيرا عقلا همان گونه كه از دلايل علمى و يقين آور پيروى مى كنند، از علايم و دلايل ظنى معتبر نيز كه «امارات» ناميده مى شود پيروى مى كنند و در ترتيب اثر دادن به دلايل معتبر، فرقى ميان دلايل علمى و ظنى قائل نمى شوند.

مثلا: در تصرف داشتن چيزى به اصطلاح «يد» به ظاهر نشانه مالكيت متصرف است.

مردم با همان علامت و نشانه، او را رسما مالك و صاحب آن چيز مى شناسند و شارع هم مردم را از اين روش هميشگى باز نداشته و آن را يك روش نادرستى معرفى نكرده است.

آرى آنچه كه در خبر واحد و طرق ظنى ديگر شرط و لازم مى باشد اين است كه تنها به وجود آنها نتوان تكيه كرد؛ بلكه بايد تمام شرايط حجيت را دارا و جامع باشد، و يكى از آن شرايط خالى بودن از دروغ قطعى است، خبرى كه قطعا دروغ است، مشمول دلايل حجيت خبر واحد نمى تواند باشد.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 290

بنابراين، اخبارى كه مخالف اجماع و يا مخالف سنت و گفتار قطعى پيامبر (ص) و يا مخالف قرآن و يا حكم عقلى صحيح است، قطعا حجيت و اعتبار نخواهد داشت گرچه ساير شرايط حجيت را دارا و جامع باشد، و در اين مورد

تفاوتى در اين نيست كه آن دليل ظنى معتبر مربوط به احكام شرعى باشد و يا به مسائل و موضوعات ديگر.

علت لزوم شرايط خاص در پذيرش خبر اين است كه ناقل يك خبر گرچه در مرحله اى از اطمينان و وثاقت باشد باز هم احتمال خلاف در گفتارش وجود دارد زيرا حداقل، احتمال اشتباه درباره وى داده مى شود؛ مخصوصا اگر وسائط سلسله ناقلين بيشتر باشد، احتمال اشتباه و خلاف واقع بودن به تناسب آن افزونتر خواهد بود.

با وجود اين احتمال، عمل كردن به خبر واحد جايز و روا نيست مگر اين كه دلايلى داشته باشيم كه اعتبار خبر واحد را ثابت كند و احتمال اشتباه را در آن، بى اثر سازد. با داشتن چنين دلايلى- كه همان ادله حجيت «خبر واحد» است- مى توانيم احتمال اشتباه را در خبر واحد ناديده بگيريم، ولى اگر به دروغ بودن آن يقين كنيم در اين صورت درست نيست كه اين علم و يقين را ناديده بگيريم و آن را به جاى عدم يقين بپذيريم.

زيرا نشان دادن واقع و كشف واقعيت، در ذلت و طبيعت يقين است و اعتبار و مدركيت آن عقلى و فطرى است، آنجا كه قطع و يقين به دروغ بودن خبر وجود دارد دلايل حجيت خبر و امارات ظنى، مفيد نمى باشد و حجيت چنين خبرى را ثابت نمى كند و اساسا شامل چنين خبرى نيست؛ بلكه اين دلايل به مواردى اختصاص دارند كه يقين به دروغ بودن مضمون خبر در ميان نيست.

اين حقيقتى است كه فصول و مسائل فراوانى از آن منشعب مى گردد، و پاسخگوى اشكالات و اعتراضات زيادى مى باشد و لذا خواننده عزيز بايد آن را هميشه در

مد نظر بدارد.

تخصيص قرآن با خبر واحد

خبر واحدى كه با دلايل محكم و قطعى حجيت و اعتبار آن ثابت گرديده است آيا مى تواند مخصص عمومات قرآن باشد؟

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 291

به عبارت ديگر: آيا تخصيص زدن عمومات قرآن با خبر واحد معتبر، صحيح و رواست؟

اكثر دانشمندان به اين سؤال پاسخ مثبت مى دهند و تخصيص آيات قرآن را با خبر واحد معتبر، جايز مى دانند ولى عده اى از علماى اهل سنت در اين مسئله اختلاف دارند بعضى از آنها به طور كلى تخصيص قرآن را با خبر واحد صحيح نمى دانند و بعضى ديگر به تفصيل معتقدند مثلا:

«عيسى بن ابان» مى گويد اگر عموميت آيه اى قبلا با يك دليل قطعى ديگر تخصيص و تبصره برداشته است مى توان آن را با خبر واحد هم تخصيص زد و در غير اين صورت درست نيست.

«كرخى» مى گويد اگر عموميت آيه قرآن با يك دليل جداگانه و غير قرآنى قبلا تخصيص پذيرفته باشد با خبر واحد نيز قابل تخصيص خواهد بود.

«قاضى ابو بكر» نيز در اين مسئله توقف كرده در نفى و اثبات اين امر، نظريه اى نداده است.

نظر ما در اين مسئله اين است كه خبر واحد واجد شرايط اعتبار و حجيت قطعى و مدركيت حتمى دارد و مى توان عمومات قرآن را با چنين خبرى تخصيص زد، زيرا مقتضاى اعتبار و حجيت هر دليل و گفتار معتبر اين است كه- در صورت نبودن رادع و مانع- در هر مورد بايد از آن پيروى شود و مفهومش مورد عمل قرار گيرد.

بررسى دلايل مخالفان تخصيص قرآن با روايت

اشاره

گفتيم كه با خبر واحد معتبر مى توان به عمومات و آيات كلى قرآن تخصيص و تبصره زد، ولى عده اى از علما اين نظريه را نمى پذيرند و اشكالاتى بر

اين نظريه آورده اند كه ما اينك به بررسى و پاسخ آن مى پردازيم:

1/ ظنيت روايت و قطعيت قرآن

مى گويند: قرآن گفته خداست و بدون شك و ترديد، تمام كلمات آن به هر صورتى كه هست از خدا صادر گرديده است ولى خبر واحد نه صدورش از معصوم قطعى است و نه مطابق

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 292

بودن مضمون آن با واقع، مسلم و ثابت است زيرا احتمال مى رود كه راوى در نقل آن، مرتكب اشتباه شده باشد و از طرف ديگر عقل انسانى جايز و روا نمى داند كه به خاطر يك دليل ظنى و گفتارى كه احتمال خطا و اشتباه در آن مى رود. از يك مدرك قطعى و يقينى دست برداشت.

پاسخ: گر چه صدور قرآن قطعى است و شك و ترديدى در آن نيست ولى مفهوم كلى عمومات و مورد نظر خدا بودن عين آن، قطعى نيست؛ و اين كه عمل كردن به عمومات قرآن واجب مى باشد به اين دليل است كه كليت و عموميت در بعضى از آيات قرآن از ظاهر آن استفاده مى گردد و روش هميشگى عقلا و عرف مردم هم هميشه بر اعتبار و حجيت ظاهر كلام يكديگر است و شارع نيز آنان را از بين روش دائمى منع و جلوگيرى نكرده است.

ولى اين روش كه عقلا به ظواهر كلام يكديگر حجيت و اعتبار قائلند به مواردى اختصاص دارد كه سخن و يا دليل ديگرى بر خلاف ظاهر آن كلام وجود نداشته باشد، اگر يك علامت و دليل متصل و يا منفصلى بر خلاف آن در ميان باشد در اين صورت بايد از آن ظاهر صرف نظر نمود و بر طبق آن دليل و يا علامت عمل

كرد.

با اين حساب، اگر روايت و خبرى كه با دليل قطعى حجيت و اعتبار آن ثابت گرديده است بر خلاف عموميت مضمون آيه اى به دست ما رسد ناچاريم كه از عموميت و كليت آن آيه دست برداريم و مفهوم كلى و عام اين آيه را با آن خبر معتبر گر چه خبر واحد باشد تخصيص و تبصره بزنيم، زيرا معناى حجيت و اعتبار خبر واحد اين است كه مضمون آن خبر از معصوم صادر گرديده است گر چه اين صدور، تعبدى و به عنوان تبعيت از گفتار شارع باشد.

مى توان اين مطالب را با بيان ديگر و به طور خلاصه چنين آورد كه: سند قرآن گر چه قطعى و مسلم ولى دلالت آن ظنى است، و از نظر عقل هيچ اشكال و مانعى نيست كه از يك مفهوم و دلالت ظنى بخاطر يك دليل ظنى ديگرى- كه حجيت و اعتبار آن با دلايل مسلم و قطعى ثابت گرديده است- دست برداشته شود.

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 293

2/ قرآن معيار سنجش روايات است

مى گويند: طبق مضمون روايات صحيح كه از معصومين به دست ما رسيده است، بايد روايات را به قرآن عرضه داشت، پايه اعتبار و صحت و سقمش را با همان قرآن سنجيد و هر روايتى كه مخالف قرآن است آن را طرد كرد و نبايد مضمون چنين روايتى را پذيرفت زيرا سخنى بر خلاف قرآن از معصوم صادر نمى گردد، و هيچ سخن مخالف قرآن، گفتار معصوم نيست.

پاسخ: درست است كه بايد هر گفتار و روايت مخالف با قرآن رد گردد و مورد عمل قرار نگيرد ولى سخن اين جاست كه بايد معناى صحيح مخالف را فهميد و ديد كه

مخالف چيست؟

كدامست؟ اگر در موردى علائم و قرائن عرفى وجود داشته باشد مراد و هدف واقعى بعضى از آيات قرآن را كه خلاف ظاهرش مى باشد بيان كند، اين گونه بيان مراد، از نظر عرف و عقل مخالفت ناميده نمى شود و چنين علائم و دلايل مخالف قرآن محسوب نمى گردد بلكه روشنگر و بيان كننده واقعيت و هدف اصلى آن مى باشند.

بنابراين اگر خبر واحد معتبرى به ما برسد كه با كليت و عموميت ظاهر آيه اى از آيات قرآن تصادم جزيى داشته باشد نه با اصل آن، اينگونه خبر، مبين و مفسر آن آيه مى باشد و نشان دهنده اين است كه كليت و عموميت ظاهر آيه اى از آيات قرآن تصادم جزيى داشته باشد نه با اصل آن، اينگونه خبر، مبين و مفسر آن آيه مى باشد و نشان دهنده اين است كه كليت ظاهرى آن آيه منظور و مقصود نبوده است نه اين كه متضاد با آن آيه باشد.

اين نوع تصادم را مخالف نمى نامند، مخالفت در صورتى است كه خبر واحد به طورى با آيه قرآن معارض و مخالف باشد كه اگر آنها هر دو از يك گوينده صادر مى شد، مخاطبان در درك معناى آنها توقف مى نمودند و يا به تناقض گويى حمل مى كردند، ولى در ميان مفهوم خبر واحد «خاص» و مفهوم آيه نه «عام» تنها چنين مخالفت و تصادم كلى وجود ندارد بلكه يكى روشنگر و بيان كننده مفهوم آن ديگرى است.

مثلا: اگر آيه اى از آيات قرآن به صورت كلى از علم و علما تمجيد و تجليل كند و روايتى هم از يك عالم و دانشمند خاصى با نام و نشان مشخص تنقيد نمايد تصادم و تناقض در ميان

شناخت

قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 294

اين دو احساس نمى شود بلكه اين روايت در صورت معتبر بودن، تخصيص و استثنا از كليت آن آيه خواهد بود.

از طرف ديگر ما مى دانيم كه روايات زيادى به عنوان متخصص و بيان كننده عمومات قرآن و يا مقيد مطلقات آن به طور دقيق تر و نه به صورت خبر واحد، از ائمه معصومين (ع) وارد گرديده است.

بنابراين، اگر به تخصيص و تقييد آيات قرآن با خبر واحد، مخالف با قرآن محسوب گردد با گفتار معروف ائمه (ع)- كه فرموده اند: «آنچه مخالف گفتار خدا باشد سخن ما نيست» يا گفتار مخالف قرآن، باطل و بى پايه است»- سازش نمى كند زيرا همان طور كه اشاره گرديد تخصيص قرآن با گفتار حتمى و متواتر ائمه (ع) بسيار وجود دارد و صدور اين تخصيصها و تقييدها كه از ائمه نقل گرديده است گواه اين است كه تخصيص و تقييد قرآن مخالف با قرآن محسوب نمى شود.

دليل ديگر اينكه: ائمه اهل بيت (ع) موافق بودن يكى از دو خبر متمارض با قرآن را موجب انتخاب و ترجيح خبر موافق معرفى نموده اند. و اين خود دليل بر اين است كه خبر مخالف با ظاهر عموم آيه قرآن به ذات خود اعتبار و حجيت داشته است؛ منتها در اثر داشتن يك معارض قويتر و موافق با قرآن از آن خبر به ظاهر مخالف، انصراف حاصل گرديده است و اگر اصلا اعتبار و حجيت نداشت ديگر مجالى براى معارضه و ترجيح دادن باقى نمى ماند.

3/ همگونى نسخ و تخصيص

آخرين دليل مخالفان تخصيص قرآن با خبر واحد، اين است كه مى گويند اگر تخصيص و تبصره زدن به قرآن به وسيله خبر واحد صحيح باشد بايد نسخ

قرآن هم با خبر واحد صحيح باشد در صورتى كه مسلما نسخ قرآن با خبر واحد جايز نيست پس تخصيص هم جايز نمى باشد.

دليل ارتباط و ملازمه نسخ و تخصيص اين است- به طورى كه در بخش نسخ توضيح

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 295

داديم- نسخ همان تخصيص است ولى در ادامه و مدت حكم، نه در كميت آن. نسخ نشان دهنده اين است كه حكم قبلى تا به زمان معين و محدودى بوده و با آمدن حكم بعدى دوران آن سپرى گرديده است. بنابراين، نسخ يك حكم، در واقع برداشتن آن حكم نيست بلكه بيان عدم استمرار و ادامه حكم است.

و به عبارت ديگر، نسخ تبصره زدن بر يك حكم از نظر زمان است همان طور كه تخصيص تبصره اى است از نظر كميت و افراد، و برگشت نسخ و تخصيص هر دو به تبصره زدن مى باشد بنابراين در هر موردى كه تخصيص صحيح باشد نسخ نيز صحيح خواهد بود، و اگر تخصيص قرآن با خبر واحد جايز مى شد نسخ قرآن با خبر واحد هم صحيح و بلا اشكال بود در صورتى كه كسى آن را جايز نمى داند.

پاسخ: گر چه نسخ و تخصيص هر دو تخصيص اند، ولى آن چه كه در ميان اين دو نوع از تخصيص زمانى و مصداقى فرق مى گذارد و آن دو را از هم جدا مى سازد، وجود اجماع قطعى و مسلم علماست بر اين كه، نسخ قرآن با خبر واحد صحيح نيست ولى در تخصيص اين چنين اجماعى وجود ندارد. اگر اجماع در نسخ هم نبود آن نيز به مانند تخصيص جايز مى گرديد؛ زيرا- چنان كه قبلا گفتيم- قرآن گر چه از

نظر سند قطعى است ولى از نظر دلالت و مفهوم قطعى نمى باشد.

بنابراين هيچ گونه اشكال و مانعى ندارد كه از يك مفهوم ظنى به وسيله خبر واحدى كه اعتبار آن با دليل قطعى ثابت گرديده است دست برداشته شود، اين دست برداشتن و انصراف خواه به صورت نسخ باشد و يا به صورت تبصره و تخصيص.

آرى، تنها تفاوت اين است كه در عدم جواز نسخ قرآن با خبر واحد، اجماع وجود دارد و اين اجماع مانع از آن است كه آيه اى از قرآن را به وسيله خبر واحد- گر چه اعتبار و حجيت آن ثابت گرديده باشد- نسخ كنيم.

به اين نكته هم بايد توجه نمود كه اين اجماع يك اجماع تعبدى، بى پايه و بلا دليل نيست بلكه اجماعى است كه اساس آن را يك دليل عقلى تشكيل داده است زيرا بعضى از

شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 296

امور و مسائل از نظر اهميت و موقعيت در شرايطى مى باشد كه اگر در جهان هستى تحقق يابد با تواتر و نقلهاى فراوان و پياپى به مردم مى رسد، و اگر چنين مطلب پر اهميتى را تنها عده كم و معدودى نقل كنند، نشانه دروغ و اشتباه بودن آن خواهد بود، و دلايل حجيت و اعتبار خبر واحد شامل چنين نقل ها نمى باشد و اعتبار آن را نمى تواند ثابت كند.

از اينجاست كه گفتيم، قرآن بودن چيزى با نقلهاى معدود و خبر واحد ثابت نمى گردد بلكه نقلهاى پياپى و متواتر لازم است و نسخ قرآن هم از همين مقوله است كه با خبر واحد به ثبوت نمى رسد. زيرا اگر آيه اى از قرآن به راستى نسخ مى گرديد، به علت موقعيت و اهميت

جريان، همه مسلمانان و يا اكثرشان از آن اطلاع پيدا مى كردند و آن را به صورت متواتر نقل مى نمودند، و اگر نسخ قرآن را عده معدودى نقل كنند و به صورت خبر واحد به ما برسد، قابل اعتماد و اطمينان نيست؛ اين است كه قبلا گفتيم نسخ قرآن با خبر واحد ثابت نمى گردد.

در اينجاست كه تفاوت «نسخ» و «تخصيص» ظاهر مى شود؛ ارتباط و ملازمه اى كه در ميان آن دو تصور مى شد از بين مى رود و اشكالات تخصيص قرآن با خبر واحد برطرف و جواز آن ثابت مى گردد و به فضل پروردگار گفتار ما هم در اين قسمت پايان مى پذيرد.

پايان

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109